۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

زندگینامۀ پیکارگران گیتی اصغری گیتی متولد 1339 و اهل زنجان بود. او فرزند بزرگ یک خانواده مذهبی و زحمتکش بود که 2 خواهر کوچکتر هم داشت. او بسیار درسخوان و باهوش بود. به طوری که دوسال را در مدرسه جهشی خوانده بود و سال 55 در حالی که فقط 16 سال داشت وارد دانشگاه شد. او در رشته کتابداری – دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران – درس می خواند. زمانی که وارد دانشگاه شد با توجه به شناختی که از موسی خیابانی و خانواده او داشت ،هوادار سازمان مجاهدین بود و با روسری و ظاهر دختران هوادار مجاهدین. سال 56 در ادامه مطالعات و بحثها و ارتباط با رفقای هوادار بخش م.ل ، مارکسیست شد و سال 57 به دانشجویان مبارز و هوادار سازمان پیکار پیوست. بسیاراهل مطالعه و پرسش بود و در مبارزات دانشجویی نقش فعالی داشت. از اعضای ثابت برنامه های کوهنوردی و کتابخانه دانشجویی بود. روحیه کنجکاوی داشت و به بیشتر کتابخانه های دانشجویی دیگر دانشکده ها سر میزد و کتاب و نوار امانت می گرفت. به موسیقی ، فیلم و ادبیات علاقه زیادی داشت. فیلمهای جدید را حتماً می دید و میزش پر بود از انواع نوارهای موسیقی. در برنامه های انستیتو گوته شرکت فعال داشت. شبی که برنامه در دانشگاه صنعتی برگزار شد ، و پلیس دانشگاه را محاصره کرد ، گیتی جزء کسانی بود که شب را در دانشگاه سپری کردند. از مقررات خوابگاه این بود که شب ساعت 10 حضور غیاب میشد و اگر کسی بدون اطلاع مسئولین غایب بود مشخص و پیگیری میشد! با بچه ها صحبت کردیم و قرار شد زمان حضور غیاب کس دیگری به جای او بخوابد، تا سرپرست خوابگاه متوجه غیبت او نشود که چنین شد . سال 58 با رفیق محمود افشار ازدواج کرد و با او در یک سنگر به مبارزه علیه سرمایه داری و ارتجاع پرداختند. از تابستان 59 برای ادامه فعالیت سازمانی به کرمان فرستاده شدند. پاییز سال 60 در آن روزهای سیاه یورش رژیم اسلامی به انقلابیون در خانه پدری محمود دستگیر و به اوین برده شدند. زیر سخت ترین شکنجه ها چون کوه استوار ایستادن و به مزدوران سرمایه نـــه کفتند. قامت استوارشان در 17 دی سال 60 آماج رگبار گلوله های شب پرستان قرار گرفت. پیکر او در قطعه 92 ردیف 77 دفن شده است. یادش گرامی و جاودانه! محمود افشار محمود متولد 1336 تهران بود. سال 54 در رشته دامپزشکی دانشگاه ارومیه قبول شد و یک سال را در این رشته درس خواند. سال بعد با این فکر که دانشگاه تهران جو مبارزاتی بالاتری دارد ، دوباره در کنکور شرکت کرد و در رشته کتابداری دانشگاه تهران پذیرفته شد. او در مبارزات دانشجویی - دانشگاه ارومیه و دانشگاه تهران – فعالیت زیادی داشت و در اداره اتاق کوهنوردی و کتابخانه دانشجویی و سازماندهی مبارزات دانشحویی نقش به سزایی ایفا کرد. عشق به طبیعت ، موسیقی ، ادبیات و هنر در همه لحظات و ابعاد زندگی او موج میزد. او اهل مطالعه بود و شناخت دقیقی از همه جریانها و سازمانها داشت و سازمان پیکار را برای مبارزه علیه سرمایه داری تا رسیدن به آرمانهای والایش انتخاب کرد. او تأثیر زیادی روی اطرافیان و به ویژه خانواده داشت و توانسته بود با روشنگری همه را به سوی افکار انقلابی اش سوق دهد. سال 58 با رفیق گیتی اصغری ازدواج کرد. و از تابستان 59 برای شرکت فعالتر در مبارزات سازمانی باهم به کرمان رفتند. پاییز 60 که برای دیدار خانواده به تهران آمده بودند ، در خانه پدرش به همراه گیتی و خواهرش مهناز دستگیر و در تاریخ 17 دی ماه همان سال پس از شکنجه فراوان به دست مزدوران سرمایه تیرباران شدند. آنها قربانی همکاری شخصی به نام عیسی احمدزاده و با نام مستعار " اسد " با بازجویان و شکنجه گران اسلامی شدند که از رفقای نزدیک محمود بود و در اردبیل دستگیر شده بود. پیکر محمود در قطعه 92 ردیف 76 دفن شده است. یادش همواره گرامی! مهناز افشار مهناز خواهر کوچکتر رفیق محمود افشار بود که در رشته اقتصاد دانشگاه ملی( بهشتی فعلی) درس میخواند. بسیار دختر آرامی بود و از سال 57 به دانشجویان مبارز و بعد هم پیکار پیوسته بود و از این راه در مبارزه علیه سرمایه داری نقش داشت. او به همراه رفقا محمود و گیتی در یورش پاسداران به منزلشان دستگیر و به اوین برده شد و در 17 دی 60 به همراه آنها تیرباران شد. او نیز در قطعه 92 ردیف 77 دفن شده است. یاد سرخش گرامی! من با محمود و گیتی هم دانشکده ای بودم. با گیتی 4 سال را هم در خوابگاه باهم بودیم و شب و روزمان با هم!از وقتی که اونها ازدواج کردند به خانه پدری محمود هم میرفتیم و با پدر و مادر نازنینش بیشتر آشنا شدیم. خانه آنها در خیابان هاشمی بود و شغل پدرش در آتش نشانی بود. اواخر سال 58 خانه خیابان هاشمی را فروختند و خانه بزرگتری در شهرکی در جاده مخصوص کرج خریدند تا برای پسر و عروسشان اتاق جداگانه ای داشته باشند. گیتی و محمود در تهران با د.د کار میکردند. از نیمه های تابستان 59 برای ادامه کار سازمانی به کرمان رفتند. یکی از هم دانشکده ایهای ما که نام اصلی او عیسی احمدزاده بود و از تابستان 59 به اردبیل رفت با نام اسد در د.د اردبیل فعالیت میکرد و از مسئولین هم بود. عیسی تابستان سال 60 دستگیر شد و زیر شکنجه های بازجویان طاقت نیاورد و بعد از اردبیل و تبریز به سراغ بچه های تهران آمد.البته قبل از آن مصاحبه او از تلویزیون پخش شد.و او که دوستی نزدیکی با محمود داشت خانه جدیدشان هم بلد بود. روزی که بچه ها دستگیر شدند برای دیدار خانواده به تهران آمده بودند. و فکر میکردند چون عیسی میداند انها در تهران نیستند، به سراغشان نخواهد آمد. و جالب است که روز قبل از آن مادرشان که خانم هشیاری بود ماشینی را دیده بود که سر کوچه انها ایستاده و دوسه نفر ظاهرن دارند ماشین را بررسی و تعمیر میکنند!که منأسفانه آننها پاسدار بودند و آن روز میریزند و رفقایمان را میبرند. البته خواهر دیگر محمود را هم میبرند( منیزه که با نشریه 13 آبان همکاری داشت ) خواهر کوچکترش مژگان هم قبل از آن در گرمدره دستگیر شده بود. بعدها منیژه و مژگان آزاد شدند. بعد از اعدام عزیزان من دو بار به خانه آنها رفتم . مادر محمود وصیتنامه آنها را گرفته بود. گیتی در وصیتنامه اش خواسته بود او را کنار همسرش دفن کنند. اما گیتی و مهناز در ردیف 77 و محمود در ردیف 76 قطعه 92 است.نوروز 61 که به دیدار مادر رفتم، اتاق گیتی و محمود را دست نزده و همچنان حفظ کرده بود. روی میز تحریرشان عکسهای قاب شده آنها در کنار ظرف خرما و شمع قرمزی که می سوخت، همه خاطرات مرا زنده کرد. صدای رسای محمود را میشنیدم که عاشقانه سرود "خروسخوان او بود و من مست و مستانه..... "را می خواند و گیتی را میدیدم که جان شیفته اش را در کمرکش کوههای البرز به سمت بلندترین قله ها می کشاند.با شیطنت نوجوانی می خندد و سرود زندگی سر میدهد! مادر با استواری تمام به من روحیه میداد و با توجه به مشکلاتی که میدانست با آنها درگیر بودم ازم خواست کمتر به منزلشان بروم و مواظب خودم باشم! از سرنوشت اسد( عیسی احمدزاده ) اطلاعی ندارم. ولی آنچه مسلم است جمهوری اسلامی چنین کسانی را اعدام میکرده و به هیچکس رحم نمیکند. چنانچه حسین روحانی ، قاسم عابدینی و بقیه را هم کشت.