۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

در یونان جنبش مردمی همچنان شعله ور است

در یونان جنبش مردمی همچنان شعله ور است نویسنده: لوکیا کتروناکی دوشنبه ، ۳۰ خرداد ۱۳۹۰؛ ۲۰ ژوئن ۲۰۱۱ توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ بدین مناسبت ترجمهء مقالهء زیر را که به ششمین کنگره بین المللی مارکس – سپتامبر 2010 ارائه شده منتشر می کنیم. در ردیابی خشم : فضا – زمان یک شورش آتن - دسامبر 2008 نویسندگان : لوکیا کتروناکی و سرافیم سفریادس ترجمهء گلزاد پاک با توجه به رویدادهایی که در یونان و بدنبال قتل یک دانش آموز پانزده ساله دبستانی بوسیله پلیس ضد شورش در مرکز شهر آتن بوقوع پیوستند، و بیانگر گویایی از یک سیاست نزاع برانگیزند، هدف این مقاله، ارزیابی و نظریه پردازی در باره آنهاست. بنابراین، وظیفه اصلی در اینجا مفهوم سازی است. چنین رویدادهایی، معمولا بعنوان صحنه های نمونه واری از یک نمایشنامه خشن، بدون تفاوت گذاری در نقش ها، بتصویر کشیده میشوند. اما، آیا چنین تفسیری، جامع، یا حتی از لحاظ نظری دقیق است؟ آیا مشروعیت دارد که بجای تلاش برای درک اشکال مختلف اعتراضی، که در دوران بحران جهانی سر بر میآورند، همچنان در دام زبانی توصیفی گرفتار باقی ماند؟ « دسامبر یونان » فقط یک شورش نبود، بلکه شکل اعتراضی ( و تا کنون کمتر مورد بررسی و آزمون ) ویژه ای بود، که ما بر آن عمل طغیان جمعی نام می نهیم. بنظر ما، عامل متمایز بحرانی آن، گسترش فعالیت شورشی به حوزه اجتماعی-جغرافیایی بسیار وسیعتری از مکان اولیه و اصلی شروع رویدادها بوده است. برای مطالعه این روند گسترش، ما بر سه بعد سیاست نزاع برانگیز، که تا کنون مورد بررسی و آزمون بوده اند، یعنی ابعاد فضایی، هیجانی و زمانی متمرکز میشویم. تعریف « شورش های » تقلیل دهنده قیامها با تعریف مقدماتی « شورش ها » ( اما نه بدون بازسازی تعاریف موجود پیشین ) بعنوان بروز جمعی، متراکم در زمان، عمومی و متمردانه یک رابطه تاریخی از خشونت نهفته در بین طیف های متمایز اجتماعی، و عوامل رسمی فرمانبردار و فرودست ( دستگاه فشار و اجبار ) قصد آن داریم تا پیش از هر چیز، بسته بندی حاوی این صحنه آرایی نزاع برانگیز را باز کنیم. یکی از خصلتهای مشترک همه شورش ها، ماهیت غیرمنتظره، تشنجی، و تکان دهنده فوران آنهاست. آگر جه پویایی شکل گیری و رشد و پرورش آنها ( بطور تاریخی ) طولانی مدت است، اما، شورش ها به نقطه اوج رویدادهایی مشابهند، که خط سیر آنها بطور عمده نامریی، « بدون حافظه » و اغلب بدون « روز بعد » میباشند. دومین خصلت مشخص کننده عملیات شورشی آنست که، در واکنش متقابل با پلیس، به بیان دقیقتر، پس از تلاقی با خشونت فشارآور فوق العاده و غیرعادی، که در خاطره اجتماعی ثبت ناشده، و با « صحنه آرایی تهدید آمیز » موجود ناسازگار است، رخ میدهند. چنین رویدادهای فشارآوری بعنوان کاتالیزوری برای « رهایی شناختی و معرفتی » عمل میکنند، که خود روندی کلیدی در تشدید و گسترش ستیزه گری است. سومین خصلت تعریف کننده شورش ها، خشم بدون امید است. بر طبق نظر مک آدام و امین زاده، چنین خشمی : « محتمل نیست که عمل جمعی سازمان یافته ای را ایجاد نماید....». در پرتو این داده ها، شگفت آور نیست که اشکال هماهنگی مخصوص شورشها آشکارا خودبخودی هستند، و بموجب همین خودبخودی بودن است که عمل جمعی، در نتیجه تقابل بین نیروهای مستقر دولتی و آن گونه تجمعات موردی و اتفاقی رخ میدهد، که مرزهای هویتی خود را، از نظر زمانی، سبک و سست میکنند ( گر چه محو کامل نمیکنند ) تا بتوانند بعنوان برانگیزاننده عملیات خودبخودی عمل نمایند. چهارمین خصلت شورشها آنست که، زمان و دوره فعال آنها، از طریق اشکال عملی سمبلیکی بیان میشوند که گسست از نرمهای فرهنگی حاکم و مسلط ( مصرف گرایی، سودجویی و منفعت طلبی و غیره ) و جدایی از نمایندگان اجتماعی اخلاق حاکم را بنمایش میگذارند. اما، حتی اگر دسامبر یونان ترکیبی از همه خصلتهای فوق را در خود داشته باشد، آنگاه، تلفیق مواردی چون : یکم : گسترش جغرافیایی و اجتماعی پراتیک شورشی، هم در مقیاس ملی وهم بین المللی، دوم : درگیر شدن آن طیفهای اجتماعی که پیش از آن غیرفعال بودند، همراه با فعال سازی واحدهایی که مستعد شورش بودند، سوم : قطب بندی با نهادها و نخبگان سیاسی ( از جمله سیاست جریانات چپ ) ، وظیفه مفهوم سازی برای شکل نوینی از عمل جمعی اعتراضی، یعنی عمل قیام جمعی را بر دوش ما میگذارد. ما استدلال میکنیم که این شکل نوین رانمیتوان مورد تجزیه و تحلیل کافی قرار داد، مگر اینکه ابعاد سه گانه سیاست مبارزاتی پیشگفته را ( که تا حدود زیادی مورد غفلت قرار گرفته اند ) بطور جدی وارد محاسبه کنیم. ابعاد فضایی، هیجانی و زمانی. در برجسته کردن اهمیت این ابعاد، البته لازم است که محدودیتهای آنها را نیز در نظر داشته باشیم. واقعیت اینست که بمنظور رسیدن به درک کاملی از روند انتشار و گسترش مبارزه، باین نیز نیاز داریم که آرایش وسیعی از فاکتورهای تبیینی اضافی ( که بیشتر آنها « ساختاری » هستند ) را مورد توجه قرار دهیم، فاکتورهایی مانند بحران بیمارگونه سیستم اقتصادی و سیاسی، فساد عمومیت یافته، شغل و کار ناپایدار و غیره. بهر رو، ما تجزیه و تحلیل خود را با بعد فضایی آغاز میکنیم. پیش شرطهای فضایی انفجار جمعی فضا، بعدی همزمان در همه جا حاضر ، ظرف بروز، و شکل دهنده گرایشات سیاسی، منبع مهمی را برای تجهیز و بسیج تمرد و نافرمانی تشکیل میدهد. بعد فضا : یکم : شکل دادن به محیط سیاسی را ممکن و تسهیل کرده، « تمرکز استراتژیک نیروها » را مجاز نموده و جوش و خروش جمعی لازم را برای اقدام به عمل رزمنده برمی انگیزد، دوم : به انتقال و ارتباط گیری در بین افراد و گروهها خدمت میکند، سوم : شرایط را برای ظهور فرهنگهای اعتراضی ایجاد مینماید. تقریبا همه این جنبه ها در مورد اکسارچیا، ناحیه ای در مرکز آتن و در راس شورش، کاربرد دارند. از نظر تاریخی، اکسارچیا ناحیه ای سیاسی شده است و در مجاورت چهار ساختمان تاریخی دانشگاه و مراکز اداری قرار دارد، خانه ای برای تعداد زیادی آنارشیست، آزادیخواه و گروههای چپ تحول طلب، و پاتوقی برای خلاقیت های هنری غیررسمی و سبکهای مختلف زندگی میباشد. با این وجود، پیش شرط آنکه فضا بتواند بعنوان یک منبع مبارزاتی عمل کند آنست که، شبکه های فعالان بتوانند ارزشها و معناهایی به آن ببخشند، که از طریق تقابل با کلیشه های رسمی و قراردادی، آن را مناسب و شایسته گردانند. گر چه محله اکسارچیا در جایی قرار دارد که دارای سابقه و خاطرات مبارزاتی است، اما هویت این محله و اینکه ناحیه ای « تحت اشغال پلیس » است، آنرا به یک میدان مهم نبرد تبدیل نمود. از این جهت، قتل دانش آموز فقط نقطه اوج تاریخی طولانی از سرکوبی است که از پیش فعال بوده است. اما، فرهنگ مبارزاتی اکسارچیا، فقط به عنوان واکنشی منفی به بیرحمی پلیس، ظاهر نمیشود. همزیستی تعداد بزرگی از گروههای سیاسی چپ گرا و شبکه های فعالان، آنچنان فضای پرجنب و جوش اجتماعی – سیاسی ای را ایجاد میکند، که انگیزه پیدایش پروژه های سیاسی رادیکال و راههای سازماندهی جایگزین برای زندگی روز- به- روز را همچنان زنده نگاه میدارد. فضای همین هویت جمعی بود که در شب تیراندازی منفجر شد، به جبهه سیاسی و اخلاقی نیرومندی از خشم شکل داد، و پیام خود را در مقیاس بسیار وسیعی منتشر کرد. نیرو و دوام این پیام، فقط به میزانی میتواند بحرانی شود، که مخاطب نهایی آنرا پذیرا باشد، چیزی که ما را به بررسی آرایش شهری آتن میرساند. بدون هیچگونه تشابهی با مدل درونی شهر، مرکز آتن عاری از نواحی مسکونی متعلق به بخش فوقانی طبقه متوسط میباشد. بخشهایی از شهر در اسکان جمعیتهای مهاجر جدیدی است، که در تضادی آشکار با مراکز تجاری و اداری همجوار خود، در تهیدستی و فقری کامل بسرمیبرند. بنابراین، پیام سیاسی انتشار یافته از اکسارچیا، شرایط ایده آلی را برای گسترش خود به این نواحی کسب نمود. البته، انفجار جمعی دسامبر تنها رویداد مختص مرکز آتن نبود، در گذشته نیز وحشیگری و بیرحمی پلیس منجر به بروز تشنجات شدیدی میشد، اما به طغیان جمعی نمی انجامید. یکی از عوامل تعیین کننده برای درک این روند بحرانی، بررسی همزمان آثار هیجانی برخاسته از رویدادهای تهدیدآمیز غیرعادی، و پویایی معرفتی حاصل از عملیات اعتراضی نیز میباشد. ستیزه گری هیجانها اخبار مربوط به تیراندازی، هم از طریق رسانه ها، و هم بوسیله شبکه های جایگزین درون اکسارچیا به سرعت انتشار یافتند. آن روند قطعی که منجر به عمل اعتراضی ناشی از شدت تهدید گردید، بیش از آنکه بر امکانات و تواناییهای تشکیلاتی گروههای سیاسی متکی باشد، بر « منابع سمبلیک و هویتی » جغرافیایی – انسانی سیاست ویژه ای استوار بود. هویت برپاکنندگان حرکات خودبخودی، نشانگر این روند است : آزادیخواهان، شبکه های چپ تحول طلب، گروههای آنارشیست، کمیته های هماهنگی دانش آموزان و دانشجویان، نسل دوم مهاجران، و چپ غیرپارلمانی. از سویی دیگر، حزب کمونیست ( دستگاهی سیاسی با امکانات تشکیلاتی فراوان ) نه تنها از شرکت در حرکات اعتراضی اصلی خودداری میکرد، بلکه حتی پس از آنکه این حرکات به عرصه های اجتماعی – فضایی دیگری نیز کشیده میشدند، اینگونه بحث میکردند که : « این شورش ها کار عوامل تحریک کننده و قانون شکنی ( بود ) که آلت دست قدرتهای مشکوک قرار گرفتند. » با این وجود، فراتر از طرح تفسیری موجود، اهمیت دارد بر وجود پیوندهای همبستگی که معترضین را بهم مرتبط میکرد تاکید گردد. در صورت نبود این پیوندها، اخبار مربوط به تیراندازی، به جای منجر شدن به عمل شورشی، ممکن بود به ناتوانی و فلج عملی بیانجامند. در همان حال، اهمیت مشابهی نیز بایستی بآن ارتباطاتی داد که بین معترضین مستقر در اکسارجیا و نیروهای چپ پارلمانی ( بویژه اةتلاف چپ رادیکال ) بر قرار بود. ارتباطاتی که هر چند بطور تصادفی و ضمن بروز حوادث، اما به صورت تسمهء انتقال پویای اطلاعات و به عنوان حکمی اخلاقی برای اقدام به عملیات رزمنده عمل مینمودند. اینگونه تایید اولیه بروز عمومی خشم بوسیله یک نیروی چپ پارلمانی، به عنوان کاتالیزوری عمل میکرد، که هر چند نه در گسترش حرکات، اما بطور قطع در مشروعیت دادن به بروز فرامحلی آنها خدمت مینمود. پیوندهای همبستگی که در دوره های پیشین مبارزات ایجاد میگردید ( در جنبش علیه جهانی سازی و جنبش دانشجویان) نیز به تبیین روند مهم هماهنگی یاری میرساندند. کمیته های هماهنگی دانشکده اشغال شدهء حقوق، پلی تکنیک و دانشکده اقتصاد، و همچنین هییت های خلق الساعه، همگی به کانونهای موازی جدیدی تبدیل میشدند، که جریان پویایی از خلق رویدادهای مبارزاتی تازه ای را ایجاد مینمودند. اما، پیوندهای همبستگی و کانونهای اعتراضی موازی، برای تبیین وسعت اجتماعی – جغرافیایی تمایل به شورش بسنده نمیکنند، مگر اینکه دو عامل دیگر را نیز وارد محاسبه نماییم، دو عاملی که به معنای واقعی کلمه، هیجانی هستند : ( ااف ) تکان اخلاقی و شوکی که به علت وقوع تیراندازی ایجاد گردید، و ( ب ) نقش هیجانی و ارتباطی که عملیات اعتراضی در تقویت هویت ها بازی کردند. خصلت غیرمنتظره و غیرعادی عمل تیراندازی، بلافاصله به عنوان عملی فوق العاده تهاجمی و تخطی از قانون قلمداد گردید، و نقش آفرینان این حادثه مورد انتقاد بودند. رویداد از اینجا آغاز شد که یک دانش آموز یونانی بوسیله یک پلیس ضد شورش مورد تیراندازی قرار گرفت و کشته شد، دانش آموزی که با پلیس، هر دو، اعضایی از یک مقوله اجتماعی – جمعیتی ( دانش آموزان و والدین ) بوده، و بسادگی قابل تشخیص است که هر دو بعنوان بخشهایی از جمعیت کشور، همواره از بیعدالتیهای عمومیت یافته، به بهانه وضعیت اضطراری، رنج میبرند ( بویژه مهاجران و « افراد معمولی شورشگر » ). آنچه که بهمان اندازه اهمیت داشت این بود که، ساختار بیعدالتی پدیدار شده، به برخی مقوله های انتزاعی و مجرد (مانند نیولیبرالیسم ) ربط داده نمیشد، بلکه به مرتکب اخلاقی و فیزیکی ویژه ای ( به پلیس ضد شورش، بنام کورکونیاس ) مرتبط میگردید که به عنوان اهرمی در تحرک بخشیدن به خشم، دستکم در مراحل اولیه انفجار جمعی، خدمت مینمود. در چنین متنی است که حکم اخلاقی دست زدن به شورش زمینه پیدا کرد. متنی که در آن تیراندازی درفضایی از چشم اندازوحشت نسبت به آینده صورت پذیرفت، و همزمانی تاریخی و اداری بحران، نامشروع شدن مقامات اصلی عرصه سیاست ( درگیر در جریان بی پایانی از رسوایی ها ) و قدرت طلبی آنها، همه باعث شدند که نارضایتی گسترده و عمومی به نوع دیگری از رفتار سیاسی، یعنی به رفتار طغیان جمعی منجر گردد. البته، گسترش باور به شورش بطور خودکار صورت نگرفت. چنانچه هیجانات تقویت کننده عمل شورش به اشکال متفاوت دیگری روی میدادند، آنگاه خط سیر و پویایی اعتراض به گونهء متفاوتی پیش میرفتند. اگر به عملیات شورشی بعنوان وسیله ای برای دراماتیک کردن بیعدالتی گسترده بنگریم، آنگاه ادعای ما بر اینست که این شورش : یکم : تصادم با مقامات و عوامل رسمی دولتی را، که دیکته کنندهء برنامه های « قرار داد اجتماعی » هستند ( یعنی سیستم بانکی، پلیس، زبدگان سیاسی و اتحادیه های بوروکراتیزه شده ) به جلوی صحنه رانده و آنها را تشدید نمود، دوم : توجه رسانه های جمعی را، که به گزارش دهی روتین اعتراضات قراردادی و رسمی عادت کرده اند، بخود جلب نمود، سوم : راههای جدیدی را برای هدایت و رهبری شورش جمعی، بویژه در میان نیروهای پشتیبان آن، پیش روی نهاد، و چهارم : شکاف هویتی « ما در مقابل آنها » را تشدید نمود. این ابعاد بما اجازه میدهند تا درک کنیم که چگونه و چرا بفاصله کوتاه دو روز پس از رویداد تیراندازی، دانش آموزان مدارس در سراسر یونان، بدون هیچگونه تجربه شورشی، شروع به پرتاب سنگ به مراکز پلیس کنند و رسانه ها هشدار دهند که تمامی یونان به عرصه عظیمی از « کلاه خود پوشان » شورشی اکسارچیا تبدیل شده است. اما، خصلت، آهنگ و پویایی پدیده های شورشی، تابعی از موقعیت شناسی ( زمان شناسی ) خود نیز میباشند. بعد زمانی چنانچه پیوستگی و ترتیب زمانی امور بگونه ای متفاوت روی میداد، آنگاه گسترش آنها نیز بطور متفاوتی انجام میگرفت. در همین زمینه هم هست که مقوله « رویداد بحرانی » ربط، معنا و تناسب ویژه خود را می یابد. رویدادهای دگرگون کننده، به عنوان جدایی، تغییر، یا تخطی از فرضهای داده شده و مسلم حاکم بر روابط سیاسی و اجتماعی تفسیر میشوند. به این معنا، این گونه رویدادها به شورشگران ( یا آنها که مستعد شورشند ) کمک میکنند تا با تعمیم دادن « نیروی بالقوه برای عمل شورشی در محیطی ویژه نهفته است » فرصتها را به شرایط محیطی مبهم و نامعلوم دیگری حواله دهند. ما به طغیان یونان از دو زاویه تکمیلی دیگر نیز برخورد میکنیم. اولین زاویه : تلاش برای بازسازی وابستگی خط سیر گسترش شورش در طول ساعات و روزهای اولیه بحران و پس از تیراندازی است، و دومین زاویه : خاطر نشان کردن عواملی که منجر به انفجار نهایی شورش شدند. زاویه دوم، در مقیاسی بیشتر ماکرو ( کلان تر ) میباشد. میخواهیم بدانیم که آیا دسامبر میتواند بعنوان رویدادی دگرگون کننده در جریان سیاست نزاع برانگیز یونان عمل کند. رویدادهای بحرانی راجع به اولین زاویه تفسیری خود و برای یکی دو روز پس از تیر اندازی، ما پیش از هر چیز، سرعت فوق العاده واکنش را خاطرنشان میکنیم. هنوز چند ساعتی از رویداد نگذشته بود که تظاهراتی بوقوع پیوستند که با زد و خورد با پلیس و اشغال ساختمانهای عمومی همراه بودند. چنانچه پاسخ به تیراندازی آنقدر خودبخودی نبود، جریان امور به آن صورتی که پیش رفتند، روی نمیداد. دیگر لحظات بحرانی در کمک به پیشروی شورش، که ما بآنها پی برده ایم، عبارتند از : یکم : رفتار متضاد پلیس. رفتار پلیس ابتدا محتاطانه بود، سپس به تهدید و سرانجام به استفاده از سلاح گرم انجامید. با تسلیم شورشگران به سردرگمی استراتژیک، این مرحله بعنوان فرصت سیاسی ویژه ای قلمداد گردید، دوم : شرکت نسل دوم مهاجران در اعتراضات، رویدادی ست با ارزش سمبلیک و مهم که بیانگر ظرفیت مبارزاتی این نیروی انسانی به خشم آمده است، سوم : انفجار همزمان اعتراضات جمعی در تعداد زیادی از شهرهای یونان، و ورود قابل توجه دانش آموزان به صحنه مبارزات است. خصلت توده ای و بار اخلاقی شرکت دانش آموزان در اعتراضات، تجسم احساس خشمی است که به این رویداد رنگ و بویی از یک حکم اخلاقی را بخشیده است، چهارم : نقطه اوج اعتراضات، راهپیمایی وسیع در بعد از ظهر روز دوشنبه هشتم دسامبر و همزمان با انفجار خشم عمومی است. اما، این اتفاقات همراه با سه رویداد انتقاد آمیز دیگر است که پویایی اعتراض را رقم میزنند : 1 – ناتوانی چپ را برای مداخله موثر در رویدادها، بگونه ای که بتواند خشم را به امید تبدیل کند، آشکار میسازد. 2 – خشن شدن رفتار پلیس است، که بدنبال آن ورود اولین جریان «ضد جنبش» ( مرکب از گروههای راست افراطی) به صحنه میباشد. 3 – استراتژی رهبری کنفدراسیون کار است که راهپیمایی «سنتی» خود به سوی پارلمان و به مناسبت تصویب بودجه را لغو میکند، و علاقه و دلبستگی خود به رفتار همیشه صلح آمیز و قانونی نیروی کار را اعلام مینماید. ممکن است که این رفتار کنفدراسیون بر افراد معترض اثر چندانی نداشته باشد، اما بر حمایت و پشتیبانی همه طیفهای کارگران آشکارا سایه سنگین خود را می افکند. جریان اعتراضی بطور روزافزونی به سوی توقف و سکون پیش خواهد رفت. ادعای ما اینست که این گرایش به سکون بخاطر تحلیل رفتن و فروکش کردن خشمی است که بعنوان محرک و انگیزه ای کافی برای تشدید درگیری عمل میکرده است. همین امر نیز منجر به معکوس شدن روند گسترش اعتراض، و آغاز روند تلاشی درونی آن است. این موضوع، ما را به زاویه دوم برخورد خود، یعنی به میراث این شورش میرساند. دسامبر : رویدادی بحرانی و دگرگون کننده ؟ آیا این امکان وجود دارد که دسامبر به عنوان کاتالیزوری دگرگون کننده برای سیاست نزاع برانگیز در یونان عمل کند؟ ما بخود حق میدهیم تا در مورد پیش شرطهای چنین امکانی در شگفت باشیم. در این زمینه، تاکید ما بر پیدایش جنب و جوش مبارزاتی جدیدی است که بدنبال (و در حین وقوع) شورش ظاهر گردید، و آنهم ظهور اتحادیه گرایی رزمنده تازه ای است که بویژه در میان کارگران فصلی شکل گرفته است. اینکه آیا چنین جریانی بشارت دهنده رویدادهای تازه ای هست یا نه، خود تابعی از آنست که چگونه خاطره دسامبر در حافظهء جمعی « بازسازی » میشود، و در اینجا یک تفسیر سیاسی سنجیده و دقیق، آشکارا نقشی محوری بازی خواهد کرد. حکایت همچنان باقی است. هنوز هم نبردی مهم بین ارگانهای اصلی دولت، روشنفکران پیرو «سیاست سالم» ، رسانه های جمعی و نمایندگان سیاسی نهادهای رسمی از یکسو، و شبکه های مبارزاتی و گروههای سیاسی از سوی دیگر در جریان خواهد بود. چنانچه توازن نیروها آشکارا به سود نیروهای دولتی باشد، آنگاه نباید تردید کرد که پیام سیاسی شبکه های رزمنده، به ویژه در دوره های بحرانی، ممکن است چنان نقشی را بازی کند، که هیچگونه تناسبی با اندازه واقعی آنها نخواهد داشت. با این وجود، این امکان را نیز نباید منتفی دانست که استراتژی سیستم سیاسی رسمی (هر چند تضعیف و تحقیر شده) ممکن است در شیطان سازی از دسامبر، خود به بزرگترین منبع مشروعیت قیام جمعی بیانجامد. زمان شورشها همچنان غیر قابل پیش بینی باقی میماند. پایان Along the pathways of rage: the space-time of a revolt (Athens, December, 2008) Vidéo : http://www.canalc2.tv/video.asp?idvideo=9982

از خشم تا انقلاب *

از خشم تا انقلاب *
(گزارشی از اسپانیای خشمگین)

تهیه و تدوین : بهزاد جعفرپور


اگر اختیار تصمیم‌گیری در دست ما بود، ما فرمان تهاجم را صادر نمی‌کردیم چرا که این لحظه را برای تصمیم‌گیری و برخورد قاطع، مناسب تشخیص نمی‌دادیم. اما کارگران انقلابی که به حق از پرووکاسیونی (تحریک و فتنه‌انگیزی) که آنان را قربانی ساخته بود، به خشم آمده بودند، به یکباره خود را به میان معرکه و درگیری پرتاب کردند و ما قادر نبودیم از این پیشامد جلوگیری کنیم. ما یا می‌بایست یک خیانت غیرقابل بخشایش مرتکب شویم (در مقابل کارگران قرار گیریم) و یا در کنار آنان بایستیم و ما راهی جز در کنار کارگران ایستادن نمی‌شناختیم؛ نه تنها از آن رو که یک حزب انقلابی هستیم و اخلاقا متعهدیم که هنگامی که کارگران، به درست و یا به غلط، در نبردی برای دفاع از دستاوردهایشان وارد می‌شوند، در کنار آنان بایستیم بلکه به این دلیل نیز که راهی برای هدایت جنبش پیدا کنیم؛ چرا که جنبش به دلیل خصلت خودانگیخته و آشفتگی ناشی از آن ممکن بود به یک اقدام عجولانۀ بی‌هدف بیانجامد و به یک شکست خونبار برای پرولتاریا منتهی شود.
آندره نین، روزهای ماه مه در بارسلونا، 1936**

مروری بر تاریخ معاصر اسپانیا
مایک گونزالس (1) در مقاله‌ای تحت عنوان مارپیچ‌ تاریخ اسپانیا (2) در نشریۀ کارگر سوسیالیست (3)، مروری سریع و کوتاه بر تاریخ این کشور از دوران تسلط اعراب تا روزگار کنونی دارد. به نوشتۀ گونزالس، در سال 1923 میگوئل پریمو دریورا قدرت مطلق را برای مدرنیزه کردن سریع اسپانیا در دست گرفت. ولی بحران اقتصاد جهانی در سال 1929 درگرفت و بازارهای خارجی محصولات کشاورزی و تولیدات صنعتی اسپانیا تعطیل شد. پریمو استعفاء داد و پادشاه کناره‌گیری کرد. یک ائتلاف حکومتی جدید متشکل از سوسیالیست‌ها، جمهوری‌خواهان و محافظه‌کاران در سال 1931 انتخاب شد. آنارشیست‌ها که کنگرۀ ملی کار (CNT) وابسته به آن‌ها حدود دو میلیون عضو داشت، در دولت حضور نداشتند اما از برنامۀ اصلاحات ارضی، محدود کردن کلیسا، حرفه‌ای کردن ارتش و به رسمیت شناختن اتحادیه‌های کارگری حمایت می‌کردند اما قوۀ قضاییه و ارتش از ایجاد هرگونه تغییر اساسی جلوگیری کردند. در انتخابات بعدی آنارشیست‌ها دیگر از دولت حمایت نکردند و راست برنده شد و کوشید تمامی دستاوردهای به دست آمده را باز پس گیرد. مقاومت گسترده‌ای آغاز شد که نقطۀ اوج آن اعتصاب معدن‌چیان آستوریاس در سال 1934 بود که توسط سربازان مراکشی در هم شکسته شد. فرمانده این سربازان سرهنگ فرانسیسکو فرانکو نام داشت. در انتخابات بعدی در سال 1936 هزاران نفر از مبارزین در زندان بودند. ائتلاف جبهۀ خلق (متشکل از سوسیالیست‌ها، کمونیست‌ها و جمهوری‌خواهان) برنامۀ اصلاحات جدیدی را ارائه داند که تودۀ مردم آن را محمل مناسبی برای پیش بردن روند تغییرات یافتند. فعالیت توده‌ای در همۀ مناطق بالا گرفت؛ زمین‌ها تصرف شدند، ناسیونالیسم کاتالانیایی رادیکال به صحنه وارد شد؛ کمیته‌های کارخانه تشکیل شدند و حملات آشکاری علیه قدرت کلیسا صورت گرفت. راست با کودتای سال 1936 به این وضعیت پاسخ داد که مورد حمایت هیتلر و موسولینی قرار داشت. کودتاگران انتظار داشتند به سرعت به پیروزی دست یابند. اما مقاومتی انقلابی در مقابل آنها شکل گرفت که سه سال دوام آورد. (4) بخشی از پیروزی فاشیست‌ها مرهون سیاست ژوزف استالین بود که جنبش کارگری اسپانیا را به تابعی از سیاست خارجی شوروی تبدیل کرد. فرانکو انتقام سختی از مردم اسپانیا و به ویژه کاتالونیا و باسک گرفت. کلیسا در حکومت فاشیستی موقعیت پیشین خود را بازیافت و به متحد اصلی حکومت فاشیستی تبدیل شد. اتحادیه‌های کارگری غیرقانونی اعلام شدند و حقوق زنان مورد هجوم قرار گرفت. سانسور شدیدی بر کشور حکم‌فرما شد. البته هیچ کدام از اینها مانع نشد که ایالات متحدۀ آمریکا در سال 1953 با این کشور معاهدات نظامی امضاء کند. سرمایه‌داران بین‌المللی از سرمایه‌گذاری در بازار کار ارزانی که فاشیسم اسپانیا در اختیار آن‌ها قرار می‌داد، هیچ عذاب وجدانی به خود راه نمی‌دادند. از سال 1962 اعتصابات کارگری و خیزش‌های دانشجویی منجر به شکل‌گیری دوران جدیدی از مبارزات گردید. سال‌های آخر حکومت فرانکو مصادف با اوج مبارزات کارگری بود. در سال 1975 فرانکو مرد اما حامیان و حکومتش بر سرجای خود باقی ماندند. فرانکو جانشینش را انتخاب کرده بود: پادشاه خوان کارلوس! شاه و سرمایه‌داران از انقلاب 1974 کشور همسایۀ اسپانیا یعنی پرتغال درس‌های بسیاری آموخته بودند. در پرتغال سرنگونی حکومت فاشیستی سالازار منجر به وقوع انفجار انقلابی گردیده بود. آنها سریعا برای فرونشاندن تظاهرات و مبارزات توده‌ای و مطالبۀ جمهوری اقدام کردند. آدولفو سوارز نخست‌وزیر جدید، از فاشیست‌های قدیمی بود و حالا بر سر میز مذاکره با کمونیست‌ها (حزب کمونیست اسپانیا) و سوسیالیست‌ها نشسته بود. حزب کمونیست در ازای پذیرش سلطنت و سر ندادن نوای انقلاب یعنی سرود انترناسیونال قانونی اعلام شد. این همان روندی است که در ادبیات سیاسی از آن تحت عنوان ”گذار به دموکراسی“ یاد می‌شود و بسیاری در ایران از اسپانیا به عنوان الگویی موفق در این زمینه یاد می‌کنند. (5) کمونیست‌های اسپانیا بهای سنگینی بابت همراهی حزب کمونیست طرفدار شوروی (نظیر حزب توده در ایران) با بورژوازی پرداختند؛ آراء حزب کمونیست اسپانیا در پارلمان در هر دوره نسبت به دوره قبل کاهش یافت. گرداب‌های ایجاد شده در اثر این سازش و همراهی و ”همگرایی“ با نیروهای بورژوایی، چپ انقلابی اسپانیا را نیز در کام خود کشید و دچار فروپاشی ساخت. در حقیقت حزب کمونیست اسپانیا یک دهه پیش از فروپاشی شوروی و بلوک شرق، با تن دادن به فرایند ”گذار به دموکراسی“، حکم مرگ و اضمحلال خود را صادر نمود. در حقیقت این توافقات که از آن تحت عنوان ”توافقات مُنکِلوا“ یا عنوان با مسمی‌تر ”توافقات فراموشی“ یاد می‌شود، بنیاد اسپانیای امروزین را شکل ‌داده ‌است. کودتای ناموفق سال 1981 نشان داد که خطر کودتای فاشیستی همچنان به قوت خود باقی است. این حزب سوسیالیست بود که از توافقات فوق الذکر سود برد و به عنوان وارث اسپانیای پسافرانکو در سال 1982 با شعار ”تغییر“ قدرت را در دست گرفت. روی کار آمدن سوسیالیست‌ها با تحمیل محدودیت‌های جدیدی بر حقوق ملی کاتالان و باسک و حقوق کارگران همراه بود. حفظ آرامش سرمایۀ اسپانیایی، با ورود اسپانیا به ناتو و اتحادیه اروپا قدردانی شد. درگیری رهبر سوسیالیست‌ها در عملیات نظامی در منطقۀ باسک، یک سری افتضاحات مالی و شکست در زمینۀ حل مشکل بیکاری و بی‌مسکنی منجر به قدرت گیری راست شد. حزب مردمی انتخابات سال 1996 را برد. رهبر آن خوزه ماریا آزنار به عضویت در سازمان جوانان فرانکو افتخار می‌کرد. آزنار از جنگ در افغانستان و عراق پشتیبانی کرد اما حملات القاعده به ایستگاه آتوچای مادرید و عملیات اتا (جنبش جدایی‌طلب باسک) را محکوم کرد. خشم مردم از او منجر به انتخاب مجدد سوسیالیست‌ها به رهبری ساپاترو گردید.
مرور گونزالس بر این تاریخ با یک جمله معنادار به پایان می‌رسد که در حقیقت دریچه‌ای برای ورود به شرایط کنونی اسپانیا است:
”فشار افکار عمومی برای بازگشایی گورهای دسته‌جمعی بازمانده از جنگ‌های داخلی از وجه نمادین بسیار قدرتمندی برخوردار است؛ مواجهه با گذشته و امیدهایی که هنوز دفن نشده‌اند.“ (6)
جمع‌بندی میگوئل رومرو از خیزش اسپانیا
میگوئل رومرو یکی از اعضای جریان انقلابی مارکسیست ”چپ ضدسرمایه‌داری“ در اسپانیا که فعالانه در خیزش مشارکت دارد، در مصاحبه با نشریۀ ”دیدگاه بین‌المللی“، به نکات جالب و قابل توجهی از زوایۀ دید یک مارکسیست در رابطه با خیزش کنونی اشاره می‌کند. (7) گزیده‌ای از سخنان رومرو را در اینجا نقل می‌کنیم:
ریشۀ این اعتراضات را باید در اعتصاب عمومی در 29 سپتامبر 2010 بر علیه تغییرات و اصلاحات در مقرری بازنشستگی جستجو کرد. این اعتصاب واکنش منفی ریاست اتحادیه‌های کارگری رسمی و رسانه‌ها را به دنبال داشت که آن را به منزلۀ اخلالی در روند دراز مدت گفت­و­گو کارفرمایان بر سر دستمزدها و مسائل محسوب می‌کردند. این مذاکرات سرانجام با توافق دولت و اتحادیه‌ها بر سر پذیرش این قانون در ازای انجام اصلاحات جزیی پایان یافت. اما اعتصاب گستردۀ مردم این پیغام را مخابره کرد که ما با برنامۀ دولت مخالف هستیم. توافق اتحادیه‌ها و دولت منجر به خشمگین شدن جوانان شرکت‌کننده در اعتصاب گردید. آنها از اتحادیه‌ها قطع امید کردند و تصمیم گرفتند که خودشان حرکت نویی آغاز کنند.
دراوایل سال 2011 تنش‌هایی در دانشگاه‌ها ایجاد شد. در ماه مارس و در کشور پرتغال فراخوان‌های اینترنتی در بین جوانان منجر به شکل‌گیری تظاهرات با شرکت 250 هزار نفر در لیسبون گردید. این تظاهرات دلالت‌های سیاسی اندکی داشت و شعار آن این بود: ”ما تحقیر شده‌ایم“ و یا ”ما نسلی هستیم که بهترین آموزش‌ها را دیده‌ایم اما در بیکاریم و یا در مشاغل نامطلوب به کار اشتغال داریم“. اما علی‌رغم این بعد سیاسی ضعیف، تعداد شرکت‌کنندگان تاثیرگذار بود.
تظاهرات پرتغال تاثیر فوری بر فضای اسپانیا و به ویژه مادرید گذاشت. باید به این واقعیت نیز اشاره کرد که آمار بیکاری به حدود 20 درصد جمعیت یعنی حدود 5 میلیون نفر رسیده است. بیکاری در بین جوانان زیر 25 سال چیزی در حدود 40 درصد بود. بیشتر جوانان بین 20 و 30 سال توان زندگی مستقل از خانواده را ندارند.
حدود صد نفر از جوانان گروهی تحت عنوان ”جوانان بدون آینده“ تشکیل دادند. این گروه خود را این گونه معرفی می‌کند: بدون مسکن، بدون درآمد، بدون شغل، بدون ترس. مهمترین مولفۀ این زنجیره شعارها همان حلقۀ چهارم آن بود که در حقیقت طنینی از آن بخش از مانیفست را در خود داشت که چیزی جز زنجیرهایمان برای از دست دادن نداریم. این گروه فراخوانی برای تظاهرات در 7 آوریل صادر کرد که حدود 4 تا 5 هزار نفر از آن استقبال کردند. موفقیت این تظاهرات باعث شد تا سازمان‌دهندگان فراخوانی برای 15 می صادر کنند. در این فاصله گروه دیگری تحت عنوان ”یک دموکراسی واقعی، همین الان!“ ظهور کرد. پلاتفرم این گروه بعد سیاسی خیلی ضعیفی داشت بلکه بر سطوح اجتماعی مانند دیکتاتوری بازار و بیکاری و غیره تمرکز داشت. اما در سطح سیاسی آن‌ها شعار ”نه چپ، نه راست“ را مطرح می‌کردند. چپ انقلابی در اسپانیا به این شعار با بدبینی می‌نگرد چرا که دولت کنونی در اسپانیا سیاست‌های دست راستی افراطی را به اجرا می‌گذارد. از آن گذشته فعالیت این گروه عمدتا در مادرید متمرکز بود.
در مادرید در تظاهرات روز 15می جمعیتی در حدود 20 تا 25 هزار در تظاهرات شرکت کردند. فضای این تظاهرات تفاوت‌های زیادی با فضای کسالت‌بار تظاهرات‌های سنتی داشت. این تظاهرات در میدان دروازه آفتاب به پایان رسید و در آنجا سخنرانی‌های بسیاری،عمدتا با جهت‌گیری چپ، از سوی جوانان و برخی شخصیتها نظیر آکادمیست آزادی‌خواه کارلوس تایبو ارائه شد.
برخورد یک گروه بلوک سیاه آنارشیست با پلیس منجر به واکنش شدید پلیس شد و همین، به ایجاد همبستگی در بین جمعیت بر علیه پلیس منجر شد. در این هنگام ایدۀ تشکیل اردوگاه در میدان به شکل غیرمترقبه در بین جمعیت شکل‌گرفت که در وهلۀ اول نامانوس به نظر می‌رسید. در روز 15می تعداد کمی از این ایده استقبال کردند اما در روز بعد و با مشخص‌شدن واکنش پلیس و به دادگاه فرستادن کسانی که در میدان تحصن کرده بودند، هزاران نفر به میدان بازگشتند و آنجا را اشغال کردند. بدین ترتیب موج تظاهرات در شهرهای دیگر به راه افتاد. 538 تجمع در حمایت از این تجمع در کل دنیا شکل‌گرفت. جوانان و دانشجویان اسپانیایی در کشورهای دیگر در همبستگی با تجمع‌کنندگان میدان دروازۀ آفتاب تجمعاتی با این شعار تشکیل دادند: اگر آنها رویاهای ما را می‌دزندند، ما خواب را از چشمانشان خواهیم ربود.
کمیتۀ هماهنگ‌کننده از 60 نفر تشکیل می‌شود. آنها بین 25 تا 28 سال سن دارند. از تحصیلات بالایی برخوردار هستند و فارغ‌التحصیل شده‌اند اما یا بیکارند یا شغل‌های ناخواسته دارند و یا از شرایط بد کار رنج می‌برند. هیچ دانشجویی در بین آنان نیست. برای اینکه تصویر یک جنبش با محوریت مرکز شهر مادرید در اذهان ایجاد نشود، فعالیت در حومۀ شهرها و محلات اطراف آغاز شده است. بیانیۀ جنبش مطالبات خوبی از قبیل ملی‌کردن بانک‌ها و حمایت از بیکاران و ... دارد. مطالبات زیست‌محیطی نیز در حاشیه مطرح شده‌اند. آگاهی ضدسرمایه‌داری قدرتمندی در بین تجمع‌کنندگان وجود ندارد. با وجود این که زنان بسیاری در تجمع شرکت دارند اما جنبش و مطالبات فمینیستی در این حرکت غائب است. این مساله شاید بازتاب این واقعیت است که جنبش فمینیستی در سه دهه گذشته در اسپانیا صرفا به موضوعات خاص زنان پرداخته و غیراجتماعی بوده است. کلمۀ ”زن“ از مانیفست غائب است. از مساله مهاجران جوان هم در بیانیه خبری نیست. تمام سخنگویان اسپانیایی هستند.
انتخابات آتی مطمئنا به پیروزی راست و شکست حزب سوسیالیست خواهد انجامید. این، همین طور شکستی برای جبهۀ ”چپ متحد“ (با محوریت حزب کمونیست اسپانیا) خواهد بود. چپ متحد با یک حرکت اپورتونیستی کوشید خود را به عنوان بیان سیاسی جنبش کنونی معرفی کند. چرا که چپ متحد هم بخشی از همان چپ نهادینه-رسمی است و ابدا ضدسرمایه‌داری نیست. احتمالا چپ متحد 6 تا 8 درصد آراء را کسب می‌کند. چپ متحد ملاقاتی با رهبری جنبش ترتیب داد. در اینجا البته خطر مشخصی وجود داشت. چپ متحد قادر به همگن ساختن جنبش در پشت سرخود نیست چرا که یک جبهه فعال اجتماعی نیست و جزیی از سیستم رسمی سیاسی و سکتاریست است. اما همان وزن آن در سیستم رسمی ممکن است رهبری جنبش را ترغیب کند که بلندگویی برای خودشان در پارلمان دست و پا کنند. این تهدیدی برای رادیکالیسم و استقلال جنبش است. اتحادیه‌ها نیز درخواست ملاقاتی با رهبران حرکت داده‌اند. در حقیقت جنبش به یک مرجع سیاسی برای همگان تبدیل شده است.
اما بعد از این چه خواهد شد؟ رسانه‌ها و جامعه‌شناسان می‌گویند که همه چیز تمام می‌شود اما به فکر ادامۀ آن هستیم. باید بین این حرکت و جنبش‌های اجتماعی دیگر نظیر زنان، محیط زیست و البته جنبش کارگری ارتباط ایجاد کرد. حیات جنبش‌‌هایی از این دست در گرو وحدت است. ما نیاز به یک چشم‌انداز مشترک، انباشت ‌نیروها و دریافت از خارج جنبش داریم. چپ ضدسرمایه‌داری هم در این حرکت و هم در حرکت ”جوانان بدون آینده“ مشارکت داشته است اما ما کاملا نسبت به حرکت ”دموکراسی واقعی“ بیگانه بوده‌ایم. ما در طراحی بیانیه جنبش مشارکت کردیم و با بقیۀ نیروها رابطۀ خوبی داریم.
جمع‌بندی آنتناس و ویواس از خیزش اسپانیا
ژوزف ماریا آنتناس و اسثر ویواس اعتقاد دارند (8) که نمی‌توان پیش‌بینی کرد که کمپ‌ها و اجتماعات در میادین تا چه زمانی ادامه خواهند داشت اما آنچه بدیهی است که این جنبش، جنبشی منزوی و موقتی نیست چرا که نوک کوه یخ مطالبات و نارضایتی‌های انباشت‌شدۀ اجتماعی که اکنون خود را به صورت این خیزش جلوه‌گر ساخته است. اردوها و اشغال میادین را نباید به عنوان اهدافی در خود نگریست. این فعالیت‌ها را می‌توان به طور هم‌زمان دارای این کارکردها دانست:
مرجعیت نمادین
پایه و مبنایی برای فعالیت و عملیات
اهرامی برای به پیش راندن خیزش‌های بعدی
بلندگویی برای تقویت و انعکاس صدای مبارزات جاری کنونی
آنتناس و ویواس به تجربۀ خود در بارسلون اشاره می‌کنند و می‌گویند که حرکت آنها در این شهر که دو هفته پس از آغاز تجمعات در میادین شهرهای اسپانیا به راه افتاد، با این چالش‌ها روبرو بود:
گسترش قلمرو فعالیت و تجمعات در میادین از طریق به راه انداختن مجامع در محلات اطراف میادین محل برگزاری تجمعات و شهرهای دیگر و تشویق مردم به خود-سازماندهی
تلاش بیشتر برای محکم‌کردن ارتباط با طبقۀ کارگر، کارخانه‌های در حال مبارزه و فشار آوردن بر اتحادیه‌های اصلی که از به راه افتادن خیزش کنونی دچار گیجی شده‌اند و امکان به چالش کشیدن سیاست ”گفت و گوی اجتماعی“ آنان فراهم شده است.
تنظیم کردن شتاب حرکت در کل اسپانیا و در سطح بین‌المللی از طریق تاریخ‌های واحد شروع فعالیت
روزنامۀ ال‌پایس اخیرا ویژه‌نامه‌ای در این خصوص منتشر ساخت که از صاحب‌نظران در این خصوص که آیا جنبش 15می می‌بایست به تجمعات در میادین پایان دهد و یا خیر، نظرسنجی می‌نمود. اسثر ویواس در پاسخ به این نشریه اعتقاد داشت که هنوز وقت این کار فرا نرسیده است چرا که هنوز در برخی شهرها یا برای ادامۀ کار پتانسیل وجود دارد و یا تجمعات تازه برپا شده‌اند و هنوز این تجمعات به مرحلۀ هدر دادن انرژی نرسیده است. (9)
نکات و ملاحظات اندی دورگان
اندی دورگان عضو گروه چپ انقلابی ”رزم“، علاوه بر موضوعاتی شبیه نظرات افراد دیگر، به نکاتی اشاره می‌کند(10):
21 درصد از جمعیت اسپانیا بیکار هستند و این رقم شامل 40 درصد جوانان زیر 30 سال است. این عدد دانشجویانی را که در جستجوی کار هستند، در بر نمی‌گیرد. اگر شما یک جوان در اسپانیا باشید، چشم‌انداز غمگینی در انتظار شماست. 85 درصد افراد زیر سی سال در اسپانیا با خانواده‌های خودشان زندگی می‌کنند.
مردم اعلام می‌کنند که ساختار سیاسی در اینجا را با تمام احزاب، انتخابات و هر چه در آن هست را یک بازی مسخره می‌دانند. احزاب اصلی کشور (حزب سوسیالیست چپ‌گرا و حزب مردم راست‌گرا) بارها قول‌ها و تعهدات خود را زیر پا گذارده‌اند و به مردمی که به آن‌ها رای داده‌اند خیانت کرده‌اند.
بسیاری از مطالبات مردم ماهیتی ضدسرمایه‌دارانه دارند. فهمی مشترک شکل گرفته است که مردم نباید بهای بحران اقتصادی را بپردازند. فراخوان برای دموکراسی مشارکتی واقعا دلالت‌های انقلابی دارد حتی اگر بسیاری از مطالبات لزوما اینگونه به نظر نرسند.
اتحادیه‌های کارگری در اسپانیا بسیار ضعیف هستند. تنها 19 درصد کارگران در اتحادیه‌ها عضویت دارند. یک سوم کارگران اسپانیا طبق قراردادهای موقت به کار مشغول‌اند و اتحادیه‌ها را بخشی از سیستمی می‌دانند که آن‌ها را به حراج می‌گذارد.
ایده‌های اتونومیستی (استقلال‌طلبانه) در جنبش بسیار قوی هستند که عمدتا به این خاطر است که احزاب اصلی اسپانیا کاملا در حصار بانک‌داران و نهادهای مالی اسیر هستند.
فرایند ”گذار به دموکراسی“ پس از مرگ فرانکو باعث فروپاشی چپ انقلابی شد و خلاء ایجاد شده توسط اندیشه‌های اتونومیستی پر شد.
ما در اجتماعات اصلی میادین بسیار فعال بودیم و شانه به شانۀ اکتیویست‌ها و فعالین این تجمعات در سطوح گوناگون حرکت مشارکت کردیم. ما طرح‌ها و اندیشه‌های خودمان را در رابطه با سیر رویدادها و سناریوهای گوناگون آن داریم اما به دموکراسی مستقیم در گرداندن امور تجمعات اعتقاد داریم.
ما باید از گسترش ایده‌های ضداتحادیه‌ای در جنبش جلوگیری کنیم تا آن را گسترده‌تر و عمیق‌تر سازیم. ما به گسترش تجمعات به محلات حاشیه‌ای و پیرامونی و به کارگاه‌ها و کارخانه‌ها معتقدیم.
نکتۀ مهم اینجاست که نسلی جدید وارد مبارزه شده است و این می‌تواند پایه‌ای جدید برای مبارزات آتی باشد.
نکات پراکندۀ دیگر
یکی از متون الهام‌بخش جنبش که در رسانه‌ها از آن بسیار صحبت می‌شود، جزوه‌ای کوتاه تحت عنوان ”خشم“ و یا ”زمانی برای از جا در رفتن!“ نوشتۀ استفان هسل (Stephane Hessel) است که در سال 2010 در فرانسه منتشر گردید و به چند زبان دیگر هم ترجمه شد. نویسندۀ 93 سالۀ کتاب که از اعضای جنبش مقاومت فرانسه در جنگ جهانی دوم بوده است، به تجربۀ خود در این جنبش اشاره و از تاثیرپذیری خود از دو فیلسوف متفاوت یعنی ژان پل سارتر و والتر بنیامین صحبت می‌کند. به عقیدۀ هسل بی‌تفاوتی و خونسردی بدترین منشی است که یک انسان می‌تواند داشته باشد. او از جوانان می‌خواهد که به اطراف خود بنگرند و موضوعاتی برای خشمگین شدن بیابند. او به تجربۀ شخصی خود در این زمینه در رابطه با تحولات فلسطین اشاره می‌کند. او جزوۀ خود را با دعوت جوانان به مقابلۀ مسالمت‌آمیز و خیزش مسالمت‌آمیز علیه سرمایه‌داری مالی دعوت می‌کند. نامی که به جنبش جوانان اسپانیا در سال 2011 علیه فساد سیاسی و ساختار دوحزبی اطلاق شد (خشم!، Indignation!) از عنوان کتاب او برگرفته شده است.
در اسپانیا اصطلاح نی-نی (ni-ni) برای توصیف جوانانی استفاده شده است که پایۀ اصلی جنبش و خیزش کنونی هستند که مخفف نه تحصیل و نه کار (neither study-nor work) می‌باشد. این اصطلاح در بریتانیا، ژاپن، کره جنوبی و ...معادل‌های دیگری دارد و حاکی از وجود قشر مشخص و بین‌المللی در بین جوانان می‌باشد.
یک نکتۀ راهبردی
در بخش‌های پیشین (نک به جمع‌بندی اندی دورگان) اشاره کردیم که اندیشه‌های اتونومیستی (استقلال‌طلبانه) بر جنبش و خیزش کنونی در اسپانیا غالب است. کریس هارمن، مبارز و نظریه‌پرداز مارکسیست و عضو کمیتۀ مرکزی حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا، در رساله‌ای کلیدی تحت عنوان خودانگیختگی، استراتژی و سیاست، به بررسی اندیشه‌های اتونومیستی و نقد آن‌ها می‌پردازد. بخشی از رسالۀ هارمن را در اینجا نقل می‌کنیم:
”یک راه بروز و آغاز فرارفت خودانگیختۀ جنبش از نقطۀ شروع خود، رشد آنچه اغلب استقلال‌طلبی نامیده می‌شود، بوده است. این اصطلاح فراگیر مجموعه‌ای بسیار متفاوت از مواضع ایدئلوژیکی و فعالیت‌های عملی... را در بر می‌گیرد. اما همۀ کسانی که این اصطلاح شامل آن‌ها می‌شود، دو ویژگی مشترک دارند:
نخستین ویژگی مردود دانستن سازش و مانورهای سیاست رسمی و اصلاح‌طلبی ناظر بر آن است. استقلال‌طلبی از هر نوع، بر اهمیت فعالیت از پایین، و راهی که در آن مردم ساختارهای دیوان‌سالارانه را به چالش می‌گیرند، تاکید دارد. همچنین بزرگداشت راهی است که در آن مردم به نحو بی‌سابقه‌ای ابتکار و خلاقیت خود را همراه با ظرفیت رو به رشدی از سازماندهی به نمایش می‌گذارند و از این طریق باورهای نظام جاافتادۀ سلسله‌مراتبی را به چالش می‌گیرند.
استقلال‌طلبی در عین حال سازماندهی انقلابی حول هدف‌های استراتژیک را که در تضاد با نظام به طور کلی قرار دارد، رد می‌کند. این نحله نوعا انقلابیون را متهم به ”پیشگام‌گرایی“، ”اقتدارگرایی“، ”فریب“ و حتی ”تمامیت‌گرایی“ می‌کند و از نظر آن، سیاست از هر نوع، چه در جهت اصلاح نظام یا براندازی آن، باید از جنبش دور نگه داشته شود.
قدرت استقلال‌طلبی در تاکید آن بر فعالیت از پایین و رد اخلاقی سازش با نظام است اما به دشواری می‌تواند از آن فراتر رود. استقلال‌طلبی تاکیدی است بر این که نظام وحشتناک است و راه مبارزه با آن شکل دادن به روش‌های عملی است که به کمک آن‌ها گروه‌های معین استقلال خود را از جنبه‌های گوناگون حفظ می‌کنند. آن‌ها معتقدند که فقط از طریق مجموعه‌ای از گروه‌های متفاوت که کار خود را می‌کنند، باید با نظام مبارزه کرد.
استقلال‌طلبان کمتر دیدگاه‌های خود را از نظر تئوریک بیان می‌کنند. از این گذشته، تئوری‌ معمولا با ملاحظات مربوط به شرح و بسط استراتژی ارتباط دارد، و استقلال‌طلبی بنا به تعریف، استراتژی را به عنوان اولویت‌دهندۀ برخی از اشکال عملی به دیگر اشکال رد می‌کند.
...
نتیجه، ناتوانی از دیدن سیری است که جنبش در آن –مثل هر مبارزۀ توده‌ای- به طور خودانگیخته بحث‌هایی را دامن می‌زند که خواه ناخواه پارامترهای سیاسی دارد و اگر انقلابیون قطب سازمان‌یافتۀ جذابی در این بحث‌ها ارائه ندهند، بحث را کسانی (استقلال‌طلبانی) پیش خواهند برد که هیچ‌گونه استراتژی عرضه نمی‌کنند.“ (11)

*عنوان این گزارش از شعاری برگزیده شده‌است که گروه چپ انقلابی ”رزم“ (En Lucha) (شاخه جریان سوسیالیزم بین‌الملل به رهبری حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا در اسپانیا) برای شرکت در تجمعات اعتراضی در میادین اسپانیا برگزیده بود.
**آندره نین چهرۀ اسطوره‌ای چپ انقلابی در اسپانیا است. وی در آغاز جنگ داخلی اسپانیا، دبیرکل حزب متحد کارگران یا پوم (POUM) بود که سازمانی انقلابی در جنبش کمونیستی در تقابل با رفرمیسم استالینیستی حاکم بر حزب کمونیست اسپانیا محسوب می‌شد. او در سال 1937 به دست استالینیست‌ها کشته شد.

پانوشت‌ها
1. مایک گونزالس عضو حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا و صاحب‌نظر در مسائل آمریکای لاتین است.
The Labyrinth of Spain History2. Socialist Worker 2254, 4th june 2011
3. نشریه کارگر سوسیالیست نشریۀ حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا است.
4. بهترین منبع در رابطه با رویدادهای جنگ داخلی اسپانیا به زبان فارسی این کتاب است:
هیو تامس، جنگ داخلی اسپانیا، ترجمۀ مهدی سمسار، انتشارات خوارزمی، چاپ اول بهمن 1352
5. در مورد سیاست‌های رفرمیستی حزب کمونیست اسپانیا نک به:
اسپانیا(مصاحبۀ رژی دبره و ماکس گایو با سانتیاگو کاریلو دبیر کل وقت حزب کمونیست اسپانیا)، ترجمۀ ناصر ایرانی، نشر گستره، 1358
6. خفقان و ممنوعیت و سانسور قانونی گسترده‌ای تحت عنوان ”حفظ صلح و آشتی ملی“ ناشی از ”گذار به دموکراسی“ در انعکاس و کند و کاو مسائل مربوط به جنگ داخلی و جنایت‌های دوران فرانکو همچنان در اسپانیا وجود دارد. تنها در سال‌های اخیر با روی کار آمدن دولت حزب سوسیالیست به رهبری حزب ساپاترو برخی ممنوعیت‌ها در این زمینه برداشته شده است. مثلا پارلمان اسپانیا تنها در سال 2007، 60 سال پس از جنگ داخلی و 30 سال پس از گذار به دموکراسی، با تصویب طرحی سمبلیک دوران زمام‌داری ژنرال فرانکو و اقدامات وی طی دوران جنگ‌های داخلی در این کشور را محکوم کرد. بر اساس این طرح دولت‌های محلی موظف به اختصاص بودجه‌ای جهت حفر گورهای دسته‌جمعی به جا مانده از دوران جنگ داخلی شده‌اند.(همشهری، 10 آبان 1386) در این مصوبه همچنین بر پاکسازی خیابان‌ها و ساختمان‌ها از نمادهای دوران حکومت فرانکو تاکید شده است. در این مصوبه برای اولین بار نسبت به چریک‌ها و مبارزان چپ‌گرا و جمهوری‌خواه ادای احترام شده و برپایی دادگاه‌های نظامی در دوران دیکتاتوری راست‌گرای فرانکو محکوم شده است. این مصوبه قانون حافظۀ تاریخ نام دارد. (همان) احزاب محافظه‌کار و راست‌گرای اسپانیا از جمله حزب مردم انتقادات شدیدی را به این طرح وارد کرده‌اند و ادعا کرده‌اند که طرح به طرزی غیر ضروری زخم‌های کهنه را باز می‌کند و روح آشتی ملی حاکم بر ”گذار به دموکراسی“ را خدشه‌دار کرده است.
با توجه به علاوم و قرائن به نظر می‌رسد در صورت پیروزی طرح لیبرال‌ها و اصلاح‌طلبان در پیش بردن طرح گذار به ”دموکراسی در ایران“، با معضلات مشابهی در خصوص جنایات دهۀ 1360 و شخص خمینی مواجه باشیم. انقلابیون نیز باید در قکر تدارک قوانینی نظیر قانون حافظۀ تاریخ باشند البته نه با تاخیرهای 30 و 60 ساله!
7. Miguel Romero,Nothing will be as it was befor,Internationalviewpoint Magazine, no.436,may 2011
8. Josep Maria Antenas, Esther Vivas, Camp Barcelona: V for victory,IV no.436,may 2011
9. خیزش اسپانیا نظر به گرایش آشکار ضدسرمایه‌داری و ضدپارلمانتاریستی حاکم بر آن، مورد سانسور و بی‌توجهی آشکار و عامدانۀ رسانه‌های راست و لیبرال ایرانی قرار گرفته است.(به عنوان مثال نک به مطالب سایت گویا نیوز در این بازۀ زمانی)
از سویی برخی نیز بدون توجه به تعادل قوای اوضاع سیاسی در ایران و تفاوت آن با اوضاع جهان عرب، شتاب‌زده و هیجان‌زده در پی تکرار الگوی میدان التحریر در ایران برآمدند و قصد تبدیل آن یه یک برند تبلیغاتی و خالی از محتوا دارند. (نک به علی افشاری، اول اسفند، گام دوم حرکت، سایت گویا، شنبه، 30 بهمن 1389) غافل از این واقعیت که ایجاد تجمعاتی نظیر میدان التحریر و اسپانیا تنها پس از وارد شدن یک سلسله شکست‌های اساسی بر رژیم (مثلا در اثر اعتصابات پیروزمند عمومی کارگری) امکان‌پذیر خواهد بود و نه صرفا تکرار راهپیمایی‌های ”سکوت“ در خیابان.
10. Andy Durgan, Fighting for a future without capitalism in Spain,Socialist Worker 2254, 4th June 2011
11. آلترناتیو در تلاش است ترجمۀ کامل و مناسبی از این رسالۀ کلیدی رفیق زنده‌یاد کریس هارمن ارائه دهد. جدیدا ترجمه‌ای از این رساله توسط رفیق ح.ریاحی در سایت نشر بیدار ارائه شده است.

برای کمون پاریس

برای کمون پاریس

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. 
براى كمون پاريس
[يادداشت: از كمون پاريس صد و چهل سال مى گذرد. از ۲۱ تا ۲۸ ماه مه مصادف است با هفتهء خونين، آخرين روزهاى سركوب كمون پاريس در سال ۱۸۷۱. سى هزار نفر از زن و مرد و كودك كشتار شدند، ۳۴ هزار نفر به زندان افتادند، ۱۳۷۰۰ نفر محكوم و ۷۵۰۰ نفر نفى بلد (از كشور خود اخراج) شدند. بورژوازى به «افتخار» سركوب كمون، كليساى معروف «ساكره كئور» (قلب مقدس) را در جلال و برازندگى كنونى اش بر تپه هاى شمالى پاريس بازسازى كرد. كمون نخستين حكومت كارگرى بود. ماركس گفته بود اصول كمون جاودانه است و نمى توان آن ها را از بين برد.]
پاریس بیدار میشود
پاریس مسلح
پاریس کارگرانی که دروازه های انقلاب را
                                                  می کوبند
پاریس زنان تکیده ی رنج
                               که توپخانه ها را تصاحب میکنند
پاریس کمون
که سلاح ها
پتک ها
داس ها
و پرچم خونینش را به میراث می نهد
برای سال ها سال پیکار آشتی ناپذیر پرولتاریا
***
زنده باد کمون!
زنده باد کمون !
زنده باد کمون!
این صدای پاریس است که منفجر می شود
منفجر می شود در محله های مالکیت سرمایه:
                                                     زنده باد کمون
منتشر می شود در رگ خیابان ها و میدان های پیکار:
                                                             زنده باد کمون
و هجوم می آورد ارتش فاتح کار
تا بروبد هر نشانه ی بیداد را
و در هم کوبد" واندوم" را فریاد های سرخ:
                                                زنده باد کمون!
                                                زنده باد کمون!
                                                زنده باد کمون!
گرد باد می توفد
گردبادهای سرخ
گردبادهای ویرانگر
گردبادهای سهمگین ترین نبرد
می توفد گرد باد
از کویر رنج رنجبران
و شتابان می گذرد
                     می گذرد
                               تا بال بگسترد
                                               در سراسر زمان
***
آه بگذار دنیای کهنه ی "ورسای"
                                     در تشنجی مرگزای فرو رود
از طنین کر کننده فریاد هائی که فواره میزنند
                                                  تا کمون را فریاد کشند
از کارخانه هائی که تمام قامت بپا می خیزند
                                                   تا کمون را فریاد کشند
از پرچم هائی که گرسنگی را باهتزاز می آرند
                                                   تا کمون را فریاد کشند
از پینه هائی که دهان می گشایند
تا کمون را فریاد کشند
از تو پخانه های گارد ملی که به ملیت انقلاب در می آیند
                                                                  تا کمون را فریاد کشند
و از انبوه زنان لچک به سر که با تفنگ های دوششان
شناسنامه ای دیگر می گیرند
                                 تا کمون را فریاد کشند
آری بگذار دنیای کهنه ی "ورسای"
در تشنجی مرگزای فرو رود
یا بر اجساد قهرمانی کمونارها
                                   پای کوبد
اما این صدا
این صدا دیگر از یاد نرفتنی است برای پرولتاریا:
زنده باد کمون!
زنده باد کمون!
زنده باد کمون!
                                                                      ***
آری کمون!
نه حکایتی ناباور
کمون نه افسانه ای نه وهمی
کمون!
آنجا که رنج جغرافیای سراسری اش را
                                             ترسیم می کند
و خاندان خویش را
                     از هر سو به فرمانروائی می خواند
آنجا که کارگری آلمانی
                          با پیشبند روغنی
بر صندلی وزارت کار تکیه می زند.
آن جا که قهرمانی لهستانی
با مُهر انترناسیونال بر پیشانی
و با مدال درخشان یک پُتک بر سینه
به فرماندهی ارتش کار
                          فراخوانده می شود
آنجا که مقر قوانین سرخ می گردد:
ـ دستمزد های مساوی با دستمزد کارگران
ـ سوزاندن اعتبار نامه های ارتش دائمی سرمایه
ـ مضحکه ی حشرات بوروکرات
ـ صدور احکام از سنگر دیکتاتوری پرولتاریا
ـ وتف کردن بر حربه ی کهنه ی خلع سلاح توده ها
آری کمون!
آنجا که هنوز هم هر سازش
با از یاد بردن وصیت هایش
                                آغاز می شود
و خواب هر خیانت
                     از طنین سرودهایش می آشوبد
                                                                           ***
آری ...!
         من از روزهائی سرود می خوانم
که اجساد گرسنگان
                     دیگر دسته به دسته
                                           در سردخانه های سرمایه
                                                                        انباشت نمی گشت
و نشمه های درباری
                      دیگر باکره های مقدس نبودند
من از روزهائی سرود می خوانم
که بر فراز کارخانه ها
                           رنج
                               به اهتزاز در آمده بود
و در شعله های پرچم سرخ
                              قوانین استثمار می سوخت
من از روزهائی سرود می خوانم
که پاریس پرولتاریا
لگدکوب می کرد پاریس مردان "شریف" را
پاریس نجیب زادگانی را
                          که در مجالس عیش
                                               زنان خویش را
                                                               تقدیم می کردند
پاریس قصابان را
پاریس نظم و مالکیت مرگبار سرمایه
پاریس کلیساها،  ... کلاهبردارها،
پاریس توطئه و" تی یر" را
آری
من از روزهائی سرود می خوانم
که گردبادهای آن هنوز می پیچد
                                     بر فراز جهان
و آفتاب سرخش
می درخشد بر سینه های خونین کارگران.
                                                                   ***
آی ...
آی...
پاریس قهرمان
پاریس قهرمان
زیباترین سرودهای سرخت را
                                   به خاطر بسپار
تا سرود خوانانت
                  بر چوبه های اعدام
                                        آن را نعره کشند
پاریس قهرمان!
خون شگرف ترین حماسه های پیکار را
                                               در رگانت جاری کن
تا از پیکر سوراخ سوراخ تو
                                 سیلاب های آشتی ناپذیر
                                                            براه افتد
و به قلبت بیاموز
که به گاه تکه تکه شدن
هم چنان
         هم چنان
                در هر طپش
                            طنین اندازد
                                        دیکتاتوری پرولتاریا را
و به ستارگان خونینت بگو
در تاریکترین شبانی که از راه می رسد
روشنائی روزهای پیروز را
                               سو سو زنند
آی ... آی
پاریس قهرمان
پاریس قهرمان
آری تو قتل عام خواهی شد
                              سنگر به سنگر
و در پایان این راه
خون کمونارهای دلیرت شتک خواهد زد
بر دیوار گورستان
آنجا که آخرین سنگر نبرد توست
شتک خواهد زد خون دلیر کمونارهایت
تا بر دیوارهای زمان
نقشی ازبزرگترین قهرمانی
بازماندگان متحد کار
                    حک کند
آی ...آی
پاریس قهرمان
پاریس قهرمان
آری دیگر بار
در خیابانهای فاتح دیروزت
انحطاط با پیراهن زردوزی
و آرایش غلیظ ...
و چکمه های خونین  ژنرال ها
                                   نعره های جنون آسایش را
                                                                  سرخواهد داد
و قهقهه های قوادان سرمایه
                                با ضجه های قربانیان سینه دریده
                                                                  در خواهد آمیخت
سگ های هار "ورسای"
                           خواهند آمد
تا قراردادهای آشتی با بیگانگان را
                                       به اجرا در آورند
و آشتی ناپذیر قلبت را به دندان گیرند
و تکه تکه ات کنند
زیرا تو
      تو
          تکه تکه شان نکرده بودی پیش از آن
اما این ابلهان نمی دانند
                      نمی دانند
ققنوس نام پرنده ای ست
که هزار بار
از خاکستر سوخته اش
                      برخواهد خاست
                                                                        ***
نه
نه
پرولتاریا از یاد نخواهد برد
از یاد نخواهد برد چگونه زنجیر های کهنه را
                                                    از هم گسست
از یاد نخواهد برد چگونه آفتاب کمون
                                           درخشان تر از همیشه می درخشید
از یاد نخواهد برد چگونه استخوان شاگرد نانواها
هیزم کوره های نان نبود
از یاد نخواهد برد چگونه زندگی
                                   در مدار حاکمیت کار
                                                         قهقهه می زد
آری از یاد نخواهد برد
چگونه دیکتاتوری پرولتاریا
در کمون
          سرود می خواند.
و پرولتاریا از یاد نخواهد برد
غرشی را که می توفد هم چنان
                                  بر فراز جهان:
زنده باد کمون!
زنده باد کمون!
زنده باد کمون!
 سوم فروردین 1359
(از شعر «زنده باد کمون» برگرفته از مجموعهء شعر «پیکارگران پای در زنجیر» سرودهء سرتوک، از انتشارات سازمان پیکار در راه آزادی طبقهء کارگر، تهران 1359.)
برای مطالعه دربارهء تاریخ درخشان کمون پاریس منابع زیر را پیشنهاد می کنیم:
ــ تاریخ کمون 1871 نوشتهء لیسا گاره ترجمهء بیزن هیرمن پور
ـــ لوئیز میشل یک عمر سرشار از مبارزه
ــ کمون پاریس و ارائهء تأملی چند
ــ شارل دُلِكلوز :روزنامه نگار انقلابى، فرمانده نظامى كمون پاريس

آرشيو نشريه پيكار ارگان سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر طرز كار با آرشيو نشريهء پيكار


شمه اى در معرفى سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر و ليست شهداى سازمان پيكار




دفترهاى زندان

  1. دفترهاى زندان 6

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. 
محمد تقی شهرام
دفترهای زندان
یادداشت ها و تأملات در زندان های جمهوری اسلامی
دفتر ششم


در این دفتر: کشمکش بین دادستانی انقلاب و دولت بازرگان برای کنترل فرودگاه و داستان مبارزه با مشروبات الکلی؛ درگیری و اختلافات داخلی نهادهای حاکمیت در کردستان؛  «پريروز دست به يك سرقت سياسى زدم! با غافلگيرى كامل حريف و در حضور چندين نفرى كه در اتاق مجاور بودند، توانستم يك ورق روزنامه را از لاى دريچه مصادره كنم!»؛ مقالهء علی اکبر اکبری و دفاع او از گسترش مناسبات بورژوایی در مقابل مناسبات فئودالى؛ انتشار کتاب «مبارزهء طبقاتی در شوروی» اثر «استاد پیر مارکسیسم شارل بتلهایم بر مشتاقان و منتظران اين كتاب مبارك باشد. نمى دانم بالاخره چه روزى مى توانم اين كتاب را مطالعه كنم. شايد هم ديگر هيچگاه تحقق چنين آرزویی امكان پذير نگردد. نمى دانم اما يك نكته را مى توانم بگويم كه به مجرد ديدن نام كتاب، يك لحظه آرزو كردم كاش آن را خوانده و بعد دستگير شده بودم!» و سپس، عشق و اهتمام خود را به مطالعهء آثار تئوریک مارکسیستی به نحوی شورانگیز بیان می کند؛ تحلیلی جالب از یک طرح نقاشی، کار کامبیز درم بخش؛ مبارزه با مواد مخدر و فحشا و جنایتی که رژیم زیر این سرپوش مرتکب می شود و دلایل طبقاتی و فرهنگی آن؛ هشیاری نویسنده به فرآیند شکلگیری نهادهای سرکوب؛ رفراندوم و انتخابات خبرگان و اهتمام نویسنده به جزئیات تحولات سیاسی؛ و...


دوشنبه، ۱۵ مرداد ۱۳۵۸
مطلب روز گذشته ناتمام ماند اما قبل از اتمام آن بايد به چند حادثهء جزئى در اين گوشه و كنار محبس اشاره كنم.
بچه ها ديشب، ساعت دو و نیم صبح يا در واقع امروز، دو و نیم صبح از كردستان برگشتند. تقريبا تمام آن خطه را در عرض اين چهار روزه زير پا گذارده بودند: بانه، سنندج، بيجار، كرمانشاه. از قرار، كارشان در اين مدت تهيه گزارشاتى راجع به علل مخالفت ها و شورش هاى اين منطقه و بررسى نيازها و احتياجات اوليهء اهالى و گزارش آن به مقامات مسؤول بوده است. خبر ديگر اين كه حدود ۶۰- ۷۰ نفر از عناصر مبارز كرد و نيروهاى مختلف چپ كه از قرار، حتى گويا از رفقاى فدایی نيز در ميان آنان باشند، به جرم شركت در آشوب هاى مسلحانهء اخير كردستان دستگير شده اند و از قرار، همين روزها هم مى خواهند محاكمهء آنها را به طور علنى آغاز كنند و مراسم دادگاه هم از راديو تلويزيون پخش مى شود! گويا از گروه مشكوك شفق سرخ هم در ميان آنها وجود دارند. اينها معتقدند كه در آنجا حتما و حتما پول پخش مى شود و عامل پخش آن نيز پاليزبان است. البته در ضمن صحبت هايشان و صحبت هاى ضد و نقيض شان بر حسب درجهء انصاف و آگاهى، قبول داشتند كه مفتى زاده جناح ارتجاعى و طرفدار فئودالها را در كردستان تشكيل مى دهد و كاملا به محبوبيت آقاى عزالدين حسينى معترف بودند؛ هر چند كه يكيشان مى گفت او هم دارد نفوذش را به نفع جريان اسلامى حاكم از دست مى دهد و حتى از شوراى مهاباد هم استعفا داده... و اين كه چپ ها با اين اقداماتشان خودشان را در آنجا رسوا كرده اند و روز به روز مردم به اين سمت مى آيند! به هرحال بر حسب گرايشات گوناگون سياسى ايدئولوژيك، ارزيابى ها هم از واقعيت هاى موجود ۱۸۰ درجه با يكديگر تفاوت دارد. مثلا يكى از اين پاسدارهایی كه تازه آمده است، داشت تعريف مى كرد كه در بحبوحهء انقلاب در زمان شاه ــ وقتى كارگران و مردم در دادگسترى سنندج تحصن كرده بودند – مفتى زاده از فلان ده، عده اى مسلح را مى آورد كه آنان را متفرق و سركوب بكنند يا اين كه مفتى زاده با شاه عكس دارد و غيره .
اتفاق ديگر در اين يكى دو روزه انتقال عده اى از بچه هاى اينجا به فرودگاه براى كمك به كار بازرسى و تفتيش مسافرين چه از جهت ورود و خروج ارز و چه از جهت ورود مشروبات الكلى است. يكيشان تعريف مى كرد – و من مطابق معمول استراق سمع (!) مى كردم – كه چطور بطرى هاى دسته دار ويسكى را خالى مى كرده اند و چطور مردم با التماس و حتى چند زن با گريه از آنها مى خواسته اند كه لااقل يكى از آنها را پس بدهند و بعد، از شگردهایی مى گفت كه براى نظارت و شكار مسافرين به كار مى برند. اين كه مثلا چطور بعضى ها را نمى گردند و بعد كسان ديگرى بطور مخفى عكس العمل آنها را بعد از خروج از قسمت بازرسى كنترل مى كنند و به مجرد ديدن كمترين آثار خوشحالى، يقه طرف را مى گيرند. حتى تعريف مى كرد يك نفر را دم در تاكسى گير انداخته اند. و بعد، از رفتار و اخلاق ناشايست آن مأمورينى كه مستقيما از سپاه پاسداران، آنجا هستند مى گفت. البته اين ها خود را نمايندهء دادستانى مى دانند و از اين نظر براى خودشان امتياز خيلى مهمى قائل هستند. بارى اين هم شمه اى بود از اخبار.
و اما طرف هاى غروب بعد از افطار، آن فرد مسؤول خانه ــ كه منبعد او را ميم مى نامم ــ آمد دم دريچه و سلام و عليك كه چطورى؟ چيزى نمى خواهى؟ و غيره و بعد كه ديد هواى اتاق خيلى دم كرده و خفقان آور است، دريچه را براى مدتى باز گذاشت. ضمن صحبت هم گفت كه نتيجهء انتخابات را برايت خواهيم گفت! همين طور از يك اشاره اش اينطور به من فهماند كه در چند روز آينده دو باره پيدايشان خواهد شد كه كار را يك سره كنند. همين طور اين خبر هم همينطورى ضمن صحبت فهميدم كه گويا محاكمه [محمد رضا] سعادتى اگر مسئله جديدى پيش نيايد در عرض چند روز آينده، مى خواهد مجددا شروع شود.

سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۵۸
طرف هاى غروب و سكوت و خلوت و خاموشى زندان. البته تا مدتى پيش اتاق مجاور شلوغ بود. علاوه بر پاسدارهاى جديد كه سه نفر هستند، ميم هم همراه خانمش و يك دوستش براى مدتى آمده بودند و از طريق تلفن كارهایی داشتند كه انجام دادند. ولى الآن اگر در حياط نباشند فكر مى كنم ديگر رفته باشند.
امروز ساعت حدود  يك بعد از ظهر بود كه از اروميه يا يكى از شهرهاى نزديك آن تلفن زدند. رابط دادستانى آنجا بود (البته اين كه تلفن از كجا بود و تلفن كننده چه كسى، اينها را از جمع بندى مجموعه قضايا مى فهمم). خبر بسيار مهمى مطرح شد. بين ارتش و افراد آيت الله حسنى درگيرى شديد مسلحانه اى روى داده بود و همان موقع كه درتلفن صحبت مى شد اين درگيرى نيز همچنان ادامه داشت.
از قرار معلوم، آيت الله حسنى، زنى را – به دليلى كه متوجه نشدم ــ با تير مى زند و همين بهانه اى مى شود كه مردم ناراضى و در رأس آنها، گويا، درجه داران ارتش به افرادش حمله مى كنند. از قرار معلوم خود حسنى هم تير خورده و مجروح شده است. مى گفتند، هر كس در اروميه با ريش ديده شود به گلوله بسته مى شود!! البته بعدا تلفن را به اتاق ديگر بردند و من نتوانستم از ريز قضايا كه يكى از پاسداران براى ميم تعريف مى كرد، مطلع شوم. به هر حال صحبت هایی درباره آقا حسنى و جريانات و نيروهاى موجود در اروميه بين يكى دو سه تا از اين پاسدارهایی كه جديدا آمده اند و گويا يكى از آنها اطلاعات بسيار دقيقى از كردستان و اروميه دارد، صورت گرفت. آن پاسدار مطلع تعريف مى كرد كه چگونه در روزهاى قيام، ارتش، پادگان ها و پاسگاه ها در اروميه توسط فئودال هایی كه با آقا حسنى متحد شده بودند و افراد مشترك آنها خلع سلاح مى شوند و سلاح ها بين آنها تقسيم مى شود و بعد اين فئودال ها اولين كارى كه مى كنند، دهقانان را از روى زمين هایی كه بين آنها تقسيم شده بود، بيرون مى كنند. فرد مطلع شديدا روى موضع ارتجاعى، ماجراجويانه و بسيار جاه طلبانه آقا حسنى تكيه داشت و تعريف مى كرد كه چگونه اين آدم مى خواسته فرمانده لشكر و رئيس شهربانى اروميه بشود، و خيلى صحبت هاى ديگر كه به اطلاعات و دانستنى هاى ما چيزى اضافه نمى كند، اما نشان مى دهد كه در بين خود اينها هم هستند كسانى كه به هر حال قوهء قضاوت و عاقله شان را به قدرت تعصب كوركورانه نباخته اند. شايد ــ البته اطمينان ندارم – اين طور قرار شده كه آقا حسنى را به تهران بخوانند و او را به اينجا منتقل كنند. البته اين را از يك جملهء خيلى مبهم كه بين آنها در تلفن رد و بدل شد حدس مى زنم. بارى اين فرد جديد با آن كه پسر جوانى در حدود ۲۳-۲۲  ساله است، اما اطلاعات نظامى و همچنين سياسى و اجتماعى بسيار جالبى نسبت به سن و موقعيتش دارد.
البته ماشاءالله بسيار هم حرّاف است. هم اكنون كه اين سطور را مى نويسم دارد سيستم و تجهيزات تانك چيفتن را براى دوستش تشريح مى كند. چيزهایی كه همين چند لحظه پيش از تجهيزات اين تانك كه داراى كامپيوتر هم هست ــ چهار مسلسل دارد، توپ دارد... – به گوشم خورد، برايم بسيار جالب بود. به نظر مى رسد فرد مستعد و جالبى است كه اين شغل و اين موقعيت، بسيار براى او كوچك و محدود است.

* راستى موضوعى را فراموش كردم كه ثبت كنم، پريروز دست به يك سرقت سياسى زدم! با غافلگيرى كامل حريف و در حضور چندين نفرى كه در اتاق مجاور بودند، توانستم يك ورق روزنامه را از لاى دريچه مصادره كنم! وقتى ورق روزنامه را با موفقيت در اتاق باز كردم، ديدم تاريخش مربوط به ۲۷ تير و خود روزنامه نيز صفحات ۵، ۶، ۷ و ۸ آيندگان است. مهمترين قسمت روزنامه، گفتگوى "اريك رولو" خبرنگار مشهور لوموند با تيمسار امير رحيمى بود، كه مطابق تمام نوشته هاى ديگر رولو، ذوق ادبى با نكته سنجى هاى سياسى و كنايه هاى پر معنا توام شده بود. او با هنرمندى تمام در اين مقاله ضمن ترسيم شخصيت امير رحيمى و دست گذاردن روى نقاط ضعفِ شديدِ اين شخصيت در واقع سرنوشت غم انگيزى را كه انقلاب ايران با قرار گرفتن در دست يك چنين عناصر و گروه هایی پيدا كرده است به نحو گويا و مستدلى ترسيم مى كند.
نوشتهء قابل توجه ديگر مندرج در اين چهار صفحه هشدار حزب جمهورى فدراتيو خلق هاى ايران در مورد حوادث كردستان تحت عنوان "گویی منتظر علامت بودند" بود. نكته بسيار جالبى كه مخصوصا بعد از خبرحادثهء اخير اروميه معناى بسيار عميق تر و پيش بينى و داورى صحيح اين نوشته را اثبات مى كند، همانا انگشت گذاردن روى شخص ملا حسنى به عنوان سر دستهء حادثه جويان و مرتجعين و فئودال ها در اين مقاله است. مقاله جناب على اكبر اكبرى را هم تحت عنوان: "ملى كردن است يا توسعهء سرمايه دارى دولتى؟" خواندم. با مواضع سياسى اين دوست قديم كه مدتى را در زندان موقت شهربانى با هم گذرانديم از نزديك آشنایی دارم و چه نوشته هاى سال هاى پيش او را كه به دفاع از گسترش مناسبات بورژوایی در مقابل مناسبات فئودالى پرداخته بود و چه نوشتهء اخير او را كه از يك موضع انفعالى و اكونوميستى، خواست هاى راديكال نيروهاى دموكرات پيگير و كمونيست ها را تحت اين عنوان كه انقلاب بورژوایی است و شما انتظار بيهوده از دولت بورژوایی داريد (مثل مسئله شوراها...) مورد انتقاد قرار داده بود، قبلا ديده ام. اين نوشته نيز داراى دو بخش است. آن بخش كه ماهيت ملى كردن را در يك دولت بورژوایی بحث مى كند، صحيح و بجاست، اما در قسمت ديگر عملا و در واقع منطبق با همان نظرات قديمش به دفاع از مناسبات بورژوایی آزاد، يعنى سرمايه دارى آزاد غير دولتى مى پردازد كه مسلما نمى تواند يك موضع كمونيستى به حساب آيد. به عبارت ديگر ايشان در مقابل سرمايه دارى دولتى بازرگان، سرمايه دارى آزاد را به عنوان آلترناتيو مطرح مى كند، در حالى كه واضح است كه از جهات مختلف اقتصادى و سياسى، كمونيست هاى ارتدكس هيچ گاه در چنين موقعيت تاريخى نه آلترناتيو سرمايه دارى آزاد در مقابل سرمايه دارى دولتى بلكه آلترناتيو سوسياليسم، بسط نهادهاى دموكراتيك، دموكراسى توده اى و آماده نمودن زحمتكشان و در رأس آن پرولتاريا براى بدست گرفتن قدرت سياسى و انجام پيروزمندانهء انقلاب پرولترى را مطرح مى سازند.
ليست كتاب هاى تازه و پر فروش هفته هم در صفحه ۶ همين دو ورق چاپ شده بود و نام كتابى را كه ماه ها و بلكه سال ها در انتظار ترجمه و چاپ آن بودم، يعنى كتاب معروف استاد پير ماركسيسم، شارل بتلهايم، تحت عنوان "مبارزهء طبقاتى در اتحاد شوروى" را ديدم كه بالاخره از چاپ خارج شده است. مقدمهء جلد سوم اين كتاب در آن جزوهء معروف "دربارهء مسئله گذار" در خارج از كشور چاپ شده بود و من بارها و بارها به اين مقدمه و همچنين به مكاتبات بتلهايم و پل سوئيزى كه ترجمهء آن در همين جزوه آمده است مراجعه كرده از استنتاجات عالى بتلهايم بهره برده ام.
همچنين چندين بار متن فرانسوى كتاب را در آن كتاب فروشى معروف پاريس كه اسمش را فراموش كرده ام (شايد ماسپرو باشد) ورق زده و با حسرت به كلمات نا آشناى آن چشم دوخته ام. حالا بعد از آن كه انتشارات پژواك ماه ها پيش، نويد چاپ ترجمه فارسى آن را داده بود، دورهء اول آن كه شامل سال هاى ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳ يعنى دوران پيروزى انقلاب تا آستانه مرگ لنين است از چاپ خارج شده است. بر مشتاقان و منتظران اين كتاب مبارك باشد. نمى دانم بالاخره چه روزى مى توانم اين كتاب را مطالعه كنم. شايد هم ديگر هيچگاه تحقق چنين آرزویی امكان پذير نگردد. نمى دانم اما يك نكته را مى توانم بگويم كه به مجرد ديدن نام كتاب، يك لحظه آرزو كردم كاش آن را خوانده و بعد دستگير شده بودم!

* بعد از آن كه يك بار ديگر سطور بالا را از نظر گذراندم، متوجه شدم كه براى خوانندهء قدرى نا آشنا به مسائل و مباحث بسيار مهم تئوريك كه امروز بشدت مورد توجه محافل و نيروهاى كمونيستى جهان قرار دارد كاملا طبيعى است كه از اين اشتياق من به مطالعهء اين كتاب و اهميتى كه براى آن قائلم، دچار تعجب گردد.
ولى كسانى كه قدرى در اين قبيل مسائل وارد شده باشند، به خوبى مى دانند كه بتلهايم چه نقش مهم و اساسى اى در گسترش استنتاجات لنين راجع به مسئلهء مناسبات سوسياليستى، راجع به تعريف و توضيح مختصات و عناصر دولت پرولتاريایی دارد و چگونه توانسته است تفاوت هاى بسيار ظريف ما بين مناسبات بورژوائى موجود در يك جامعه را كه چه علناً تحت حاكميت سرمايه دارى دولتى قرار دارد و چه اسماً تحت عنوان دولت كمونيستى معرفى شود با آن مناسبات حقيقى سوسياليستى، آن مناسباتى كه زحمتكشان و توليد كنندگان واقعى جامعه بر شرايط هستى و توليدشان مسلط هستند، از نظر تئوريك روشن سازد. او در اين نظريات نشان مى دهد كه تملك دولت بر وسائل و ابزار توليد و يا عدم وجود مالكيت فردى ابزار توليد در يك جامعه هنوز به معناى آن نيست كه مناسبات سوسياليستى در آن جامعه شروع به نضج و رشد كرده، مناسبات بورژوایی رو به نابودى مى رود. حتى اگر در يك چنين سيستمى، سطح نيروهاى مولده با نرخ بسيار بالایی رو به رشد برود باز هم نبايد مناسبات حاكم بر چنين جامعه اى را حتما و الزاما مناسبات سوسياليستى و دولت حاكم را نمايندهء واقعى و حقيقى پرولتاريا دانست. چرا كه مناسبات سرمايه دارى حتى در شرايط نفى حقوقى مالكيت فردى مى تواند در اشكال گوناگون به حيات و حتى حاكميت خود بر جامعه ادامه دهد و درست از همين جاست كه اولا آن اشتباه تاريخى استالين را مورد بررسى مجدد قرار مى دهد و آن را منشأ بازگشت مناسبات بورژوایی و تغيير ماهيت دولت شوروى از زمان خروشچف به بعد مى داند، ثانيا با همين نگره، ماهيت مناسبات اقتصادى حاكم در جامعهء شوروى را يك مناسبات بورژوایی معرفى مى كند و بالاخره و ثالثا در ادامهء تحقيقاتش، انقلاب فرهنگى چين را كورهء آزمايش و امتحانى مى يابد كه مى تواند صحت يا عدم صحت تئورى هايش را بوسيله آن آزموده و ناخالصى ها و اشتباهاتش را بوسيله توجيه و تفسير اين انقلاب و تحليل نتايج مثبت و منفى اش پاك و مرتفع نمايد.
بارى اشتياق من به مطالعه اين كتاب از چند جهت برايم وجود داشته است. اول بدليل علاقهء مفرطى است كه به مطآلعه تاريخ انقلاب روسيه و حتى در ريزه كارى هاى تشكيلاتى و حوادث جزیی مربوط به تاريخچه حزب كمونيست آن كشور دارم. بطورى كه تا كنون تقريبا هر كتابى كه در اين مورد به دستم رسيده است، خوانده ام. از تاريخ مختصر حزب كمونيست شوروى و خاطرات تروتسكى و "ده روزى كه دنيا را لرزاند، اثر جان ريد" گرفته تا تاريخ جديدى كه روس ها با نظر گاه هاى ضد استالينى نوشته اند (و اخيرا حزب توده كامل آن را چاپ كرده است)؛ يا سلسله مقالات زينويف درباره تاريخ حزب يا تقريبا تمام نوشته هاى لنين و استالين و تا حدى تروتسكى را كه به فارسى ترجمه شده و طبيعتا يك سر آن مربوط به تاريخ و مسائل انقلاب روس مى شود و حتى كتاب هاى ساده اى كه جنبه داستانى يا بيوگرافى و خاطره نويسى داشته اند – مانند اين كتاب جديد "خاطرات يك بلشويك" كه مجموعاً چيز جديدى در بر نداشت ــ و حتى نوشته هاى انگلس و مكاتبات او را با ميخاييلوفسكى يا وراسوليچ درباره آبشين هاى روسى ــ جماعت هاى دهقانى ــ و پيش بينى سرنوشت اين قبيل مزارع جمعى در هنگام رشد سرمايه دارى را سعى كرده ام با آنچه كه بعداً اتفاق افتاده است مقايسه كنم.
حتى از مطالعهء كتاب هایی كه محافل امپرياليستى و روشنفكران جهان سرمايه دارى عليه انقلاب روسيه يا عليه دورهء استالين نوشته اند، تا حد مقدور فرو گذار نكرده ام. از جمله، كتاب هاى اين جناب [الكساندر] سولژنيتسين، يا آن كتاب "سفرى در گردباد" [نوشته يوگينيا س. گينزبرگ، انتشارات خوارزمى] كه جناب آنتى كمونيست معروف وطنى و نويسنده و مترجم خود فروختهء دربارى، مهدى سمسار[مهدى سمسارزاده، ۱۳۸۱-۱۳۰۷، دكتر در روزنامه نگارى، معاون سردبير كيهان در پيش از انقلاب و همچنين سردبير روزنامه رستاخيز بود كه در پاريس درگذشت.]، آن را ترجمه كرده است.
و جالب است كه اين را مخصوصا در زندان اوين ــ بند عمومى آن ــ در دورهء قبل زندان [زمان شاه] مطالعه كردم. يعنى آقايان ساواكى ها اين كتاب را براى آموزش سياسيون و جوانان خام و نافهمى مثل بنده مناسب تشخيص داده و در اتاق عمومى گذراده بودند! اين علاقه اى است كه فكر مى كنم پايانى بر آن متصوّر نباشد! واينك بسيار واضح است كه انتظار داشتم كه از زبان دقيق و علمى بتلهايم بشنوم كه در روسيه طى ۴۰ سال بعد از انقلاب چه گذشته است. دومين جهت اشتياقم به اين كتاب آگاهى به مجموعهء آن دلائل و نظراتى است كه بتلهايم به وسيلهء آنها ثابت مى كند در شوروى نه مناسبات سوسياليستى بلكه مناسبات بورژوایی حاكم است. البته از نظر سياسى و ايدئولوژيك تا حد زيادى روشن است كه دولت شوروى و حزب كنونى كمونيست اين كشور به هيچ وجه نمى توانند نمايندهء منافع و ايدئولوژى پرولتاريا باشند، ولى مخصوصاً مورد نظر من تحليل اقتصادى او از شرايط جامعه شوروى، جامعه اى كه در آن حتى كشاورزى اش نيز تا حد بسيار زيادى كلكتيويزه و اشتراكى شده است مى باشد. اين مسئله اى است كه در عين حال انتظار مرا در روشن تر نمودن مسائل دوران گذار به عنوان جنبهء كلى تر مسئله شوروى نيز در بر مى گيرد.
سومين جهت اشتياقم به مطالعهء كتاب در عين حال كه كاملا جنبه نظرى و تئوريك دارد از يك ضرورت عملى در موضع گيرى سياسى روزمره نيز تبعيت مى كند و اين همانا مسئله غامض امپرياليست بودن يا نبودن رژيم حاكم شوروى است. آيا مطابق با آنچه كه حتى خود بتلهايم مى گويد و يا خودمان و البته بدون مطالعه و دليل كافى، تا به حال مطرح كرده ايم، مى توانيم رژيم شوروى را هم پاى رژيم آمريكا امپرياليست بدانيم و آن را سوسيال امپرياليست خطاب نماييم؟ آيا آن مشخصات و تعاريفى كه لنين براى يك كشور امپرياليستى مى كند در مورد رژيم شوروى نيز صدق مى كند؟ واضح است كه بعضى قسمت هاى آن صادق است و برخى قسمت هايش بطور صريح و روشن مطابقت ندارد. به هر صورت من موضع گيرى قطعى خودم را از حدود دو سال پيش به تحقيق و بررسى بيشتر و از جمله در صورت امكان، مطالعهء اين كتاب و ساير نوشته هاى موجود درباره مسائل دوران گذار موكول كرده ام. البته از نظر من كاملا واضح است كه دولت كنونى شوروى يك دولت ديكتاتورى پرولتاريا و نمايندهء منافع اساسى پرولتارياى شوروى نيست، همين طور حزب كمونيست آن، حزبى است رويزيونيست كه به منافع و ايدئولوژى حقيقى پرولتارياى خود و طبقه كارگر جهان پشت كرده است. با اين وصف اين كه آيا مؤسسات اقتصادى و مناسبات اقتصادى حاكم بر جامعه، آماده و مستعد اعمال يك سياست امپرياليستى در سطح جهان هستند، هنوز به طور قطعى برايم مسجل نشده است. با اين توصيف هر چند كه دلائل قابل تأملى در جهت تأیید در پيش گرفتن يك سياست امپرياليستى از طرف دولت كنونى شوروى در دست هست، اما با توجه به غامض بودن مسئله ترجيح مى دادم كه اظهار نظر قطعى خودم را حداقل به بعد از مطالعهء اين كتاب و مطالعهء مجدد متون ديگرى كه انتخاب كرده بودم موكول نمايم.
* راستى يك كاريكاتور يا بهتر است بگويم يك طرح نقاشى شده در صفحه ۶ وجود دارد از كامبيز درم بخش. بدون هيچ گونه شرحى، چون واقعاً اين طرح خود همه چيز را با هنرمندانه ترين شكلى باز مى گويد. بر روى سندان فلزى كه داراى دو نوك تيز است، مردى با انبر، نارنجكى را قرار داده است و با دست ديگرش پتك را بالا آورده و آمادهء آن است كه بر روى نارنجك فرود بياورد.
ظاهر اوليهء طرح حاكى از عمل بسيار خطرناك و انتحار دردناك مرد پتك بدست است اما نكته مهم تر اين است كه اين مرد كيست؟ مسلما چنين مردى يك كارگر نمى تواند باشد و نقاش ــ طراح ــ مرد را با دقت و وسواس كاملا آشكارى چنان رسم كرده كه هرگونه تشابه بين او و يك كارگر منتفى شود. ظاهر اين مرد چنين است: سرى به غايت كوچك كه از قسمت عقب نيز به طور آشكارى فاقد مخ يا مخچه است. در واقع سر او تنها عبارت از يك صورت است و بعد هيكل چاق و گوشتالو و با شكمى گنده – دست ها نيز همين طور چاق و گوشتالو و بدون عضُله ــ رسم شده است كه مخصوصا در قسمت مچ ضعيف و لاغر مى شود. پاها نيز در واقع چيزى جز دو پاى چوبين نيست. با اين توصيف معلوم مى شود كه مرد، سمبل چه قشر و چه طبقه و چه نيروهایی است. كلّه كوچك تهى از مغز و پاى چوبين استدلال او با آن شكم برآمده و هيكل بزرگ گوشتالو كه در عين حال مانع از آن نمى شود كه او پيش بند كار بپوشد و پتك بر دست در مقابل سندان ظاهر شود، به خوبى ماهيت طبقه متوسط و نيروهاى بنيابينى جامعه را منعكس مى سازند، اما مرد قصد دارد يك شیئ قابل انفجار را با پتك خرد كند. اين شیئ قابل انفجار كه اينك به صورت بازيچه اى در دست هاى بى كفايت و ضعيف او قرار گرفته مى تواند سمبل بسيارى از چيزها و از جمله يكى خود جامعه كه حامل تضادها و نيروهاى قابل انفجار عظيمى است، باشد و يا شايد هم سمبلى از نيروهاى مخالف كه در عين حال با قدرت بالقوه مخربى نيز مجهز و مسلح هستند باشد. به هر صورت واضح است كه مرد جاهل و بى كفايتى كه اين چنين شیئ خطرناكى را به بازيچه گرفته است با فرود آوردن پتك، تنها آن شیئ را نابود نمى كند؛ بلكه يك لبهء تيز تهديد كنندهء سندان آهنين كه درست بر نيم تنهء سنگين او نشانه گرفته شده، به خوبى مبين آن است كه او نيز قربانى حتمى چنين ماجرا و ماجراجویی اى خواهد بود. مضافا اين كه لبهء تيز ديگر سندان، همان طور به صورت تهديد كننده، طرف مقابل را كه جايش در فضا خالى است نشانه گرفته كه مى تواند حاكى از يك خطر دو جانبه در صورت بروز حادثه باشد. بارى، به نظرم طرح بسيار جالب و هنرمندانه اى آمد مخصوصا هر وقت مجسم مى كنم چقدر از اين كه بتوانم فكرم را بجاى استفاده از كلمات با خطوط به مخاطبم منتقل كنم عاجزم. آنوقت هميشه با ديدن اين قبيل طرح ها يا كاريكاتورها كه با ترسيم چند خط ساده، دنيایی از مطلب را به بيننده منتقل مى كنند، نمى توانم از ابراز تحسين و شگفتى خود دارى نمايم.

چهارشنبه ۱۷ مرداد ۵/ ۴ بعد از ظهر
امروز از مكالمهء تلفنى يكى از بروبچه هاى اين جا چيزهاى جديدى دستگيرم شد. از قرار، به زودى از بچه هاى اينجا در عين اين كه در سپاه پاسداران هستند و يا بوده اند، اما حالا عليرغم داشتن كارت آن، از سپاه بيرون آمده اند و عليرغم آن كه در محلى كه مستقيما زير نظر دادستانى انقلاب است كار مى كنند و در واقع تابع آن مى باشند، اما از قرار معلوم كارمند وزارت كشور هستند!! مأموريت كردستان هم مستقیماً از طرف وزارت كشور و [هاشم] صباغيان به آنها داده شده بوده است!! و باز از همه اين ها جالب تر مطلب ديگرى بود كه فرد ديگرى پشت تلفن ديگرى مطرح مى كرد. او فرد جوان بسيار باهوش و زرنگ و خوش زبان و مردمدارى است كه نمى شود به دوستى تلفن كند و هزار جور قربان و صدقه او نرود. سن اش در حدود ۳۰ سال است. قد كوتاهى دارد و متأسفانه يك چشمش را ــ چشم چپش را ــ هم در يك حادثه از دست داده و جايش را چشم مصنوعى گذارده است. تحصيلاتش على القاعده بايد در حد ديپلم باشد، از آن خشكه مقدس ها هم به هيچ وجه نيست. همانطور كه گفتم جوان باهوش و در عين حال بسيار عاطفى است. شخصا به خاطر اين كه در مسائل مذهبى رياكارى و تظاهر به تقدس مآبى نمى كند از او خوشم مى آيد. او يك شب سحر تنها كسى بود كه در ميان اين جماعت حاضر نشد براى سحرى خوردن و بعدش نماز خواندن از خواب بلند شود. به هر صورت، قصدم از اين شرح و تفصيل چيز ديگرى است كه الآن خواهم گفت. قبلا گفتم كه عده اى بچه هاى اينجا به فرودگاه رفته اند. از قرار معلوم تنها موضوع يك عده اى نيست، بلكه تمامى پرسنل اينجا، مأمور فرودگاه، قسمت پروازهاى خارجى، ترمينال ۴، هستند. جمعيتى كه مجموعاً گويا در حدود ۳۰ نفر مى شوند؛ منتهى عده اى مستقیماً در آنجا كشيك دارند و بايد پست بدهند و عده اى كه بالاتر هستند آزادند و كشيك معين و مشخصى ندارند و در عين حال كه اينجا هستند به دادستانى سر مى زنند و يا حتى امكاناً مأموريت هایی از طرف دادستانى مى گيرند. مأمور در فرودگاه هستند و جالب است كه اين مأموريت از طرف وزارت كشور است! و از قرار، براى اين رده هاى بالا، حقوقى هم که كمتر از ۴۰۰۰ تومان نيست در آنجا مقرر كرده اند كه در مجموع از موقعى كه به فرودگاه فرستاده شده اند همگى خوشحال و راضى اند و گويا مدت ها بوده كه براى گرفتن اين مأموريت و شايد هم خالى كردن زير پاى آن پاسدارانى كه آنجا تحت سرپرستى يك حاجى ميدانى كار مى كنند، فعاليت مى كرده اند.[اين حاجى ميدانى در اوايل انقلاب به ماشا الله قصاب معروف بود كه مسؤوليت كميته اى در حوالى سفارت آمريكا را نيز بر عهده داشت، نام واقعى وى ماشالله گلى و قصاب در حوالى ميدان مولوى تهران بوده است.] راجع به اين حاجى كه قبلا در ميدان بارفروش بوده و حالا با شلوار پاچه گشاد و ريش و تسبيح در فرودگاه مى گردد و با صداى زمخت اش مسافرين را مورد عتاب و خطاب قرار مى دهد، بسيار با تحقير و نفرت صحبت مى كردند. و اين كه آوردن يك چنين آدم هاى نابابى در آنجا و در موقعيت خاص فرودگاه به هيچ وجه صلاح نيست و مخصوصا از بدرفتارى هاى او و زير دستانش كه از سپاه هستند نسبت به مسافرين، و تحقير و توهين كه در حق آنها انجام مى دهند نمونه هاى متعددى ذكر مى كردند كه معلوم مى شد شورى آش و يا شايد شورى آش رقيب!! آنقدر بوده كه خان هم فهميده است. بارى همان طور كه گفتم اين مأموريت ظاهرا از طرف وزارت كشور به آنها احاله شده و بعيد نيست كه وزارت كشور كسانى را از دادستانى انقلاب براى نظارت در فرودگاه درخواست كرده و دادستانى هم اين ها را فرستاده است. اما نكته جالب و در عين حال كمك كنندهء مسئله اين جاست كه رؤساى هواپيمایی كشورى و از جمله فردى به نام والى به مجرد اين كه متوجه شده اند دادستانى مى خواهد عده اى را براى كنترل و نظارت به آنجا بفرستد بلافاصله از نخست وزيرى عده اى را براى انجام اين كار دعوت مى كنند كه حالا گويا بين اين دو گروه و اين دو تمايل متضاد يك جنگ آشكار و پنهان جريان دارد. بطورى كه ميم به رفيقش مى گفت خلاصه اگر بخواهند مقاومت كنند، خود والى را هم بيرون مى كنيم!
بارى اين شرح مختصر نمونه اى از آن قضايایی است كه امروز در ادارات و مؤسسات مختلف حكومتى و مملكتى مى گذرد و از سپاه پاسداران تا دادستانى و از دادستانى تا وزارت كشور، از وزارت كشور تا وزارت امور خارجه، همه جا مى توان نمونه هاى بى شمارى از شاهكارهاى تمام عيار بى لياقتى و ندانم كارى و از هم گسيختگى هایی را مشاهده كرد كه مستقيما معلول افتادن قدرت به دست نيروها و طبقاتى است كه كمترين آمادگى و استعداد و لياقت نه در شكل رشد يافته بورژوایی آن و نه طبيعتا در شكل پرولتاريایی آن را براى ادارهء اين امور و گرداندن اين چرخ ها دارا هستند. همان دوست جوان و خوش زبان و مردمدار ما براى دوستش در تلفن تعريف مى كرد كه بعد از بازگشت از مأموريت كردستان با صباغيان ملاقات كرده اند و در ضمن ملاقات ديده اند كه او عكس هاى اينها را از جيبش درآورده و به آنها نشان مى دهد. مى پرسند عكس هاى ما دست شما چكار مى كند؟ مى گويد، گفتم اگر شما در اين مأموريت بدست كردها شهيد شديد برايتان پوستر چاپ كنيم!! و تبليغات كنيم!! كه مى گفت جوابش را با شوخى داديم كه بابا ايوالله، ما را اينجور جاها مى فرستيد و خبر نداريم؟! كه خود نمونه گويایی است از طرز فكر و مشغوليات ذهنى جناب وزير!
خلاصه اگر بخواهيم، قضيهء اداره و هدايت دستگاه هاى مختلف مملكتى را بطور خيلى ساده اى تعريف كنيم، مى توانيم آن را حكومت يك خانواده بزرگ كه به نحوى "برادرانه" مشاغل و كارها را بين خود تقسيم مى كنند و به نحوى "پدرانه" هم بر ملت حكومت مى كنند و البته همهء اين زحمات حكومت كردن بر ملت را هم فقط با منت گذاشتن و به خاطر رضاى خدا انجام مى دهند، نامگذارى كنيم. و بعد در اين انديشه فرو رويم كه اين چگونه خداى بيچاره و بى زبانى است كه صدها و هزاران نفر از مسؤولين هر روزه در اين مملكت صدها و هزاران كار حياتى و مماتى يا كوچك و بزرگ، اما همگى مخالف و متضاد و برعكس منافع و مصالح يكديگر را انجام مى دهند (و در مجموع هم مخالف مصالح و منافع زحمتكشان و اكثريت جامعه)، اما همگى هم انجام آن را به نام خدا و تنها به خاطر رضاى او مى دانند و بس! سعدى مى گويد: مردى به غايت زشت و كريه قرآن مى خواند و تو گویی كه انكرالاصوات است، ... پرسيدم از براى كه مى خوانى؟ گفت از براى خدا. گفتم از براى خدا نخوان!


پنجشنبه ۱۸ مرداد ساعت ۱۱ صبح
راجع به كارها و مسائل "حادى" ! كه اينجا بين اين بروبچه ها جريان دارد فكر مى كردم. تصورش را بكنيد يك پرسنل ۳۰ نفره از جوانان پرشور و پاك اين مملكت را كه مى شود در صدها رشتهء خدماتى، فنى و عملى به خدمت مردم و انقلاب درآورد، مأمور اينكار بكنند كه در سه شيفت دائما در فرودگاه پست بدهند و با همكارى عده اى ديگر از سپاه پاسداران كه آنها هم لابد ۴۰-۵۰ نفر مى شوند، ساك و چمدان مسافرين را به هواى يافتن مشروبات الكلى، كاوش بكنند و يا مشغول خالى كردن شيشه هاى ويسكى و عرق شوند. ديروز باز عده اى از بچه هاى قديم آمده بودند اينجا، اما فكر مى كنيد براى چه كار؟ براى حمام رفتن!! به خاطر اين كه مى گفتند حين خالى كردن شيشه هاى مشروب، به لباس و بدنشان ترشح مى شود و نجس مى شوند! به همين دليل بايد هر روز حمام كنند!! كه البته مسؤولشان گفت كه حتما در همان جا حمام هست و بايد به حمام همان جا بروند! بعضى از آنها هم كه در اينجا، در تهران، خانه ندارند، چون هنوز محل خوابشان در فرودگاه معلوم نشده، براى خواب هنوز به اينجا مى آيند! بارى يك چيزى شما مى شنويد و يك چيزى آدم مى بيند. مجسم كنيد وضعيت عده اى از جوانان برومند اين مرز و بوم را در حالى كه در فرودگاه كمين كرده اند تا شيشه مشروب از چمدان مسافرين پيدا كنند و عده اى هم مشغول خالى كردن آنها ــ نمى دانم در كجا خالى مى كنند، ولى اينقدر مى دانم كه بين پاسدارها براى بردن شيشه ها دعوا بوده است! ــ هستند. البته ديروز صحبت اش بود كه يونيفرم واحدى هم كه وابستگى آنها را به دادستانى نشان بدهد و در عين حال آنها را از مأمورين سپاه هم مميز كند، انتخاب كنند تا مدتى بعد بچه ها با يونيفرم در آنجا مشغول قلع و قمع شيشه هاى مشروب بشوند. البته ناگفته نماند كه دراين ميان، يعنى در ميان اين بروبچه ها اين طور نيست كه هيچكدامشان به فكر هدف ها و مقاصد ديگرى غير از خالى كردن شيشه هاى مشروب نباشند! موضوع به اصطلاح رمان هاى پليسى "پيچيده" تر از اين ها ست! نقشه هاى دور و دراز و گوناگونى در كلهء عده اى از رده هاى بالاى آنها هست كه اين مأموريت، پوشش بسيار خوب و محمل و امكان بسيار مساعدى در اختيار آنها قرار مى دهد كه البته هيچكدام هم علناً به زبان نمى آورند، ولى از خوشحالى شديد و جديت شان براى محكم گرفتن اين كار و خيلى فاكت هاى ديگر مى توان فهميد كه به آيندهء اين كار، به حساسيت و امتيازات گوناگون محتمل آن كاملا واقف اند. فقط يك موردش را كه در همين قدم اول، در صورت اجرا، قدرت فراوانى را در اختيار مسؤولين اين گروه قرار مى دهد ذكر مى كنم. ميم، همين ديروز ضمن صحبت با منشى و در واقع همه كارهء آقاى دادستان كل ــ يعنى الف ــ پيشنهاد مى كرد كه يك حكم رسمى بازپرس دادستانى انقلاب هم به يكى از آنها بدهند تا درجا و در همان فرودگاه بتواند در مورد هر حادثه و هر قضيه و پيش آمدى دخالت كند و درواقع قدرت پليس و دستگاه هاى كنترلى آنجا از جمله گمرك و قسمت پاسپورت و ... را يكجا در قبضهء خود قرار بدهند! شما تصور كنيد در مملكتى كه بزرگترين حادثهء روزش اگر در مناطق مربوط به اقليت هاى ملى نباشد، حتما در فرودگاه ها و مرزهاى هوایی آن است (با توجه به تمام آن مبارزهء چند جانبه اى كه براى خروج و ورود مسافرين و مأمورين دولت و ارز هم اكنون بين طبقات مختلف جريان دارد) در خواست اين اختيار از چه تمايلات قدرت طلبانه اى حكايت مى كند.
اين كار درست به مثابهء آن است كه آقاى دادستان كل خودش ۲۴ ساعته در فرودگاه حضور داشته باشد. حالا توجه داشته باشيد به چنين نمايندگان پر قدرتى ديگر چه كسى، از نخست وزير گرفته تا رئيس هواپيمایی كشورى و مسؤولين گارد و گمرك فرودگاه، مى توانند بگويند بالاى چشمتان ابروست؟ و يا قادر خواهند بود حتى با يك تمايل و خواست آنها مخالفت بكنند؟ بنابراين، درست است كه انرژى و استعداد عده اى جوان پرشور و پول و ثروت مردم در پاى شكستن شيشه هاى مشروب هدر مى رود، اما چه باك؟ وقتى با چنين وسائلى مى توان حتى ذره اى قدرت و امتياز به نفع دست هایی كه در آن بالا كار مى كنند، كسب نمود! و بعد دست هاى پايين تر نيز، به طور سلسله مراتب از اين نمد هر يك سهم كلاه خود را بر دارد و آن وقت، مثلا پاسدار ساده اى ضمن تلفن به دوستى كه عازم خارج است بگويد: ... [خط خورده است]

* پيرامون ممنوعيت وجود و صرف مشروبات الكلى كه از طرف بخش هایی از حكومت جديد به شدت دنبال مى شود صحبت بسيار است. از جهات گوناگونى مى توان اين اقدام را با همان شدتى كه اين نيروها دنبال مى كنند مورد انتقاد قرار داد و در آخر نيز به قول آن روزنامه معتبر فرانسوى ــ لوموند ــ نشان داد كه وجدان و غيرت منزه ساز خرده بورژوازى حاكم بعد از سلسلهء طولانى از محاكمه و مجازات معصيت كاران بالقوه، مجبور مى شود در تعقيب گناه تا ابتداى خلقت به عقب برود و در آنجا شبح گناه را در وجود آدم و حوا تيرباران كند تا شايد دريابد كه قديمى ترين حرفه جهان نه متعلق به گناهكاران بلكه متعلق به كسان ديگرى است! بارى، من فعلا به خود اين موضوع كه ماهيت آن فكر و انديشهء عليلى كه از اين طريق در صدد به اصطلاح  اصلاح جامعه و زدودن "گناه" از وجود انسان ها و اجتماع آنها است كارى ندارم. همين طور كارى ندارم كه نمونه هاى تاريخى مشخص، اتفاقاً راجع به همين تحريم مشروبات الكلى، بالاخره  به چه فجايع حيرت انگيزى منتج شده است و آمريكاى دهه ۲۰ همين قرن كه آل كاپون ها و دسته هاى گانگستر قاچاقچى مشروبات الكلى را بعد از تحريم، به جامعه آمريكا عرضه نمود، چگونه خط بطلان ديگرى بر اين چنين افكار و اعمالى مى كشند. خير، اتفاقا بگذار مانند خيلى از افكار و اعمال و وعده هاى ديگر حكومت كنندگان جديد، پهنهء ايران امروز و مردم و جامعهء ما، آزمايشگاه عملى اين فكر و اقدام بيمارگونه و فساد انگيز نيز قرار گيرد تا شايد و بالاخره  «سيه روى شود هر كه در او غِش باشد». بارى، اشارهء اصلى ام به دوران قبل از پيروزى قيام و به آن حملات مستمر و خشونت بار به مشروب فروشى ها در آن روزها بر مى گردد. حملاتى كه همه مى دانيم از طرف ناآگاه ترين قشرهاى جامعه كه بعضا عليرغم تحمل درد و رنج زندگى فقيرانه، به نحو دردناكى اسير قشرى ترين و ارتجاعى ترين افكار نيز بودند صورت گرفت. علت اين حملات همانا عدم آگاهى و عدم شناخت آنان از علت اصلى و ماهيت واقعى بدبختى ها و رنج هايشان و يا اسارت بى قيد و شرط در دست افكار خرافى و متعصبانه ارتجاعى بود.
حملاتى كه بالاخره در بدترين شكلش كه در عين حال سوء استفاده كنندگان لومپن هم در آن شركت فعال داشتند، در حمله به "شهرنو"، درست چند روز پيش از آغاز قيام متجلى شد! كه حتى مستقيما مورد انتقاد آقاى طالقانى نيز واقع شد و عدهء زيادى از مردم كه به طور غريزى نادرستى چنين عملى را مى فهميدند، قاطعانه آن را به ساواك نسبت دادند. در تمام اين موارد، يعنى در تمام دوران شايد يك ساله اى كه دسته هاى متعددى از اين مردم به مشروب فروشى ها و سينماها حمله مى كردند روحانيت و عمدهء نيروهاى نمايندهء خرده بورژوازى سنتى كه امروز در مصادر قدرت قرار گرفته اند، هرگز حاضر نشدند صريحاً نادرستى و زشتى اين اعمال و انحراف آنها را از مسير اصلى انقلاب و جهت گيرى اصلى عليه دشمن براى مردم روشن نمايند. درست است كه علناً در اعلاميه ها كسى به چنين اعمالى تشويق نمى شد، اما واقعيت اين است كه هيچوقت هم كسى منع نشد (غير از همان مورد حمله به "شهرنو" كه مورد اعتراض قشرهاى وسيع مردم آگاه و همين طور آيت الله طالقانى واقع شد). چرا؟ دليل آن بسيار واضح است. و امروز با روشن شدن آماج هاى جديد دادسراها و محاكم انقلاب اسلامى، يعنى روسپيان، منحرفين جنسى، مشروب خواران و مشروب فروشان و قاچاقچيان مواد مخدر، به مراتب واضح تر شده است. خرده بورژواى نمى تواند، به حكم منافع خود و عقايد ناشى از آن، علت و معلول را بطور علمى از يكديگر تميز بدهد. او نمى تواند و به منافعش نيست كه ريشه روسپى گرى، پناه بردن به الكل و يا انحراف جنسى را در نابرابرى هاى اقتصادى، در فشار و فقر اقتصادى و فرهنگى، در محروميت هاى مختلف و شديد از نعمات طبيعى براى عده اى كثير و برخوردارى وافر و اسرافكارانه براى معدودى بداند، يا ناچار بودن زنان به تن فروشى و ناچار بودن مردان به پناه بردن به آغوش سرد و بى محبت اين قبيل زنان را ناشى از شرايط ناهنجار اجتماعى، وجود فقر و فشار اقتصادى و اختلافات طبقاتى در آن جامعه بداند.
خير، چنين ديدگاهى به منافع او نيست، چرا كه بقا و حيات او عليرغم همهء نفى و انكارها به بقا و حيات اين اختلافات و اين نابرابرى ها وابسته است. و لاجرم او كه نمى تواند تيغ بر روى خود و در نتيجه بر روى چنين شرايطى بكشد، شلاق را برگردهء آن كارگر محرومى مى كشد كه براى لحظه اى فرار از بار سنگين مصائب و بدبختى هاى زندگى، دمى به خمره زده است و يا روسپيان زجر ديده اى را مورد حمله قرار مى دهد، حتى حكم اعدام برايشان صادر مى كند كه حقيقتا مظلوم ترين و معصوم ترين قربانيان رژيم هاى استثمارگر و مناسبات اقتصادى و اجتماعى متكى بر استثمار و اختلاف طبقاتى را تشكيل مى دهند. تازه اگر هم رحم و شفقتى درباره شاربين خمر و [مرتكبين]  ميسر (قمار) و مردان و زنان گنه كرده وجود داشته باشد، ديگر در مورد آن دسته از پس مانده ها و انگل هاى ضرورى جامعهء سرمايه دارى، يعنى افراد مفلوكى كه به دليل داشتن يك پيشينهء پر از دربدرى و فقر در كودكى و نوجوانى و محروم بودن از هرگونه سرپرست و مربى دلسوز، اينك به انحرافات جنسى دچار هستند، هيچگونه رحم و شفقتى هم در كار نيست. تنها سزاى آنها بعنوان قربانى هاى ديگر چنين نظام هایی، به اتمام رساندن مراسم قربانى يعنى سپرده شدن به جوخهء اعدام است!
حكومت كنندگان جديد كارى به اين ندارند كه هنوز مرداب را نخشكانيده اند مى خواهند پشه ها نابود شده باشند، كارى به اين ندارند كه سرنا را از سر گشادش باد كرده اند. آنها اعتنایی به اين واقعيت ندارند كه در جامعه اى [كه]  هنوز هيچ يك از نهادهاى كهنهء فرهنگى و مناسبات ارتجاعى اجتماعى و اقتصادى دگرگون نشده، در جامعه اى كه هنوز هيچگونه اقدام انقلابى براى از بين بردن زمينه هاى مادى و عينى بروز يك چنين ناهنجارى هاى اجتماعى انجام نشده است، چگونه آنها با صدور اين قبيل دستورات و احكام، با دست زدن به حبس و شكنجه و اعدام "معصيت كاران"، تازه تعداد باز هم بيشترى بر "توليد طبيعى" اين گونه ناهنجارى ها مى افزايند. وقتى آنها نمى توانند ريشه را بزنند، پس بايد شاخه را هرَس كنند! وقتى تغيير انقلابى مناسبات و نهادهاى كهنه و فاسد اجتماعى، نابودى و نفى مناسبات متكى بر اختلاف طبقاتى و استثمار، ريشهء خود آنان را مى زند، پس بايد با اعدام كردن بى پناه ترين و مفلوك ترين قربانيان اين مناسبات، دوام و بقاى فساد و تباهى را طولانى تر سازند. وقتى جوانى در ملاء عام به جرم نوشيدن مشروب الكلى شلاق مى خورد و يا به جرم داشتن ارتباط با دوست دخترش يا ابتلا به "انحراف جنسى" به حبس و يا حتى اعدام محكوم مى شود، آنگاه عكس العمل طبيعى و غريزى آن جوان يا سرنوشت بعدى بستگان نانخور اين زندانى يا اعدام شده، چه خواهد بود؟ چه كسانى مسؤول افتادن آنها در دام انحرافات ديگر و خطرناكترى خواهند بود؟ دور و تسلسل پايان ناپذير پيدايش حتى روز افزون تر اين قبيل ناهنجارى ها و متقابلا افزايش روز افزون اين قبيل محكوميت ها به چه فجايع دردناكى منجر خواهد شد؟ صرف نظر از بحث هاى نظرى و دلائل انكار ناپذيرى كه علوم پيشرفتهء اجتماعى بر رد اين قبيل مجازات ها و آثار بسيار خطرناك تر آنان ارائه مى دهند ما در كشور خودمان از يك تجربه بسيار قاطع و بزرگ و در عين حال بسيار تلخ نيز برخوردار بوده ايم و آن قاچاق مواد مخدر است كه اگر بطور دقيقى ملاحظه شود، ريشه هاى اجتماعى آن بسيار سطحى تر از موارد ديگر مذكور در فوق است. با اين وصف ببينيم شدت عمل و خشونت شديد رژيم شاه در مقابل اين قضيه به كجا انجاميد؟ تجربهء اعدام ده ها و ده ها قاچاقچى هروئين، محكوم ساختن صدها وهزاران نفر به حبس هاى طويل المدت ۱۵ سال و ابد و محاكمهء آنان در دادگاه هاى نظامى به روشنى نشان داد كه از حبس و اعدام براى مقابله با چنين بيمارى ها و ناهنجارى هاى اجتماعى هيچ كارى ساخته نيست و حتى اين مجازات ها به مراتب در گسترش اين بيمارى ها و توسعهء همه جانبه تر و متنوع تر اين ناهنجارى ها تأثیر تشديد كننده خواهند داشت. به عنوان مثال، فكر مى كنيد كه بعد از تصويب لايحه بسيار شداد و غلاظ تشديد مجازات فروشندگان مواد مخدر در زمان رژيم شاه چه اتفاقى افتاد؟ آيا خريد و فروش هروئين و ترياك متوقف شد و يا حتى كاهش يافت؟ آيا روند رو به افزايش معتادان و گسترش روحيه و تمايل به تخدير شدن در ميان جوانان مهار گرديد؟ خير. قاچاقچى ها به دليل وجود همان زمينه هاى مساعد اجتماعى كه به چنين فعاليت هایی ميدان و امكان حيات مى دهد، خيلى ساده راه حل جديدى پيدا كردند. براى آن كه حداقل از مجازات مرگ معاف گردند، آنان كودكان و زنان را كه به طور معمول، در جريان محاكمات مشمول تخفيف هایی مى شوند، به طور وسيعى وارد كار كردند. اتفاقا دوران اوليهء تصويب اين قانون كه همان دوران اجراى شديد و غليظ اش هم بود، سال هاى بعد، به مرور از شدتش، بنا بر سياست هاى ديگر رژيم، كاسته شد مقارن بود با جريان محاكمات سياسى ما در دادگاه نظامى شاه در اواخر سال ۱۳۵۰. و ما در روزهاى پرونده خوانى و انتخاب وكيل در دادرسى ارتش به خوبى شاهد بوديم كه چگونه در برابر هر قاچاقچى مرد، حداقل پاى يكى دو زن و كودك نيز در هر ماجرا كشيده شده است. به طورى كه در حدود يك سال بعد كه مستقيما و از نزديك، زندان زنان سارى را ديدم، زندان از خيل زنانى كه به جرم قاچاقچى گرى يا همكارى با قاچاقچى هاى مواد مخدر به محكوميت هاى سنگين محكوم شده بودند و يا در انتظار محاكمه بودند لبالب بود. حالا اگر در نظر  بگيريد كه بچه هاى اين زنان در بيرون به چه كارى مشغول بودند و در آغوش چه كسانى و تحت چه شرايطى تربيت مى شدند و يا خود اين زنان در داخل زندان، زير سوء استفاده و تمايلات چه كسانى قرار مى گرفتند و به مرور چگونه اخلاق فاسدترين و منحط ترين آنها به ديگران نيز سرايت مى كرد و... و يا بالاخره نتيجهء كار قاچاق مواد مخدر در اين مملكت به كجا انجاميد، آن وقت، بيلان روشن و نتايج فاجعه آميز اين قبيل مجازات ها و قانون ها و كارائى و نتيجه بخشى زندان و حبس و اعدام، البته در افزايش جرائم و ناهنجارى هاى اجتماعى، بيشتر و بيشتر روشن خواهد گرديد. حالا غيرت نمايندگان سياسى خرده بورژوازى وقضات محترم شرع هر چه ميخواهد ازاين "گناهان" و از اين "معاصى كبيره" به جوش آيد و هر چه كه در قدرت دارند براى برپا داشتن زندان ها و چوبه هاى اعدام جديدتر به كار گيرند تا موقعى كه شرايط مادى، اجتماعى و اقتصادى ولاجرم فرهنگى اين ناهنجارى ها وجود دارند ــ ناهنجارى هایی كه تنها و تنها و مقدمتا از طريق اقدامات انقلابى سياسى و اقتصادى و در رأس اين اقدامات انقلابى، كسب قدرت سياسى توسط اكثريت عظيم جامعه، يعنى كارگران و دهقانان و اجراى اصول علمى سوسياليسم قابل رفع است ــ هرگونه شدت عمل و خشونت نتايجى به مراتب فاجعه آميز تر از نفس وجود اين ناهنجارى ها به بار خواهد آورد و آنها را در ابعاد بسيار وسيعترى شدت خواهد بخشيد. واضح است كه چنين حقايق روشن و غير قابل انكارى كه امروز حتى از طرف بسيارى از دول راقيهء جهان كه هنوز نظام سرمايه دارى بر آنها حاكم است مورد پذيرش و اجرا قرار گرفته نمى تواند به گوش خرده بورژوازى حاكم در ايران و نمايندگانش فرو برود و نبايد هم برود!

آن حاج آقاى بازارى كه پسر ترگل ورگل شان براى درآوردن پول نان و خرج مدرسه خود حتى يك روز نيز به دنبال كار توى خيابان ها علاف نشده و دم در هر مغازه و كارگاهى سر خم نكرده است و تا چشم باز كرده همه جور وسائل راحتى و رفاه را در مقابل خود ديده است و هنوز پشت لب اين آقازاده درست سبز نشده كه حاج آقا، دختر خانم تازه بالغ حاج آقاى حجرهء مجاور را برايشان عقد كرده و مهريه و جشن مخصوصا سنگينى را هم گرفته اند تا مبادا به اعتبار حاج آقا در بازار لطمه اى بخورد و در عين حال واضح هم هست كه تا موقعى كه آقازاده تحصيلاتشان را ادامه مى دهند يا هنوز حجره مستقلى پيدا نكرده اند مخارجشان با والد محترم است و عروس خانم هم آنقدر جهيزيه همراه آورده است كه اتاقهاى طبقه سوم خانه حاج آقا، به اندازه كافى پرو پيمان شود. بله با يك چنين مقدماتى از نحوه زندگى در خانه حاج آقا پر واضح است كه دليلى وجود ندارد كه فرزندان ايشان، دزد و قمارباز يا لات و فاحشه خانه رو و قاچاقچى از آب دربيايد. حداكثر اگر مزاج آقا پسر يا حتى خود حاج آقا تنوع طلب باشد، الحمدلله به اندازه كافى وسائل حلال و شرعى! وجود دارد. خانه مجزایی دور از چشم اغيار اجاره مى كنند و در اين دنياى وانفسا هم كه پول را روى سنگ بگذارى آب مى شود صدها زن جوان شوهر مرده و بيوهء آبرودار وجود دارند كه حاضرند به شرط تامين حداقل زندگيشان، خود را به صيغهء حاج آقا يا آقا زاده شان در بياورند و در عين حال، سال ها هم صدايشان در نيايد! و در اين ماجرا و [براى] جوش دادن اين وصلت نيمه مخفى از آخوند خمس بگير حاج آقا گرفته تا زن خادم پير مسجد نيز با اشتياق كامل، حاج آقا و يا آقازاده شان را يارى مى كنند. در اين ميان واضح است كه حاج آقا و فرزندان ايشان و نمايندگان فكرى و سياسى شان بايد چنين قضاوت كنند كه با فراهم بودن اين همه راه هاى حلال و شرعى، آدم بايد حرامزاده و ذاتا شرور و جنايت پيشه و مخبّط باشد تا باز هم دنبال افعال حرام بگردد!! يا اين همه اطعمه و اشربهء حلال و گوارا و لذت بخش را رها كند و مايع مسموم و تلخى را سر بكشد يا دود ماده تلخ تر ديگرى را به ريه فرو ببرد! حقا كه مجازات چنين موجودات ذاتا ناپاكى معلوم است. بايد هرچه زودتر زمين خدا را از لوث وجود چنين عناصر ملعونى پاك كرد و بندگان پاك و مومن خدا يعنى امثال حاج آقا و فرزندانشان را از عذاب هم نشينى و تنفس در محيطى كه آنها هم نفس مى كشند نجات داد. (این پاراگراف می تواند حذف شود. تقی)

عقب ماندگى و فقر اقتصادى و فرهنگى مجموعهء نيروهاى جامعه اجازهء پذيرش و قبول چنين افكار و نگرش هایی را هنوز و هنوز، شايد تا ساليان دراز ديگر، نخواهد داد و اين فقر نيز عليرغم آن كه انقلاب، جامعهء ما را يك گام به جلو برده، به هيچ وجه از آن عوامل و نيروهاى محدود كننده و ترمز كننده اى كه مى خواهند ما را دو گام به عقب بكشانند مجزا و منفك نبوده و نبايد مجزا و منفك در نظر گرفته شود.

جمعه ۱۹ مرداد ۱۳۵۸، ساعت ده و نیم صبح
امروز صبح برق يك قسمت از خانه خراب شد و زندان من نيز در تاريكى فرو رفت. اين سطور را هم اكنون در پرتو نور بسيار ضعيفى كه از شيشهء مشجّر دريچه به درون اتاق نفوذ مى كند مى نويسم. برق اتاق مجاور هم رفته است، اما خوب، پنجره هاى آن اتاق باز است و به همين دليل نيز رفتن برق فعلا تأثیرى در كار آنها ندارد. آن سوراخ هاى بسيار ريزى كه قبلا در پتوى سياه كشيده شدهء پشت پنجره به وجود آمده بود و اجازه مى داد كه من شب را از روز از طريق شعاع هاى نور سفيد خارج شده از اين سوراخ ها تشخيص بدهم، ديگر وجود ندارد. چون حدود يك هفته پيش يكى از اين پاسدارهاى جديد كه ضمنا بطور موقت و در غياب بچه هاى اصلى، سرپرست خانه شده بود به دنبال خيلى از خود شيرينى هایی كه در اين مدت انجام داد، از وادار كردن بچه ها به ساييدن كف سالن گرفته تا بردن تخت هاى اتاق مجاور براى جلوگيرى از خوابيدن بچه ها در موقع استراحت، و زمان محدود معلوم كردن براى خوابيدن و مرتب نق زدن بچه ها و الدروم بلدروم راه انداختن و در عين حال تملق گفتن و كاسه ليسى كردن در مقابل آدمهاى بالاتر، يكى هم اين بود كه يك روز عده اى از آنها را به درست كردن گل و آوردن آجر وا داشت و بعد با اين مصالح به اضافهء يك پتوى ضخيم و سياه ديگر كه كاملا نو بود، پشت پنجره را حسابى به وسيلهء اضافه كردن پتوى جديد به پتوى كهنه شدهء قديم و گِل اندود كردن و آجر چسبانيدن به دو انتهاى بالایی و پايينى پتو مسدود كرد. البته كاملا مسدود بود و او مى شود گفت كه شيرين كارى كرد. بارى از اين قبيل آدم ها همه جا پيدا مى شوند ولى نكتهء جالب اين است كه در ميان عدهء زيادى از برو بچه هاى جوان شايسته و كاملا مؤمن به انقلاب كه حتى تحصيلات بيشترى هم دارند ــ چون به احتمال زياد، اين مرد حتى فاقد تحصيلات متوسطه است كه معمولاً پايين ترين اين بروبچه ها دارند و اين كاملا از بددهنى ها و فحش دادن هايش به همين بچه ها و لهجهء لاتى اش معلوم است ــ و از اخلاق و رفتار بسيار انسانى ترى برخوردار اند، اين قبيل افراد بالا مى آيند و به عنوان مسؤول انتخاب مى شوند.
به عبارت ديگر دو جريان به موازات هم در ميان اين گروه هاى مسلح نظامى و سياسى حاكم بالا مى آيند. يكى بوروكرات ها و آنها كه فوت و فن هاى بوروكراتيك را مى توانند به خوبى با مقدس نمایی توأم سازند و ديگر آن لات و لوت ها و گردن كلفت ها و ميدانى هاى قديم كه بلدند چه جورى نسق بگيرند و باد در گلو بيندازند و توپ و تشر بيايند كه البته در نهايت، اين گروه اخير اجبارا به زير سلطهء گروه اول در خواهد آمد. اما در اين ميان عدهء زيادى از اين بروبچه هاى جوان پرشور و با ايمان پاك هستند كه فعلا دلشان به بازى با اسلحه ها و تق تق چكاندن سلاح هاى مختلف بدون فشنگ، بستن سلاح، دستگير كردن افراد و... خوش است. به عنوان مثال، از ديشب كه دوباره سه نفر جديد از همين برو بچه ها براى پاسدارى آمدند كه البته آنها هم امروز مى روند چون اساسا و باز هم جزء قضيه فرودگاه هستند، تا امروز، يعنى تا همين لحظه اى كه دارم اين سطور را مى نويسم باور كنيد كه يك لحظه صداى خشك چكاندن سلاح هاى مختلف، كشيدن گلنگدن هاى آنها، صداى باز و بسته كردن آنها و ... قطع نشده است. تنها در فاصلهء ساعت يك بعد از نيمه شب تا حدود ۸-۹ صبح كه براى استراحت به خوابگاه در طبقه پايين رفته بودند و يكى از آن بچه هاى قديم عمدتا در اتاق بود، صدا شنيده نمى شد و الا بطور منظم يا صحبت از تيراندازى هاى تمرينى گذشته است و يا ور رفتن به اين سلاح ها. تازه ديشب شاهد چيز جالب ديگرى كه آدم را ياد خاطرات ايام كودكى و سنين ۱۴-۱۳ سالگى مى انداخت بودم. و آن اين بود كه يكى از اين بچه هاى جديد، موقع عبور در راهرو با دهانش صداى شليك تير را تقليد مى كرد و من مى توانستم تصور كنم كه در اين حالت حتما او سلاحى را هم در دست گرفته، به نقطه نامعلومى نشانه رفته است! آرزوى سوزان شليك كردن واقعى را بدين وسيله، كاذب قدرى تسكين مى دهد! يا همين ديشب يكى از اين بچه ها را براى خريدن نان فرستاده بودند كه او داشت همراه اسلحه اى كه معمولا وقتى كه در خانه هستند ــ عمدتا بدون استفاده از غلاف ــ همگى شان حمل مى كنند براى خريد [مى رفت]...
توجه: در همين لحظه يك تير شليك شد. يكى از آنها زخمى شده است. دود باروت همه جا پيچيده است. واقعه اى كه هر لحظه از ديشب تا به حال در اننتظارش بودم، بالاخره  به وقوع پيوست.
۵ دقيقه بعد: او را به بيمارستان بردند. به شدت خودش را باخته بود. فكر مى كنم تير از اسلحه اى كه خود او داشت با آن ور مى رفت شليك شد. تير قسمت ران پايش را سوراخ كرده و از آن خارج شده است. چند نفر كارگر كه از امروز صبح مشغول كندن جلوى در بودند با باز شدن در به داخل آمدند و صحنه را ديدند. مى گفتند به بيمارستان رضا پهلوى سابق مى بريد؟ كه باز هم اين كه اينجا حوالى تجريش است ثابت شد. گويا يكى از آنها صحبت از خيابان ملكى هم كرد. به هر حال نمى دانم آيا چنين خيابانى اينجا هست يا من درست نشنيدم. شايد هم اسم همين خيابان كه ما در آن هستيم ملكى باشد.
سه روز پيش نيز خيابان ازگل كه على القاعده بايد همين نزديكى ها ــ خيلى نزديك ــ باشد، به گوشم خورد و همين طور خيابان جردن كه همگى مربوط به آدرس همين خانه مى شدند. منتهى متأسفانه من خيابان هاى شمال شهر را به خوبى نمى شناسم والا تا كنون شمارهء پلاك اين خانه را هم فهميده بودم چند است. فعلا جز يك نفر از مسؤولينشان بقيه كه سه نفر بودند به بيمارستان رفته اند. و البته لازم به ياد آورى است، اولين نتيجهء اين حادثه بسته شدن در نيم باز دريچه بود!

* چشمگير بودن فعاليت "تسليحاتى" اين بروبچه ها كه عاقبت هم به نتيجه رسيد مانع از آن شد كه موضوع اصلى اى را كه امروز قصد داشتم عنوان كنم، شروع كنم. بارى، موضوع عبارت از دو سه خبر مهمى است كه ديشب از قضا و از بركت بى تجربگى اين بچه هاى جديد توانستم در انتهاى پخش اخبار ساعت ۹ راديو كه همان بررسى مطبوعات باشد بشنوم. اولين موضوع خبرى است كه روزنامه ها مبنى بر استعفاى آقاى هادوى و انتخاب حجت الاسلام قدوسى به سمت ايشان، درج كرده بودند كه البته در همان قسمت قبل از پايان اخبار كه من موفق شدم گوش كنم، اطلاعيهء روابط عمومى دادستانى مبنى بر اين كه هنوز موافقت امام با استعفاى آقاى هادوى كه يك ماه پيش در اعتراض به اسلامى نبودن دادگسترى تسليم ايشان شده، دريافت نشده است نيز پخش شد. موضوع بسيار حساس و بغرنجى است. چه، من به خوبى مى دانم كه آقاى هادوى چه تبعيت مطلقى از نظرات و مواضع امام دارد. در عين حال مخالفت بسيار چشمگير او را با دادگسترى و عناصر مسؤول در آن و همچنين اختلافاتش را با دولت نيز بخوبى مى دانم.  همين طور در اين مدت كاملا واضح بود و هست كه يك مبارزهء شديد بين دولت از يك طرف، و دستگاه قضایی انقلاب كه در پشت آن و يا در واقع به موازات آن، نيروهاى سياسى مذهبى ديگرى نيز قراردارند از طرف ديگر، بر سر تسلط بر كل دستگاه قضایی مملكت جريان دارد.
خوب، اگر تغيير آقاى هادوى به معناى پيروزى دولت باشد، موضوع نبايد به صورت تغيير آقاى هادوى و جانشين شدن يك حجت الاسلام تمام شود. مگر اين كه اين يك توافق قبلى باشد تا به مرور موضوع ادغام در دستگاه قضایی حل شود و اين فقط قدم اول باشد، اما چنين احتمالى با توجه به موفقيت هاى روز افزونى كه جناح مذهبى خرده بورژوازى در كسب قدرت بيشتر به دست مى آورد، چنان بعيد است و شكل تغيير نيز چنان اين احتمال را بعيد نشان مى دهد كه بايد فعلا اين تغيير را به نفع جناح دولت به حساب نياورد. بنا بر اين، اين سؤال مطرح مى شود كه پس در پشت سر اين تغيير، دست چه نيروهاى ديگرى وجود دارد؟ آقاى هادوى كه دربست مواضعش با مواضع امام تطابق دارد و تبعيت محض و بى چون و چرایی از نظرات و مواضع ايشان نشان مى دهد، حتى قرائن و امارات آشكارى كه روابط حسنهء او را با گروه ها و احزاب بزرگ مذهبى تأیید مى كند وجود دارد. پس قضيه چيست؟ دراينجا ما مجبوريم تا اندازه اى روى شكل اين تغيير، يعنى جايگزينى يك حجت الاسلام، يعنى يك روحانى به جاى آقاى هادوى بيش از اندازه مكث كنيم. چون اولا اطلاع دقيقى از جريانات پشت پرده نداريم و ثانيا شخصيت و عقايد سياسى دادستان كل جديد برايمان شناخته نيست، شكل تغيير مسلما به نفع همان جناح هاى مذهبى قدرتمند گواهى مى دهد. احتمال زياد مى رود كه حجت الاسلام قدوسى يكى از قضات اين دادگاه هاى شرع بوده باشد كه اينك به سمت دادستان كل انقلاب انتخاب شده، اما انتخاب به اين سمت جز به كمك يك پيستون بسيار قوى سياسى كه امروزه تنها مى تواند در وجود همين جناح ها و احزاب قدرتمند جمهورى اسلامى متجلى شود، امكان ناپذير است. مخصوصا اگر دو نكته را در نظر بگيريم، اول اين كه اقاى هادوى خود شخصيت ساده و بدون پشتوانه اى نبود. امام اعتماد كامل و قاطعى به او داشت و در اين مدت نيز نقطه ضعف مهمى از نظر نيروهاى مختلف مذهبى در كار او ديده نشده بود.
دوم اين كه در ميان عدهء زيادى از آيت الله ها و سرجنبانان روحانيت، انتخاب يك حجت الاسلام به اين سمت، آن هم با توجه به اين كه دادستان استان تهران يعنى كسى كه تحت مسؤوليت ايشان است، يك آيت الله است، باز هم تنها مى تواند به پشتوانه و توصيهء يك نيروى بسيار ذى نفوذ سياسى و مذهبى كه نظراتش به نحو وسيعى مورد قبول امام است صورت گرفته باشد.
خوب، با اين تفاصيل اكنون يك سؤال پيش مى آيد: چه اختلافى بين آقاى هادوى و اين نيروى بسيار ذى نفوذ سياسى مذهبى موجود بود كه منجر به يك چنين تغيير و تبديلى شده است؟ مسلما هر دوی آنها راجع به دولت و دستگاه دادگسترى و اين كه دادگسترى بالكل بايد تحت اداره و كنترل دادگاه هاى شرع دربيايد متفق بودند. هر دو بطور كامل و قاطعى از نظرات امام تبعيت مى نمودند. وقايع دوران بعد از انقلاب نيز هماهنگى آنها را در بسيارى از قضاياى حاد سياسى، از جمله مسئلهء كردستان، مسئلهء جنوب و اقليت هاى ملى به خوبى نشان مى دهد. هر جا آن نيرو وارد عمل مى شد، دادگاه هاى انقلاب نيز در حمايت از آنها و سركوب مخالفين وارد عمل مى گرديدند. خوب با اين تفاصيل، چرا بايد آقاى هادوى تغيير پيدا كند؟ چه اختلافى ممكن است مابين ايشان و نيروهاى مذهبى حاكم به وجود آمده باشد؟
در ضمن، اين موضوع را هم درنظر بگيريد كه من شخصاً آنطور كه از صحبت هاى حضورى با ايشان فهميدم، ايشان تا همين چند هفته پيش هيچ نگرانى اى از اين بابت نداشت. يعنى عليرغم اين كه مى دانست دولت عليه او و عليه دستگاه اوست، اما كاملا پشت خودش و دستگاه دادگاه هاى شرع را حتى براى سال هاى سال قرص و محكم مى دانست. حتى تصور من اين است كه موضوع استعفاى يك ماه پيش نيز وسيلهء فشارى بوده است از طرف ايشان عليه دادگسترى و دولت، نه اينكه واقعاً قصد استعفا وجود داشته است.
بارى، با اين وصف، گويا اين تغيير صورت گرفته است. اگر اين تغيير بالاخره از طرف امام تأیید شود ــ چون اطلاعيه دادستانى حاكى از اين بود كه استعفاى آقاى هادوى هنوز رسميت ندارد و قبول آن ابلاغ نشده است، كه مى توانست به معناى آخرين مقاومت ها براى حفظ اين سنگر باشد ــ معلوم مى شود كه به راستى ما با يك اختلاف سه طرفه روبرو هستيم، نه يك برخورد دو طرفه، يعنى فقط بين دولت، يعنى عمدتا بخش مذهبى بورژوازى ليبرال و نيروهاى خرده بورژوازى سنتى، به طورى كه طرف سوم تقريبا مستقلى كه همانا خود اقاى هادوى در رأس آن باشد در شرف بروز و ظهور بوده است كه در همان نطفه توسط طرف دوم از صحنه حذف شده است. در واقع اگر به برخى شواهد و قرائن هم توجه كنيم، احتمال وجود اين شِق كم نيست؛ چرا كه به مرور، در دور و بر دادستانى، نيروها و عناصرى متشكل و مجتمع مى شدند كه براى خود هويت مستقل و قدرت مافوقى قائل بودند؛ قدرتى كه به مرور، داعيهء قضاوت و حكميت بر مواضع و كارهاى جناح قدرتمند خرده بورژوازى مذهبى را نيز در سر مى پروراند، و داشت دست به اقداماتى مى زد كه هر چه بيشتر كاسهء خود را از آنها جدا كند. عناصر با هوش و بوروكرات مسلك اما مذهبى، كه حتى نيروهاى ضربت و پاسدار خود را از زبده ترين عناصر سپاه انتخاب مى كنند ــ از نظر فكر و تحصيلات و حتى ظاهر ــ به مرور در حول و حوش دادستانى گرد مى آمدند و ارگان هاى خود را در همهء استان ها و شهرها مى آفريدند. اين ارگان ها مستقيما زير نظر شخص اقاى هادوى و آن گروه بسيار معدود موجود در دادستانى قرار داشتند. در حالى كه اعضاى دادگاه هاى شرع كه على القاعده بايد وابستگى بسيار شديدترى را به نيروى دوم داشته باشند، تنها يك موضع انفعالى مى توانستند در اين قضايا، يعنى در اين قدرت گيرى دستگاه قضایی انقلاب پيدا نمايند. با اين توصيف مى توان اين تغيير را حاصل پيروزى اعضاى دادگاه هاى شرع كه عموماً روحانى و نيز على القاعده بايد شديدا به همان نيروى دوم وابسته باشند بر گروه مخصوص اقاى هادوى كه غير روحانى و از بوروكرات منش هاى با هوش و فراست... هستند دانست و ظاهر تغيير، يعنى رفتن اقاى هادوى كه شخصی غير روحانى است و آمدن يك حجت الاسلام، نيز اين تعبير و تفسير را تأیید مى كند. به اين ترتيب شاهد هستيم كه چگونه رقابت ها و مبارزات حاد به مرور حتى از سطح نيروهاى بزرگ و مختلف طبقاتى به درون صفوف متحد قبلى و گروه بندى هاى كوچك تر سرايت كرده و تشكل ها و قدرت هاى خرد و محدود منفرد، حتى در يك بلوك را تحت تأثیر خود قرار مى دهد.
ضمنا ناراحتى و دلواپسى شديد بروبچه هاى بالاى اينجا از اين خبر و اين كه حتى ميم عليرغم درج خبر و روزنامه، در پشت تلفن آن را هنوز تأیید نشده خواند، به خوبى مى توان پيش بينى كرد كه در صورت يك طرفه شدن قضيه به نفع عناصر جديد، اين برو بچه ها بايد قدرى خودشان را جمع و جور كنند، به طورى كه رضايت گروه جديد حاكم كه مسلما داراى سيستم هاى بسيار متفاوتى با گروه قبل خواهد بود بر آورده شود و البته اين از الفباى تخصص هاى يك بوروكرات  است.
ممكن است خواننندهء احتمالى اين سطور ــ احتمالى چون هنوز نمى دانم واقعاً اين نوشته ها، نهايتى جز سطل خاكروبهء مسؤولين زندان پيدا خواهد كرد يا نه ــ علاقه مند باشد كه نتيجه اين تغيير را در وضع آدمى مثل من بداند. چون به هر حال سرنوشت يك زندانى سياسى، آن هم در چنين اوضاع و احوال متغير و متحولى، دقيقا به نظرات و سليقه هاى سياسى يك چنين عناصر قدرتمندى بستگى دارد؛ سرنوشتى كه مى تواند به دليل چنين سليقه ها و مواضع متفاوت سياسى از منهای بی نهایت تا به اضافهء بی نهایت، يا حداقل از منهای بی نهایت تا صفر نوسان داشته باشد!
من هنوز قادر نيستم اثرات اين تغيير را بر روى كار خودم ارزيابى كنم. اما اين موضوع كه آقاى هادوى در جريان دو جلسهء طولانى مذاكرات حضورى بالاخره  قبول كرده بود كه با آيين نامه هاى كنونى دادگاه هاى انقلاب نمى شود به موضوع اتهاماتى كه براى من دست و پا  كرده اند رسيدگى كرد؛ عليرغم اين كه آقايان بازجوها اصلا به اين موضوع توجهى نداشتند و يا نمى خواستند نشان بدهند، و اين كه او به هر حال در جريان اين ملاقات ها قدرى از يك جانبه نگرى و عدم اطلاع نسبت به ماهيت قضيه درآمده بود، خوب، نكات مثبتى بود كه اينك مى تواند لااقل تا مدتى كه دادستان جديد به موضوع وارد شود، منتفى شده قلمداد گردد.
اما موضوع خبر دوم همانا مصادرهء مؤسسهء آيندگان تحت عنوان وابسته بودن مالكيت آن به محافل صهيونيستى بود. اين خبر طبيعتا نشانهء كوشش ديگرى است براى تحت كنترل درآوردن تنها روزنامهء كثير الانتشارى كه هنوز و عليرغم تلاش هاى متعدد فراوان در قيد و زنجير جريان حاكم مذهبى قرار نگرفته است و تا به حال توانسته است به نحو زنده و قابل تحسينى مواضع و نظرات اپوزيسيون حكومت و نيروهاى حاكم مذهبى را منعكس نمايد. من هم اكنون نمى دانم كه آيا اين مصادره به قطع انتشار و يا اعمال نفوذ در هیأت تحريريهء آن، مانند كيهان، منجر شده است يا نه، ولى به خوبى روشن است كه آنها در مورد آيندگان، بعداز آن كه از تلاش هاى گوناگونشان براى متوقف كردن انتشار آن يا تسلط بر آن نتيجه اى نگرفتند، حالا دارند از آخرين تجربهء به اصطلاح موفقى كه در كيهان پياده كرده اند براى آيندگان نيز استفاده مى كنند.
به عبارت ديگر، دادستان كل حتما مدير و نماينده اى به آن روزنامه خواهد فرستاد و آن مدير و نماينده نيز در صدد بر خواهد آمد تا با تغيير و تبديل هيأت تحريريه، خط مشى آن را مطابق با نظرات و مواضع جريان حاكم مذهبى تغيير بدهد. با اين وصف، تصور من اين است كه نيروهاى اپوزيسيون و مردم هوشيار و آزادى خواه به اين سادگى ها اجازه نخواهند [داد] كه همان بلاى كيهان بر سر آيندگان بيايد و مسلما مقاومت هاى توده اى وسيعى در قبال اجراى اين نقشه صورت خواهد گرفت چرا كه بدين ترتيب تنها تريبون با برد وسيعى كه از حيطهء اقتدار و انحصار اين نيروها تا كنون بيرون نگهداشته شده بود ــ البته با مبارزهء شديد و پشتيبانى نيروهاى آگاه مردم ــ از دست قشرهاى وسيعى از مردم و نيروهاى متعدد و مختلفى كه در عين حال داراى نظرات و مشرب هاى گوناگون هستند خارج خواهد شد.
خبر ديگر مربوط بود به استعفاى دسته جمعى اعضاى مركزى حزب جمهورى خلق مسلمان. از آنجا كه راديو فقط عنوان خبرها را ذكر مى كرد از علت و چگونگى قضيه مطلع نشدم، اما فكر مى كنم و در واقع قطعا موضوع به انتخابات مربوط مى شود و به خصوص تا آنجایی كه ميم مى گفت، آقاى شريعتمدارى با تغيير ناگهانى موضع خود در شب انتخابات، حسابى آنها را غافلگير كرده بوده است؛ به طورى كه با اين كار در مقابل مردم و در مقابل نيروهاى خودشان سكه يك پول شده بودند. روشن است كه حزب جمهورى خلق مسلمان، دارد چوب عدم قاطعيت و تزلزل و ترديد آيت الله شريعتمدارى را مى خورد كه عليرغم پشتيبانى صريح از اين حزب، حاضر نيست بطور قاطع و سازش ناپذيرى بر سر تصميمات مشتركى كه اتخاذ مى كنند تا به آخر بايستد. به همين دليل وقتى در اواسط و يا اواخر كار، آيت الله مواضعش را تغيير مى دهد، اين ها كه به هر حال يك حزب سياسى با تعهد مشخص و مسؤوليت معينى در مقابل مردم و اعضاى خود هستند نمى دانند چكار كنند و طبيعى است كه نتيجهء كار به چيزى جز استفادهء فورى حريف و بى اعتبار شدن آنها و قول و عمل شان منجر نخواهد شد.
تا آنجا كه من به خاطر مى آورم، خُلف وعده هاى آيت الله شريعتمدارى در موارد ذيل، اين حزب را با بن بست و سرشكستگى روبرو ساخته است.
۱-    موضوع رفراندوم
۲-    موضوع تظاهراتى كه قرار بود عليه سخنان شيخ خلخالى در تهران از مسجد سيد عزيزالله راه بيفتد كه در آخرين لحظه، آيت الله آن را تلفنى از قم ملغى كرد.
۳-    موضوع مجلس مؤسسان كه بالاخره و عليرغم تأكيد اوليه بر لزوم تشكيل آن، بعد از نوسانات بسيار، بطور ضمنى از مخالفت با مجلس خبرگان خود دارى نمود.
۴-    چند روز قبل از انتخابات گويا آيت الله مى گويد كه من در آن شركت نمى كنم (كه البته اين خبر را از ميم گرفته ام و هنوز نمى دانم دلائلش چه بوده،) چون تا قبل از اين واقعه مى دانم كه حزب جمهورى خلق مسلمان تصميم داشت در انتخابات شركت بكند و حتى كانديداهاى تبريز او را هم نمى دانم در كجا ديدم. بعد از اين اعلام، بديهى است كه [حزب] جمهورى خلق [مسلمان] هم حتما انتخابات را تحريم كرده است، اما گويا آيت الله درست در شب انتخابات اعلام مى كند كه در انتخابات شركت مى كند!
و به اين ترتيب حضرت آيت الله تمام رشته هاى حزب جمهورى خلق را پنبه مى كنند! بديهى است كه با اين پيروزى چشمگيرى كه حزب رقيب ــ جمهورى اسلامى ــ در انتخابات تهران بدست آورده، ديگر تاب و توان مقاومت از رهبران حزب جمهورى خلق مخصوصا در مقابل اين ضربه هاى درونى كه نه از دشمن بلكه از دوست بر آنها وارد آمده است، تمام شده و همگى استعفا داده اند. البته من نمى دانم سرنوشت حزب و اعضاى آن چه خواهد شد ولى على القاعده اين كار به معناى انحلال حزب خواهد بود، مگر آنكه داراى كنگره و مجمعى باشند كه با تجمع اعضاى آن دوباره اعضاى مركزى جديدى انتخاب شوند كه با توجه به شكل "فردى" احزاب در ايران، يعنى اين قبيل احزاب كه براساس فرد بخصوصى يا تجمع  تعدادى از افراد خاص ايجاد مى شوند، و بعد از كنار رفتن آنها هم عموماً منحل مى شوند، بعيد است كه چنين ارگانى در اين حزب وجود داشته باشد. نكتهء جالب توجه اين است كه چند روز پيش، يعنى همان روز سه شنبه بود كه ميم ضمن تعريف اين كه حزب جمهورى خلق حتى ديگر نفوذش را دارد در تبريز از دست مى دهد، پيش بينى قاطع مى كرد كه به زودى اين حزب منحل مى شود! حالا من نمى دانم قبل از اين استعفا اخبار روزنامه ها بر يك چنين واقعه اى پيشاپيش دلالت داشته اند يا اين كه او خبرش را از محافل "رسمى" و رقباى اين حزب دريافت كرده بود. به هر صورت هر روز بيشتر در مقابل نظرات و سياست هاى جناح حاكم مذهبى، به قول خود آخوند ها "مانع مفقود و مقتضى موجود" مى گردد تا اينكه مى بينيم اين كجاوهء عهد عتيقى كه امروز بر دوش موتورهاى جت بويينگ با سرعت سرسام آورى پيش ميرود بالاخره  تا كجا دوام خواهد آورد.
و اما آخرين خبر مهم كه بسيار مشتاق دانستن آن بودم، آخرين نتايج انتخابات مجلس مؤسسان در تهران بود. اخيرا مطابق اطلاعى كه از ميم بدست آورده ام برايم معلوم شده كه نيروهاى چپ، از جمله رفقاى فدایی هم در انتخابات شركت كرده اند كه همين جا در حاشيه بايد بگويم وقتى درست موضوع را بسنجيم، مى بينيم عمل صحيح و بجایی انجام داده اند، مخصوصاً، همان طور كه قبلا نوشتم، حداقل نكته اش اين است كه كوشش هاى موجود براى ايزوله كردن آنها از مردم را خنثى كرده و به وجود و هويت آنها رسميت مى بخشد. بارى اما  نگاهى به ليستى كه در مقابل من قرار دارد، نكات مشكوكى را در صورت شركت احزاب و گروه هاى دمكرات و چپ در اين انتخابات مطرح مى سازد كه ممكن است و البته نه حتما، زيرا هنوز اطلاعات قطعى در دست نيست، دال بر نخواندن آراى نيروهاى چپ باشد.
مطابق آمار پنجشنبه شب راديو، ۲۰ نفر اول مطابق جدول زير كه البته بعضاً از ارقام ريزش صرف نظر شده، راى آورده اند:
۱-    آيت الله طالقانى         ۱,۵۵۳۰۰۰          نفر
۲-    ابوالحسن بنى صدر    ۹۳۷۰۰۰        نفر
۳-    آيت الله منتظرى        ۸۹۸۹۱۶        نفر
۴-    دكتر بهشتى        ۸۳۷۰۰۰        نفر
۵-    آقاى غفورى        ۸۰۰۰۰۰        نفر
۶-    مهندس عزت الله سحابى    ۷۶۰۰۰۰        نفر
۷-    آيت الله موسوى اردبيلى    ۷۴۸۰۰۰        نفر
۸-    عباس شيبانى        ۷۲۰۰۰۰        نفر
۹-    على محمد عرب        ۷۱۲۰۰۰        نفر
۱۰-    منيره گرجى        ۷۱۲۰۰۰        نفر
۱۱-    على اصغر حاج سيد جوادى    ۱۳۲۰۰۰        نفر
۱۲-    مسعود رجوى        ۱۳۱۲۹۰        نفر
۱۳-    دكتر مفتح        ۹۱۰۰۰            نفر
۱۴-    فخرالدين حجازى        ۹۰۰۰۰            نفر
۱۵-    دكتر پيمان        ۷۸۰۰۰            نفر
۱۶-    دكتر لاهيجى        ۷۶۰۰۰            نفر
۱۷-    خانم اعظم طالقانى        ۷۰۰۰۰                   نفر
۱۸-    آقاى خلخالى        ۶۷۰۰۰                  نفر
۱۹-    آيت الله نورى        ۶۷۰۰۰                  نفر
۲۰-    دكتر ناصر كاتوزيان    ۴۸۰۰۰                  نفر

خوب، مطابق ليست فوق اگر آقاى طالقانى را كه در ليست كانديدایی بسيارى از احزاب گوناگون وجود داشته و حتى عده اى از دموكرات هاى غير مذهبى و چپى ها نيز به ايشان راى داده اند، كنار بگذاريم، حد متوسط آراء [که] ۹ كانديداى بعدى احزاب حاكم يعنى جمهورى اسلامى و نهضت آزادى و ديگر سازمان هاى مذهبى ائتلافى آنان را شامل مى شود، مى توانيم رقمى در حدود ۸۰۰,۰۰۰ نفر برآورد كنيم. البته همه آراى بنى صدر را نيز نبايد به حساب كل ائتلاف گذارد. بنى صدر نيز مانند آقاى طالقانى از ديگر بلوك ها مخصوصا از جناح ليبرال ها و حتى بلوك مجاهدين نيز راى بدست آورده است (البته تا اينجا كه ارقام اعلام شده است كه اگر هم بيشتر از اين بشود، كه خواهد شد، چون مقايسه و نسبت آرا مورد نظر است در اين استدلال ايرادى وارد نمى كند) يعنى از جمع یک ميليون و 55 هزار نفر، 800 هزار نفرش متعلق به اين بلوك يعنى به بلوك مذهبيون حاكم راى داده اند. مى ماند حدود  ۷۰۰ هزار نفر بقيه، عده اى از اين ها به بلوك هاى ديگرى از جمله به بلوك مجاهدين راى داده اند كه اگر قبول داشته باشيم، آراى اين عده به طريق اولى در آراى مسعود رجوى منعكس شده، پس يك رقم ۱۳۲ هزار ازآن كم مى شود. باقى مانده باز رقمى در حدود ۵۷۰ هزار نفر را تشكيل مى دهد كه مسلما در بين بلوك  هاى ديگر انتخاباتى توزيع شده است. از بين اين بلوك ها عمده ترین اش بلوك  ليبرال هایی مثل حاج سيد جوادى است كه اگر باز قبول داشته باشيم، بيشترين رأى اين بلوك در آراى حاج سيد جوادى متبلور خواهد شد.
آنگاه، باقى ماندهء كسانى كه نه به بلوك  مذهبى سنتى و نه به بلوك  مذهبى مجاهدين و نه به بلوك  ليبرال هاى نوع جنبشى [اشاره است به نشريهء جنبش كه به نام حاج سيد جوادى شناخته مى شد] رأى داده اند ــ البته تازه بايد ديد حاج سيد جوادى از طرف چه جناح هاى ديگرى علاوه بر "جنبش" خودش كانديد شده بوده است، به عنوان مثال، او حتما از بلوك مجاهدين هم رأى  دريافت كرده است ــ و در عين حال تازه همه آنها  به آيت الله طالقانى رأى داده اند، رقمى در حدود ۴۴۰ هزار نفر مى گردند. خوب اكنون، بايد به ليست مراجعه كرد و ديد ديگر چه افراد يا بلوك هایی هستند كه آراى قابل اهميتى آورده اند؟ دكتر [حبیب الله] پيمان و [عبدالکریم] لاهيجى را كه بايد جزء بلوك مجاهدين حساب كرد و به اين ترتيب از ليست حذف مى شوند. آرای آيت الله نورى و خلخالى و مفتح را نيز بايد جزء نوسانات همان جناح مذهبى سنتى و همان ائتلاف بزرگ به حساب آورد. يعنى تفاوت موجود مابين آرای مثلا آقاى منتظرى با آقاى بهشتى و موسوى اردبيلى و غيره در آرای آقايان مفتح و شيخ خلخالى و آيت الله نورى منعكس شده است.
همين طور آرای خانم اعظم طالقانى را كه دقيقا متعلق به همين جناح فكرى است و آرای فخرالدين حجازى را با يك ضريب باید جزء نوسانات و اختلافات آرا حائزرين اكثريت همين جناح دانست.
مى ماند ناصر كاتوزيان كه من اطلاعى از مواضع ايدئولوژيك او ندارم با 48000 رأى. خوب ما هنوز با بيشتر از 400 هزار راى مواجه هستيم كه خصوصيت آن اینست كه:
1-    همه آنها به آقاى طالقانى راى داده اند.
2-    هيچ كدام از آنها به بلوك سه گانه مذهبى و ليبرال راى نداده اند.
3-    آرای اين 400 هزار نفر ظاهرا و مطابق جدول، چنان بين كانديداهاي ديگر پخش شده كه هيچ يك از آنها نتوانسته اند، رقمى در حدود 50 هزار رأى بياورند و الا در جدول منعكس مى گرديد.
اكنون، اگر توجه كنيم كه عدهء راى دهندگان به مراتب بيش از مجموع آرائی است كه به آقاى طالقانى داده شده است، چه عده اى از نيروهاى چپ كه از نظر اصولى حتما صلاح و صحيح ندانسته اند که ايشان را كه از نظر ايدئولوژيك  در قطب مخالف شان قرار دارد كانديد نمايند، و چه عدهء ديگرى از مذهبى ها كه بالاخره وجود دارند ــ هر چند كم ــ كه به ايشان راى نداده اند- حتى اگر آرای اين دستهء اخير را حساب نكنيم و مجموعهء نيروهاى غير مذهبى اى كه راى داده اند، اما راى شان را به آقاى طالقانى نداده بلكه به نامزدهاى ديگرى داده اند كه فعلا اسمشان در ليست هويدا نشده، رقمى در حدود 150 هزار برآورد كنيم، كه به مراتب بيش از اين است، ولى ما حداقل را مى گيريم، آن وقت ما مجموعا با آرايى در حدود 600 هزار نفر، (150 هزار به اضافهء 440 هزار) روبرو هستيم كه به هيچيك از سه بلوك اساسى پيش گفته، داده نشده و در عين حال طورى توزيع شده كه هيچگاه نتوانسته حداقل حتى 50 هزار راى را براى يك كانديد، يك جا فراهم بياورد! در واقع اگر ما به تركيب اين سه بلوك و ائتلافات آنها توجه بكنيم، كاملا درخواهيم يافت كه هيچ بلوك قابل اعتناى ديگرى جز بلوك دموكرات هاى غير مذهبى و چپى ها باقى نمى ماند كه حداقل  400 هزار از این 600 هزار راى مى بايست ــ حالا قدرى كم يا زياد ــ در بين اين دو بلوك تقسيم مى شد. مسلما اگر اطلاعات دقيقى از كانديداهاى احزاب و سازمان هاى مختلف موجود بود، اين شِما به نحو بسيار دقيق تر و همه جانبه ترى ترسيم مى شد و آن وقت معلوم مى شد كه چگونه ممكن است حتى به عنوان مثال، يك نفر از جبهه دموكراتيك يا فدايى ها از اين  600 هزار رأى قطعا داده شده، 50 هزار راى نياورَد؟
احتمالا مشكوكيت اين وضع وقتى بيشتر مى شود، كه يا ائتلافاتى بين خود نيروهاى چپ از يك طرف، و با دموكرات هاى غير مذهبى از طرف ديگر صورت گرفته باشد و يا اين كه مثلا نيروهاى عمدهء چپ هر كدام تعداد كانديداهايشان كمتر از ده نفر باشد كه خود به خود نتيجهء عمل مطابق نوعى ائتلاف اعلام نشده بين نيروهاى نزديك به هم از آب در خواهد آمد.
به هر حال براى قضاوت قطعى بايد تا اعلام نهايى و دقيق نتايج رأى گيرى و كيفيت توزيع آراء حتى كسانى كه مادون نفر بيستم هستند صبر نمود. تا اعلام اين نتايج و همچنين ارزيابى دقيق بلوك هاى ائتلافى، با توجه به وضع ويژه اى كه در اين انتخابات مشاهده مى شود، يعنى همانا برترى عظيم ــ تا حد دو برابرــ يك بلوك بر كليه بلوك هاى ديگر سياسى، به راحتى مى شود صحت يا بروز سوء  نظرهايى را در اين انتخابات با برهان و دليل رياضى روشن نمود.

* ساعت نزديك 6 بعد از ظهر است. آن هم 6 بعد از ظهر روز جمعه. با همهء آن مشخصات مشترك عصرهاى جمعهء زندان. نمى دانم چرا، عليرغم اين تاريكى اصرار عجيبى دارم كه بنويسم. شايد به خاطر فرار كردن از زمان های دير گذر عصر جمعه و يا از خودِ احساس تاريكى اين جا است. روزهاى ديگر معمولا چند ساعتى را در اتاق راهپيمايى (!) مى كنم اما امروز جز يك ساعت و نيم در صبح، بقيه اش را يا نوشته ام، يا گوشه دريچه نشسته ام. تاريكى اتاق و در عين حال روشنايى بسيار ضعيف خارج شده از شيشه مشجر دريچه تا حدى است كه فقط مى توانم سياهى كلماتى را كه مى نويسم تشخيص بدهم و براى خواندن مجدد آنها، بايد دفترچه را به نزديك دريچه ببرم. مجموعا و در اين لحظه 3 نفر پاسدار بيشتر در خانه نمانده اند. بقيه آنها حدود ساعت 2 يا 5/2 رفتند. از اين 3 نفر یکی رفته در آسايشگاه در زيرزمين بخوابد و از دو نفر باقيمانده در اتاق مجاور نيز باز يك نفرشان خواب است و نفر ديگر نگهبانى مى دهد. مطابق معمول، عصرهاى جمعه، باز هم آن سكوت و بى حركتى و غم كه البته تاريكى احمقانه اى هم به آن اضافه شده، بر اتاق و بر فضا حكومت مى كند. خوب، ديگر امكان نوشتن هم به مرور كم و كمتر مى شود. بلند شوم در خيابان " آزادى" قدرى قدم بزنم.
دفترهای قبلی:
دفترهاى زندان 1
دفترهاى زندان 2
دفترهاى زندان 3
دفترهاى زندان 4
دفترهاى زندان 5
دفترهاى زندان 6