۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

. رسم ما پیکارست تا به آخر با خصم

.
سر تسلیم فرود آوردن به چنین دشمن خونخوار که از چنگالش می‌چکد خون رفیقان بسیار یا به سازشکاری بوسه بر چکمه جلاد زدن و در آن لحظه که میکوبد مشت ، بر سر و سینه و پشت نام یاران بردن یا سخن گفتن و با خصم هم آواز شدن، جزٔ خیانت به صف توده در سنگر نیست دشمن ما به عبث منتظر وحشت ماست، پرچم ما بر جاست ، قلب ما توفنده، مشت ما کوبنده همچو پتکی ست که در دست پرقدرت هرکارگر است رسم ما پیکارست تا به آخر با خصم توده تحت ستم در کارست ،تا بتوفد با خشم وبروبد هرجا اثر از غارت و استثمارست این فرومایه ،حامی‌ سرمایه، مرگ خود را دیده ست که چنین خونخوار ست گوش کن گوش کن، نعره ما را که اینک پرطنین می‌‌پیچد در فضأی زندان وحشتی میکارد در دل‌ زندانبان گوش کن،گوش کن نعره ما را که اینک میدهد این پیغام، بلشویک وار بباید جنگید چه کند با دل‌ چون آتش ما آتش تیر از سروده‌های سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر ....زمستان ۱۳۶۰

۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

تاریخ را فراموش نکنیم!

درست سی سال پس از اول اردیبهشت 1359‏

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ

فراموش نمی کنیم که در اعتراض به ضدانقلاب فرهنگی رژیم جمهوری اسلامی که دانشگاه ها ‏را بسته بود و برخی از اصلاح طلبان امروز که برای «جنبش دانشجویی؟» اشک می ریزند، آن روزها ‏به تصفیه دانشگاهیان و دانشجویان مشغول بودند و از «اپوزیسیون» هم کمتر فریاد اعتراض قاطعی ‏برمی خاست، دانشجویان انقلابی و کمونیست این جنایت را علیه دانشگاه و سرنوشت کشور محکوم ‏کردند. این مقاومتی بود جسورانه و بحق علیه خفه کردن دانشگاهها و برای بازگشایی آنها. حزب الله ‏صف تظاهرات را که سازمان پیکار در راه آزادی طبقهء کارگر برپا کرده بود با پرتاب نارنجک به خون ‏کشید. پیشنهاد می کنیم به آرشیو نشریهء سازمان پیکار روی همین سایت مراجعه فرمایید: ضمیمهء ‏شماره 51، شماره 52 و ضمیمهء آن و نیز شمارهء 53.‏
به خصوص علاقه مندان را به مطالعه دو تحقیق زیر فرا می خوانیم:‏
دو گزارش تحقیقی زیر با عنوان «انقلاب فرهنگی سال 1359» و «نارنجکی کوچک پیش ‏درآمد انفجاری بزرگ» مقاومت جانانه و خونین دانشجویان و دانش آموزان وابسته به سازمان های ‏انقلابی و کمونیست را دربرابر ضدانقلاب فرهنگی باز می گوید و در تاریخ حک می کند. از آنجا که ‏سیاست و عملکرد مبارزاتی سازمان پیکار در پیوند با «انقلاب فرهنگی» در این گزارش ها بازتاب قابل ‏اعتمادی یافته است آنها را در بخش آرشیو سازمان پیکار طبقه بندی کرده ایم.‏
با سپاس از نشر نقطه و مؤلفان که این کمبود تاریخی را تا حدی چشمگیر با کوشش خود جبران ‏کرده اند.‏
اندیشه و پیکار

http://peykarandeesh.org/PeykarArchive/Peykar/Enghelabe-Farhangi-1359.html


و نیز

http

۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

کارگران نساجی مازندران درادامه اعتراضاتشان امروزمقابل استانداری اجتماع کردند

کارگران نساجی مازندران درادامه اعتراضاتشان امروزمقابل استانداری اجتماع کردند

کارگر نساجی مازندران :مسئولان برای ما گریه می کنند و کنار کارفرما عکس یادگاری می گیرند

به گزارش ایلنا تعدادي از كارگران واحد نساجي مازندران صبح امروز به دليل عدم دريافت13 ماه حقوق خود برای چندمین بار در مقابل استانداری مازندران تجمع نمودند .
این کارگران که هفته گذشته با تجمع در مقابل فرمانداری قائمشهر واستانداری مازندران خواستار مطالبات معوقه خود پس از ما هها شدند که با حضور معاون سیاسی وامنیتی استانداری مازندران در جمع کارگران وقول مساعد برای پیگیری حقوق بحق کارگران دادند.
تعدادی ازکارگران معترض در گفتگویی با ایلنا اظهار داشتند هفته گذشته استاندار مازندران ونماینده ولی فقیه دیداری از کارخانه داشتند وایشان بدون درک وضعیت معیشیتی ما ،از کارگران خواستند که با صبوری این وضعیت اسفناک را تحمل نمايند.
كارگران نساجي مازندران اظهارميدارند عليرغم اينكه مديران اعلام ميدارند با مشكلا ت نقدينگي روبرو هستند ظرف چند ماه گذشته 150 نفر به استخدام اين شركت درآمده اند واين مغايرت با گفته مسئولان شركت است.
قابل ذکر است تا لحظه ارسال خبر هیچ مسئولی در جمع کارگران حضور پیدا ننموده است.

ایلنا طی گزارشی دیگردرهمین باره می نویسد:

در تجمع اعتراض آمیز کارگران نساجی مازندران مقابل استانداری ، کارگران نساجی از بلاتکلیفی چندین ساله خود بسیار گله مند بودند و نشست های فراوان با مسئولان را بی فایده دانستند.
بنا بهمین گزارش کارگران از مسئولان بابت اجرا نکردن مصوبات و زیر پا گذاشتن قولهای خود گلایه داشتند.
آنها 10 ماه حقوق معوقه و 2 ماه پاداش که معادل 4 ماه حقوق می باشد را دلیل اعتراض و تجمع خود ميدانند و بیان ميدارند : طبق توافقی که نماینده استاندار ، مدیر کل اداره کار، نماینده صنایع و معادن، مدیر عامل و رئیس هیت مدیره شرکت نساجی و رئیس اطلاعات شده بود طبق پیشنهاد مدیر عامل شرکت نساجی مقرر گردیده بود حقوق ها طبق زمانبندی پرداخت گردد که آن توافق که خودشان پیشنهاد دادند را هم اجراء نکردند.
یکی از کارگران معترض گفت: کارگران طبرستان شرکت نساجی که 285 نفر می باشند و در روزگاری بازوهای پرتوان این شرکت بودند از هیچ گونه امتیازی برخوردار نیستند.
وی گفت: با توجه به اینکه 14 ماه از معوقات کارگران را پرداخت نکردند اما بیش از 150 نفر نیروهای نور چشمی آقایان را جذب کردند و حقوق آنها به موقع پرداخت می کنند.
یکی دیگر از کارگران با اشاره به اینکه طبق هماهنگی های به عمل آمده بین شورای تامین ، بانک ملت و بانک ملی برگزار شده بود 3 ونیم میلیارد برای پرداخت حقوق کارگران به شرکت وام پرداخت شده بود که فقط 2 و نیم میلیارد آن بین کارگران تقسیم شد از مابقی آن کسی باخبر نمی باشد.
وی با بیان اینکه مسئولان فقط خوب حرف می زنند افزود: مسئولان برای ما گریه می کنند و کنار کارفرماي ما عکس یادگاری می گیرند و هیچ کاری را برای کارگران انجام ندادند.
یکی دیگر از کارگران از نداشتن کرایه ماشین برخی کارگران اعتراض کرد گفت: برخی از کارگران بدلیل نداشتن کرایه نتوانستند در این تجمع شرکت کنند تا از حق خود دفاع کنند.
وی گفت: با توجه به اینکه فصل هندوانه در حال اتمام است برخی از کارگران قدرت خرید یک هندوانه برای فرزندان خود را ندارند اما کارفرماها زیر کولر ماشین خود برای ما دست تکان دهند و به ما می خندند.
این کارگر گفت: 4 ماه است که برای خرید نان جلوی نانوا گردن کج می کنم و نسیه نان به فرزندان خود می دهم .
وی گفت یکی از این کارگران بدلیل عدم توان پرداخت کرایه تاکسی و پول توجیبی فرزند خود را از دانشگاه بیرون آورده که فرزند وی به این دلیل دچار افسردگی شده است و ادامه داد: ما انسانیم و نیاز به زندگی کردن داریم و از مسئولان می خواهیم این حق را از ما نگیرند.
یکی ديگر از کارگران شرکت نساجی واحد طبرستان گفت: وقتی فقر از درب وارد شود ایمان از پنجره خارج می گردد ، با توجه به نزدیکی ماه مبارک رمضان نمی توان با نان نسیه و گوجه پلاسیده روزه گرفت.
وی اقساط معوقه بانک هاي خود را کمر شکن اعلام کردو گفت: با توجه به عدم دریافت حقوق این کارگران ، استاندار ترتیبی اتخاذ دهد تا بانک ها تا موعد پرداخت حقوق از حقوق ضامنین کسر نکنند

تایید حکم اعدام عباس توکلی برازجانی توسط دیوان عالی

تایید حکم اعدام عباس توکلی برازجانی توسط دیوان عالی

خبرگزاری هرانا - گزارش‌ها حاکی از آن است که حکم اعدام عباس توکلی برازجانی، توسط دیوان عالی تایید شده است و بر همین اساس ممکن است که حکمِ وی به زودی به اجرا درآید.

حکم مرگ عباس توکلی برازجانی، زندانی ۳۸ سالهٔ محبوس در زندان رجایی شهر کرج در حالی از سوی دیوان عالی تایید شده که مسئولان این مهم را تاکنون به وی در زندان ابلاغ نکرده‌اند و تایید حکم تنها بصورت شفاهی به خانوادۀ وی اعلام شده است.

بنا به گزارش وبسایت فعالین حقوق بشر و دموکراسی، نامبرده که در حال حاضر در بند ۱ زندان رجایی شهر کرج به سر می‌برد، در تیرماه ۱۳۸۷ به اتهام ضرب و شتم و قتل یکی از ماموران نیروی انتظامی و هم چنین حمل سلاح به همراه برادرش بازداشت شد.

امیر حسین توکلی برازجانی، برادر این زندانی، در مردادماه‌‌ همان سال بر اثر شکنجه‌های شدید در بازداشتگاه آگاهی شاهپور تهران جان سپرد.

گفتنی ست که طی این مدت بسیاری دیگر از اعضای خانوادهٔ توکلی برازجانی نیز از سوی ماموران امنیتی بازداشت شدند.

۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

خاطراتی از مبارزهء دشوار سال ۶۰


خاطراتی از مبارزهء دشوار سال ۶۰

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ

خاطراتی از مبارزهء دشوار سال ۶۰
شکار لحظه ها
یادداشت: بازگوئی خاطرات از شرایط سخت و رعب انگیز ادامهء مبارزه در دههء شصت، تعریف اتفاقات رخ داده در جو پلیسی و سرکوب، هم گزنده و تلخ است هم شیرین و آموزنده. این خود گونه ای باز نگری است به گوشه ای از تاریخ نانوشته و جوابگوئی به نیازی برای نگهداری حافظهء اجتماعی و تاریخی، مبارزه با فراموشی جمعی و انتقال تجربه. این امر در این راستا میتواند تلاشی باشد در جهت ثبت گوشه هایی از یکی از سیاهترین دوران های تاریخ ما.
هستند بسیاری که خاطرات تلخ و تلخترخود را از زندانها وسلولهای وحشتزای دو نظام سلطنتی و جمهوری اسلامی به نگارش در آورده اند، کاری سترگ که قابل تقدیرفراوان است و البته ناگفته ها هنوز بیشمار.
به نوبهء خود در این فکر بودم که باید از زندانی بزرگتر هم گفت چرا که هر شهر و روستائی خود یک سلول عمومی بوده و هست. داستان آن کسان که در این زندان بزرگ هر لحظه در بیم و اضطراب صید شدن بودند، داستان آنان که به نوعی گریختند و آواره شهرهای دیگر شدند، ازبلاها و دربدری هایشان. از فرارها و "شانس ها". از دلهره ها ونگرانی هایشان در اجرای هر قرار که خود یک دام میتوانست باشد. لرزه و رعشه از دیدار و گذر هر ماشین گشتی که شاید یک قربانی نادم برای شناسائی قربانی دیگری در آن نشسته باشد، یا فکر اینکه خود در تور بوده و دیگر زمان شکار شدنش رسیده است. روایت زندگی در خانه های تیمی و مشکلات امنیتی آنها و ...
و چرا اتفاقات روزمره و رویدادهای خاطره انگیز را که در شرایطی ویژه پیش آمده ناگفته بگذاریم. به تصویر کشیدن اوضاع و شرایط آن دوران که چگونه روز را به شب میرساندیم بی آنکه بدانیم آیا طلوع آفتاب را دوباره خواهیم دید!
مطمئنا بچه هائی که بعد از حملات سی خرداد شصت جان به در بردند و فعال ماندند حرفهای زیادی برای گفتن دارند. باری؛

اولین احساس شرم!
چند سالی میشد که از آن محل کوچ کرده بودیم ولی اکثراوقات به آنجا میرفتم. بچه محلهای سابق و مهمتر از همه چند تن از رفقایم در همان حوالی زندگی میکردند. در آن محله تقریبا همه مرا میشناختند اما نه به عنوان فعال سیاسی، به همین دلیل راحت در آن محیط تردد میکردم و به کار وفعالیتم میرسیدم.
یک پنجشنبه بعدازظهر در راه خانه بودم که فرزاد و سامان دو تا از دوستان قدیمی ام را دیدم. بعد از حال و احوال و.... قرار براین شد که شب را در خانه فرزاد بخوابیم تا صبح زود سه تایی برویم کوه نوردی. من ازبرگشت به خانه منصرف شدم و با فرزاد رفتم منزل آنها. سامان گفت بعد از شام میاید. خانواده فرزاد رفته بودند مهمانی. فقط برادر کوچکترش خانه بود. غذائی روبراه کردیم و همزمان از اوضاع وحشتناک جامعه، دستگیریها، اعدامها و خفقان موجود صحبت پیش آمد. پس از شام دقایقی در سالن نشیمن و بعد به اتاق فرزاد که روبروی اتاق نشیمن بود رفتیم.
متوجه شدم که کتابهای رو تاقچه و تو قفسه ها کم شده است. تقریبا کتابی که قابل خواندن باشد نمانده بود. برای تفنن نهج البلاغه را برداشتم و شروع کردم با صدای بلند به خواندن بخشهای معروف در باب زن و همسر. چون میدانستم که فرزاد تا حدودی تمایلات مذهبی دارد. بحثمان گرم شده بود که زنگ خانه به صدا درآمد. از پشت اف اف کسی جواب نداد. طبق روال معمول باید داداش کوچیکه میرفت در را باز میکرد! با غرزدن رفت اما از برگشتش خبری نشد.
من اول فکر کردم که خانواده فرزاد از مهمانی برگشته اند ولی فرزاد با حالتی بین حدس و یقین گفت که حتما دوستان داداش کوچیکه اش آمده اند دم در و همانجا مشغول صحبت هستند! دقایقی بعد داداش کوچیکه از همان دم در فرزاد را صدا کرد که بیا پایین باهات کار دارند! صداش عادی نبود.
من ماندم با نهج البلاغه. بی خبرو بیخیال از همه جا. زمان گذشت، اما غیر عادی و طولانی.
با خودم فکرکردم که فرزاد عادت نداشت دوستانش را تنها بگذارد. شاید آن همراه سومی سامان، از آمدن به کوه منصرف شده و حالا میخواهد عذر و بهانه بتراشد.
در همین اندیشه ها، سرم در کتاب علی، پشت به در ورودی اتاق نشسته بودم. صدائی شنیدم. برگشتم. پسر ِ ریشوئی را میان درگاهی دیدم که زل زده بود مرا نگاه میکرد. چه مدت آنجا بود؟ به این حساب که این ریشو از دوستان فرزاد است کتاب در دست برخاستم و سلام دادم. ناگهان در جا خشکم زد. اسلحه. یک ژ3. پوتین سربازی. لباس پاسداری. ریش حزب اللهی.
به جای علیک با عصبانیت پرسید: تو دستت چیه؟
من که سعی میکردم حالت عادی خودم را حفظ کنم و خونسرد باشم گفتم: کتاب، نهج البلاغه!
کتاب را گرفت براندازی کرد. کتابهای جلو پنجره را هم زیرورو کرد. سواد داشت؟ خوشبختانه از کتابهای "مشکوک و ضاله" خبری نبود.
با اخم و تشر به سوی اتاق پذیرائی برده شدم! آنجا دو پاسدار دیگر اسلحه بدست و مضطرب ایستاده بودند. یکیشان با بیسیم حرف میزد. به نظر رئیسشان بود.
چرا در چشم همه شان نوعی ترس و تشویش موج میزد؟ تا مرا دیدند اسلحه ها را محکمتر در دست فشردند. با حالت آماده باش.
در ذهنم چه ها که نمی گذشت: تعقیبم کرده بودند؟ کسی لوم داده بود؟ چه کسی؟ چرا اینجا، چرا نیامده بودند خانه تیمی؟ ممکن است همه بچه ها را دستگیر کرده باشند؟ آدرس خواهند پرسید، آدرس کجا را باید بدهم؟ خانه خودمان؟ آنجا که پر از کتابهای ممنوعه است. پدرم فعال سیاسی و از زندانیان زمان شاه بود. در اینصورت پدرهم لو میرفت! آدرسی از خانه اقوام؟ ولی کدام و چگونه؟ اسم و رسم چی؟ یک کارت شناسائی در جیب داشتم. فرزاد حتما اسم مرا گفته بود. میتوانستم بگویم توشناسنامه اسمم چیزدیگریست.
رئیس تشر زد که بیا اینجا!
انگار که همه چیز عادی است سلامی دادم و به سویش رفتم. با هزاران سوال بی پاسخ در سر، سعی میکردم جوابی در خور و غیر مشکوک در این چند ثانیه باقی برایشان دست و پا کنم.
- تنها هستی؟ چند نفرید؟ کس دیگری هم میاد؟ چه نسبتی با اینا داری؟ اینا رو از کجا میشناسی؟ اینجا چکار میکنی؟ کی اومدی؟...
با خونسردی اما سریع جوابها را در ذهن بالا پایین میکردم و با یقین به اینکه فرزاد و برادرش مورد باز جویی قرار گرفته اند پاسخ میدادم. در مورد آدرس خانه توضیح دادم که قبلا در همین کوچه زندگی میکردیم و چند سالی میشه که اثاث کشی کرده ایم چند محله آنطرفتر. ولی بیشتر میام پیش بچه محلای قدیمی. وقتی رئیس پاسدارها ازم پرسید که کارت شناسایی داردم یا نه، برای لحظه ای جا خوردم. مردد شدم چه بگویم. می دانستم با فرد بی کارت بعنوان مشکوک برخورد میشود. گفتم آره و با دو دلی شروع کردم به گشتن در جیبهایم که ناگهان بیسیم رئیس به صدا در آمد و باعث متوحش شدن رئیس و دیگر پاسداران گردید.
در بیسیم چه شنید؟ با عجله و اضطراب به پاسداران امر و نهی کرد: تو برو بالا پشت بام. تو جلو پنجره را بپا. تو اتاق را. تو راه پله را. هر کدامشان را به سوئی فرستاد. گوئی در جبهه جنگ بودند و دشمن آتک زده!
رئیس خشمگین به من نهیب زد: بنشین این گوشه تکان نخور. حرف هم نمیزنی.
دستان جستجوگرم را آرام از جیبهایم در آوردم. خوشحال از ندادن کارت شناسائی، اما نگران وسردرگم از اتفاقات اطراف بی سر صدا رفتم نشستم آنجائی که نشانم داده بود. همه گوش به زنگ بودند. دقایق به کندی میگذشت. حادثه ای رخ نداد. برادر کوچیکه فرزاد ترسان و لرزان آمد و با دستور رئیس پیش من نشست. بی کلامی با باری از ترس. فقط صدای بالا کشیدن دماغش میامد.
تا به حال کجا بوده؟
لحظاتی بعد فرزاد پیدایش شد با چشمانی مملو ازپرسش وحیرت. نگاهی به من انداخت. حالت شماتت داشت؟! نکند فکر میکرد من پاسداران را آورده ام؟
هر سه چون بچه یتیمها، گوشه اتاق، زیر پنجره، چهار زانو نشسته و حرکات این مهمانان بی تربیت ناخوانده را نظاره میکردیم که چگونه بی مبالات و غیرانسانی، بی مسئولیت و وحشیانه همه خانه را بهم میریزند. همه چیز را زیر و رو میکنند. هنوز نمیدانستم بدنبال چه میگشتند و به چه منظوری آمده بودند؟
پاهای فرزاد و داداشش را دیدم که مثل آدمهای سرما زده میلرزیدند. تمام جسم وعضله هایشان هم سفت شده بود. با خود فکر کردم نکند من هم میلرزم. سردم بود. چند نفس عمیق و آرام کشیدم و جسم را رها کردم. ضربان قلبم را چه میکردم؟
باز صدای بیسیم در آ مد. دو باره وضعیت جنگی اعلام شد! جنب و جوش و وحشت پاسداران. هر کس دوید سر پستش و ما سه نفر باز تهدید شدیم به سکون و سکوت. زمان در التهاب میگذشت. در اطراف چه رخ میداد؟ پاسداران هم مضطرب بودند.
در همین حال واحوال پدر فرزاد وارد شد. اما با چه حالی؟! نگران. متعجب. جویا. غمین و با نگاهی سخت کنجکاو به من که سلامش داده بودم. دوست داشتم میتوانستم بگویم که از هیچ چیز خبر ندارم.
پدر رفت آن طرف اتاق روی زمین نشست. با دستی ناتوان بر سرش که فرو افتاده بود. با تاخیر، مادر فرزاد هم آمد. با حالی نزار. شوریده تر از پدر. با همان نگاه های بی پاسخ به اطراف و به من. با جواب سلامی خشک همراه تحقیر که تو اینجا چه میکنی و چرا؟ مادر هم رفت کنار پدر، چادر غم گسترد و خویش را درونش پنهان کرد.
خانه اش را بهم ریخته بودند. اثاث منزل، لباسها، قند و شکر، ظروف، کتابها وهمه چیز درهم و برهم بود. با وجود زور و اسلحه پاسداران جایی برای شکایت و گلایه نبود.
سعی میکردم با چشم و نگاه به پدر و مادر بفهمانم که مقصرمن نیستم. ولی ...
سکوت کشنده را ورود خواهر بزرگتر فرزاد شکست و همان داستان و نگاه و فشار. خواهر هم به پدر و مادر پیوست. با فاصله زمانی بیشتری خواهر ارشد خانواده وارد شد. با اعتماد بنفس. مصمم. خونسرد به اطراف نظری انداخت. نگاهش به من سنگین، برنده، پاسخ خواه بود.
ضرب المثل آب شدن ودهان بازکردن زمین را با تمام وجودم لمس کردم، اما چه سود؟ زبانی برای رفع اتهام نداشتم. تو گویی لبانم را دوخته بودند. دوست داشتم فریاد کنم، داد بزنم. با تمام قدرتی که در بدن داشتم که من این پاسداران کثیف را نیاورده ام، من آدم فروش نیستم ...
شش عضو خانواده اکنون در اتاق حاضر بودند. همگی تحت نظر افراد مسلحی که برای سلاخی انسانیت تربیت شده بودند. یکی از دیگری بی اطلاع تر. حیران از کابوسی حاکی از واقعیت تلخ و مشکوک به من. به این بچه محل سابق و دوست فرزند خانواده.
خواهر ارشد مسلط بر خویش، پدر و خصوصا مادر را به آرامش دعوت میکرد. پاسداران در تکاپوی رفت و آمد آشکارا به موجوداتی شباهت داشتند که ازانسانیت گریخته باشند، پستی و شقاوت هم حدی دارد. سقوط تا به کجا؟!
همه انتظار میکشیدیم. دلهره بود واینکه چه خواهد شد؟ در ورودی اتاق باز شد. دو پاسدار جدید با دختری چادر به سر و رو گرفته وارد شدند.
از خود پرسیدم این دیگر کیست؟ از خواهران زینب؟ برای تجسس بدنی جنس زن آمده؟ چرا چهره اش را پوشانده؟
نشست روبروی جمع خانواده. نقاب از رخ برگرفت و نگاهی به تمام افراد متعجب و منتظر داخل اتاق انداخت. دختری جوان که به یقین تا سن هژده سالگی چندین بهار دیگر فرصت داشت.
خواهر ارشد تا او را دید با شگفتی و هراس گفت: تو!؟ چرا؟!
گونهء سفید دختر جوان سرخ شد. زرد شد. شرم نمایان شد. دیگر توان نگاه در چشم کسی را نداشت. پلکهایش را سنگینی شکست و شرم به زیر کشید. تازه کار بود. آدم فروشی نکرده بود. کسی را لو نداده بود. مزه تحقیر شدن از چشمان دوست را نچشیده بود. چه سرنوشتی در انتظارش بود؟
نفسی به راحتی کشیدم. دختر جوان "فرشته" نجاتم شده بود تا مرا از زیر فشار نگاهها رها کند و خود "عامل" اسارت دو عضو این خانواده باشد. چه مسخره است بازی زندگی!
چشمان ملتمس آن دختر، چهره سرخش، شرمندگی اش، خجالتش، فراموش شدنی نیست!
نمایش گوئی داشت به پایانش نزدیک میشد. خواهر یک مبارز را "تحت چه فشاری؟" آورده بودند تا مبارز دیگری را شناسائی کند. آن پاسداران مسلح دو خواهر فرزاد را در جوی سرشار از اشک و آه و خشم و ناتوانی همگان با خود بردند....
آیا شانس بود که دختر جوان مرا ندیده و نمیشناخت؟ آیا من میتوانستم احساس خوشحالی کنم که از دست پاسداران به نوعی گریخته بودم!!! ....

شانس!
خطر از بغل گوشم رد شد. عجب شانسی. چه کارخوبی که اعلامیه ها و تراکتها را همان شب بردم جا سازی کردم. تنبلی نزدیک بود بهم غلبه کند، چون تنم خیلی خسته و بی حال بود. یک لحظه دو دلی به سراغم آمد که همه کارها را فردا صبحش انجام بدهم. چه خوب که به تن خسته ام گوش نکردم. براستی اگر جلو آن مسجد هنگام بازجویی اعلامیه ها و تراکتها همراهم بود، مطمئنا طناب دار گردنم را شکسته و جانم را ربوده بود. آنهم در دوره ای که بسیاری را فقط بخاطر یک برگ اعلامیه جلو جوخه های اعدام می سپردند.
ساعت هشت و نیم- نه شب سوار دوچرخه ۲۸ رنگ ورو رفته مان شدم. رکابش خرابی داشت و هنگام پا زدن صدای دلنگ دلونگ میداد و زینش هم پاره و رنگ و رویی نداشت. این دوچرخه دقیقا یادم نیست چگونه بدست ما رسیده بود ولی در آن محله جنوب شهر که با محمل کارگری خانه اجاره کرده بودیم چیز خوبی به نظر میرسید. اعلامیه ها و تراکتها را زیر پیراهن در شکم و کمر خود جا دادم و به سوی چندین محله آن طرفتر پا زدم تا آنها را در مکانی امن جا سازی کنم و فردا صبحش با یکی از رفقا برویم برای پخش در خاانه های آن منطقه. طبق تجربه به این نتیجه رسیده بودیم که این شیوه مناسب و کم خطرتر است.
ساعت چهار - چهارو نیم صبح آن دوچرخه کذایی را آهسته برداشتم وچند کوچه آن طرفتر سوار شدم که صاحبخانه را بیدار نکنم. در تاریکی صبح بسوی محل پخش پا میزدم که ناگهان نور بسیارقوی و تندی چشمانم را کورکرد. برای لحظاتی نتوانستم هیچ چیز را ببینم. فقط احساس کردم با یک جسم سختی رو در رو شده ام. بعدش همراه دو چرخه ام چرخی در هوا زدیم و نقش زمین شدیم. حالت منگی داشتم، هنوز از گیجی ضربه و پشتک زدنم رها نشده بودم که میان خیابان با چشمانی نیمه باز ولوشدم. چشمانم بعد از آن نور شدید داشت به تاریکی عادت میکرد. به دور و برم نگاهی کردم. اول چندین لوله تفنگ را دیدم که بسویم نشانه رفته بودند. کمی بالاتر را نگاهی انداختم. بسیجی هائی که دور و برم حلقه زده بودند، پشت سرشان مسجدی با چند تا جوان حزب اللهی جلوش. آنطرفتر ماموران بازرسی با اسلحه های آماده به شلیکشون. بعد پرژکتورها و موانع نرده مانند که تمام عرض خیابان را اشغال کرده بودند جلو چشمانم خودنمایی میکردند. و من و دوچرخه که میان آنها دراز به دراز آنطرف پرژکتورها بروی آسفالت چسبیده بودیم. نه از ترس؟
فهمیدم با مانع جلو مسجد برخورد کرده ام که برای کنترل و بازرسی تعبیه میکردند. حیرت و ترس بسیجی ها و بازرسان را از سروصدای پیش آمده فرا گرفته بود.
- تکون نخور! دستاتو بگیر بالا!
خودم را جمع و جور کردم. آهسته بلند شدم و همزمان غر زدم که: اینا چیه وسط خیابون گذاشتین آدم میخوره زمین؟!!
از چهره ها و حرکاتشون که دیگه پشت پروژکتورها مشخص بودند فهمیدم آنها بیشتر از من ترسیده اند!
- بگردینش، نارنجک داره.
با شنیدن اسم نارنجک چندتائی یک قدم رفتند عقب، اما اسلحه شون آمد جلوتر. یکی از بسیجی ها که گوئی دل و جرأت بیشتری داشت با احتیاط شروع کرد به گشتن بدنم.
- جوراباشو بگرد! اونجا قایم کرده!
تعجب کردم چرا تو جوراب. هر طوری بود سعی کردم به خودم مسلط باشم. ترسی از خود نشان ندهم. خونسردی ام را حفظ کردم. همچنان غر میزدم که دوچرخه ام خراب شد، چرا خیابون رو اینجوری بستید، با این پرژکتورها آدم هیچی نمیبینه، نارنجک چیه...
وقتی چیزی نزد من پیدا نکردند خیالشان از بابت نارنجک راحت شد. در سوال و جوابها که این موقع صبح کجا میری، کی هستی و ازکجا میایی و... با همان لحن غر و نیمه طلبکار گفتم که شاگرد نجار هستم ، دارم میرم تا قبل از آمدن اوستا مغازه را باز کنم و در همان دور و برها زندگی میکنم...
هنوز نمیدانم چرا به سادگی حرفهایم را باور کردند. شاید خوشحال بودند که شهید نشده اند! در آن دوره شایعات زیادی بر سر زبانها بود که مجاهدین چندین بار بسوی ایستهای بازرسی و جلو مساجد نارنجک پرتاب کرده اند. یا اینکه سر و وضع و قیافه و حرف زدنم به "ضد انقلابیون و تروریستها" نمیخورد! یا در آن محلات و اوضاع اجتماعی موضوع شاگرد و اوستا امری عادی و آشنا بود. نمیدانم.
دوچرخه ام را برداشتم و غر زنان از آنجا دور شدم. هر چه از آن محل دورتر میشدم بیشتر وحشت بر من غلبه میکرد. اگر اعلامیه ها پیشم بود، اگر پاپیچم میشدند و آدرس خانه و مغازه را میخواستند، اگر اصرار میکردند تا مغازه ای را که وجود ندارد نشانشان بدهم، اگرخواهان کارت شناسائی میشدند؟؟؟ این افکار در ذهنم دوران داشت. و زندان، شکنجه، قیافه لاجوردی و جوخه اعدام را پشت سرم حس میکردم. هرچه تندتر پا میزدم. از چندین کوچه تنگ و باریک رد شدم تا مطمئن بشم کسی تعقیبم نمیکند. بعد از اطمینان از تصفیه رفتم سر قرار. دیر رسیدم اما خوشبختانه توانستم رفیق را پیدا کنم و داستان را برایش نقل کردم. "کار شب را به صبح ن...

چند دقیقه!
چند روزی از هفتم تیرماه سال شصت می گذشت. قرارها دیگر نظم معمول خود را نداشت. بسیاری از همرزمان گوئی ناپدید شده بودند. نگرانی و تشویش از در و دیوار تشکیلات بالا میرفت. اضطراب و التهاب در کوچه و خیابان پرسه میزد. برنامه ای پیش نمیرفت. همه چیز به هم ریخته بود. اوضاع داشت شکل دیگری به خود میگرفت. جامعه باز آبستن بود. این بار هم درد و خون و شیونش نصیب فعالین و دگراندیشان ومردم عادی میشد.
وضعیت سخت تلخ و خراب به نظر میرسید. تعداد بسیاری را دستگیر کرده بودند. هر فردی ممکن بود در تور باشد. مسائل امنیتی باید سخت مراعات میشد. ورزشهای رزمی صبحگاهی مان هم ملغا شده بود.
در این حال و هوا من بعد از اجرای چند قرار ناموفق بالاخره یکی از رفقا را در سر قراری دیدم. اخبار و گزارشات ناخوشایند رد و بدل کردیم: دستگیری و شکنجه و اعدام. مقاومتها و لو دادن ها.
قرار و مدارهای محکم و جدید گذاشته شد. برای انتقال خبرهای تازه هر کدام با مراقبت و ترس بسوئی روانه شدیم.
تصمیم داشتم رفقائی را ببینم تا تغییر و تحولات را برایشان توضیح دهم. بعلت اینکه قرارها به هم ریخته بود و از قرار ثابت هم هنوز صحبتی در میان نبود. با خود فکرکردم بهتر است تا اتفاقی پیش نیامده تماسها و کارها را سر و سامانی بدهم. خانه یکی از بچه ها را بلد بودم و درصورت لزوم با او تماس میگرفتم. با موتور هندایم تا آنجا راهی نبود.
همانطور که آرام و به ظاهر بی خیال موتور را به داخل کوچه هدایت میکردم، زیر چشمی اطراف را از نظر گذراندم. سر کوچه طبق معمول چند پسر جوان گرم صحبت بودند. یکی از آنها به بچه های انجمن اسلامی مدارس شباهت داشت. به محض دیدنم همه ساکت شدند. نگاهشان عادی نبود، سرشار از سؤال و سوء ظن. چند نفردیگر هم سر کوچه روبروئی نشسته بودند و کنجکاو و مردد مرا ورانداز میکردند. احساس کردم جو سنگین است و اوضاع عادی نیست. اما دیگر وارد کوچه ای شده بودم که خانه رفیقم در آن قرار داشت و متاسفانه آن کوچه بن بست و باریک بود. دو در نیمه باز در اوایل کوچه نظرم را جلب کردند. میان درها دو زن ایستاده بودند. به احتمال قوی صدای موتور آنها را کشانده بود آنجا که سر و گوشی آب بدهند، اما با دیدن من مانند برق گرفته ها با چشمانی گرد و ترسان درها را بستند. مرا اضطراب فرا گرفت، اطراف را نگاهی انداختم. کوچه خلوت بود و درها بسته. فقط آن چند پسر جوان از سر کوچه مرا با چشمان متعجب وپرسان تعقیب میکردند.
رسیدم جلو دری که آمده بودم زنگش را به صدا در آورم. دو دل بودم که آیا بی آنکه رفیقم را ببینم یا دربزنم از همانجا برگردم؟ تپش قلبم را میشنیدم. احساس میکردم از همه طرف زیر نظر هستم. با خود فکر کردم بهتر است موتور را خاموش نکنم. با تشویش و تردید زنگ را فشار دادم. در انتظار باز شدن در خانه، موتور را برگرداندم رو به خروجی کوچه با این اندیشه که در صورت رخداد اتفاقی راهی برای فرار داشته باشم. در حال دور زدن بودم که در آهنی همسایهء بغلی به آرامی و با احتیاط باز شد. زنی میانسال و مادر مانند با چادری به کمر، ترسان و آهسته همراه اشارهء دست تکرارکنان به من گفت که برو، برو اینجا وانیستا!!!! و سریع در را بست. احساس کردم گوشهایم داغ شده اند. یک آن وحشت برمن مستولی شد. پای رفتن نداشتم. از طرفی حس مسئولیت و کنجکاوی اینکه چه پیش آمده و از جانبی خود را در محاصرهء یک عالم چشم حس میکردم. نمیخواستم با حرکتی غیرمعمول موجب شک کسی شوم.
چه اتفاقی افتاده؟ چرا امروز همه رفتاری عجیب و غریب از خود نشان میدهند؟ نگاهشان، گفتارشان مملو از راز و وهم و ترس است؟ مغزم مملو ازسؤال بود. کسی خانه نیست؟ چرا در را باز نمیکنند؟ ذهنم مغشوش و درگیر ماندن و رفتن بود که در خانه ای را که زنگ زده بودم و رفیقم آنجا زندگی میکرد با تعلل باز شد. قلبم داشت از جایش کنده میشد ولی نیروئی میخکوبم کرده بود. مادر دوستم با رنگی پریده، دستانی لرزان و چهره ای آشفته از لای دری که گوئی داشت بزور بازش میکرد نمایان شد. سخنان زن همسایه را تکرار کرد و در را بست!
من بی سخنی و تعللی سوار بر موتورشدم. فقط در فکر بیرون آمدن از آن کوچه باریک و بن بست بودم. نفهمیدم چگونه به سر کوچه رسیدم. قبل از اینکه جوان ها فرصت سؤالی را بیابند، گاز دادم و دنده عوض کردم و از معرکه جستم!
چند روز بعد ازاین واقعه رفیقی برایم تعریف کرد که در آن روز شوم برادر بزرگ رفیقم را در خانه شان دستگیر کرده بودند. راستی اگر من چند دقیقه زودتر رسیده بودم...


ریل راه آهن!
بعدازظهرها که از سر کار برمی گشتم یا بعد از فعالیت روزانه، زمانی که دیگر رفتن به خانه محملی لازم نداشت، معمولا یک ربع، بیست دقیقه راه خانه از ایستگاه اتوبوس را از روی ریل راه آهن به حالت آرام میدویدم.
این مسیر چند مزیت داشت، نزدیک خانه که میشدم میتوانستم قرار سلامتی را پشت پنجره کوچک مشرف به ریل راه آهن ببینم. از ماشین گشت سپاه و شلوغی خبری نبود. راه رفتن یا یورتمه دویدن روی تخته های زیر ریل و نظر به امتداد این جاده موازی که در بینهایت گوئی یکی میشدند حس خاصی را در انسان بیدار میکرد. در کناره راه آهن دیدن بچه های پا پتی همیشه در کوچه، پدران خسته از کار روزانه اما با مزد ناکافی، مادران منتظر بر آستانه در با سفره های تهی. باز هم انگیزه ای برای ادامه راه و مبارزه!
در یکی از همان بعدازظهرها که یورتمه سوی خانه دوان بودم جمعی از جوانان در سنین مختلف را دیدم که دو طرف ریل نشسته بودند. به نظرمی آمد که گرم صحبت باشند. به محض اینکه به آنها رسیدم هر کدام از سوئی پا به فرارگذاشتند.
متعجب و دراین اندیشه بودم که چی بود، چه شد؟ چرا همه در رفتند؟
بدون دریافت جوابی منطقی به دویدن خود ادامه دادم. اما ده بیست قدم از محل تجمع دور نشده بودم که صدای ایست! ایست! در جا میخکوبم کرد. نگاهی به پشت انداختم. از پشت سرم سه بسیجی و دو لباس شخصی دوان دوان بسویم می آمدند. اطرافم را برای فرار سریع نظری انداختم. روبرویم دو خط بی انتهای آهنی، از دو طرف ریل راه آهن هم تا اولین کوچه فاصله زیادی بود. راه فراری دیده نمیشد.
"برای بچه های خانه اتفاقی پیش آمده؟ لو رفته ایم؟ اما چرا کمیته چی ها در داخل خانه منتظر نشده اند؟ آیا توی تور بودم و تعقیبم میکردند؟ دستگیری ها مگرکار همین ها نیست؟ اوین، شکنجه...؟"
در این اندیشه ها بودم و تردید میان ماندن و فرار. آنان هر لحظه نزدیکتر میشدند. نه تنها برای فرار دیر بود حتا جائی و راهی هم نبود. چاره ای جز مواجه شدن با آنان نداشتم.
نفس زنان آمدند. احاطه ام کردند. پنج تائی با هم شروع کردند به سؤال. از گفتار و کردارشان معلومم شد که تازه کار هستند. رئیس و مرئوس نداشتند!
- کجا؟ چرا فرار میکنی؟ چی پیشت داری؟ دستاتو بالا کن، باید بگردیمت.
روز قبل، چندین نشریه با خود داشتم. ولی آن روز برعکس روزهای پیش که غالبا نشریه یا دست نوشته ای در شکم و کمرم همراه داشتم پاک پاک بودم.
در حالی که دوره ام کرده بودند مبادا فرار کنم، یکیشان سرا پایم را گشت و بقیه با چشمان دریده منتظرپیدا شدن آلت جرم بودند. ولی چیزی یافت نشد.
- مواد را چکار کردی؟ به کی دادی؟ دوستات کجا فرار کردند؟
وقتی فهمیدم که آنها دنبال مواد مخدرهستند و موضوع فعالیت و تشکیلات نیست نفسی به آسودگی کشیدم. اما حالا چگونه به این تشنگان ماجراجو ثابت میکردم که اهل مواد مخدر نیستم؟!
یک لحظه به این سناریو فکر کردم که نکند به جرم معتاد بودن و قاچاق دستگیرم کنند و بعد در زندان توسط کسانی شناسائی شوم. سعی کردم سؤال ها را با همان شیوهء حرف زدن خودشان جواب بدهم که از طرفی شک برانگیز نباشد و هم شاید بتوانم از این مخمصه رها شوم.
" مواد چیه داداش. من اهل ورزشم. تازه هر روز کلی میدوم. اصلا به قیافه و هیکل من میاد اهل دود باشم! نه جون من تو بگو! من سیگار هم نمیکشم. تو که منو گشتی. سیگاری، آتیشی چیزی پیدا کردی؟!"
در ضمن بگو مگوها متوجه شدم که آنها چندان هم پیچیده و خبره نیستند و به احتمال زیاد تازه وارد بازی دزد و پلیس شده اند.
- اگه راست میگی چرا تا ما رو دیدی پا گذاشتی به فرار؟ اونا کیا بودن که در رفتن؟
"کی فرار کرد داشی؟ اول از اینکه من پشتم به شما ها بود.. ندیدمتون که بخوام از دستتون در برم. بعدش هم من همیشه اینجا میدوم و ورزش میکنم. اونا هم من از کجا بدونم کیا بودن. اصلا اونا هم تیپ من بودن؟! راستش من هم نفهمیدم چرا تا بهشون رسیدم یک دفعه همه شون در رفتن. خوب اگه منم با اونا بودم که باهاشون فرار میکردم دیگه!"
ده دقیقه ای به بگو مگو و سؤال جواب گذشت تا بالاخره با شک و تردید حرفهایم را قبول کردند. آخر سر ازمن خواستند که اگر دیدم آنطرفها کسی مواد رد میکند به مسجد محل خبر بدهم.
بعد از رفتن آنها احساس کردم از زندان اوین گریخته ام، آزاد شده ام!
چه پیش آمدی، اگر فقط یک برگ اعلامیه همراه داشتم؟!
قبل از رفتن نزد بچه ها با وسواس خود را تصفیه کردم یا به قولی حمام کردم...

بحث در تاریکی
همانطور که میدانید بعد ازدرگیریهای ۳۰ خرداد ۶۰ و با شدت دستگیریها و اعدامها اکثر فعالین مجبور به تعویض خانه های تیمی خود شدند. گذشته ازمشکل یافتن سرپناهی جدید، جور کردن محمل مناسب، تهیه شناسنامه، برآورد از محل و همسایگان، تطابق لباس ورفتار و کردار با اوضاع طبقاتی آن منطقه و دردسرهای امنیتی که در آن جو سنگین و سیاه پلیسی چون سایه ای مخوف همیشه و همه جا بدنبالمان بود. اما گاهی اوقات هم اتفاقات جالبی در خانه ها رخ میداد.
برای تشکیل جلسات گروهی یا تشکیلاتی معمولا بچه ها طبق قرار قبلی که گذاشته بودند کم کم با غروب آفتاب و تاریک شدن هوا خسته از کار و فعالیت روزانه بعد از رعایت امور امنیتی و اطمینان از اینکه کسی تعقیبشان نمیکند بسوی محل تعیین شده روانه میشدند. در آن ایام بسیاری از بچه ها در کنار فعالیتشان تمام طول روز را به کارمشغول بودند. محملی بود که بدان وسیله با افراد جامعه در ارتباط باشند و هم اینکه راحت تر بتوانند در سطح شهر تردد داشته باشند و ازطرفی امورات و مخارج زندگی باید بنوعی میگذشت.
باری. در جلسات، طبق روال معمول، گفتگو و بحث به درازا میکشید. بعد از ساعت ۱۲ شب به دلایل امنیتی و حفظ جان لامپها باید خاموش میشد و پرده ها کشیده. آری: "نور را در پستوی خانه..." و در تاریکی مطلق به آرامی چنانکه صدائی بیرون نرود بحث ادامه پیدا میکرد. چون در آن تاریکی به سختی میشد یکدیگر را تشخیص داد قرار بر این بود که به همان ترتیبی که نشسته اند نوبتی بحث و نظر خود را بیان کنند. با وجود خستگی و گذشت زمان همیشه بودند چند تائی که برای صحبت و بحث کردن زبان خوشی داشتند. آن شب هم از آن شبهای دراز بود. ساعت ها گذشت و بحث چند دور چرخید تا باز نوبت به رفیقی رسید که همیشه صبحهای خیلی زود شروع به کار میکرد و از کوفتگی و خستگی همیشه نالان. همه منتظر بودند. چند لحظه گذشت ولی صدائی از او برنخاست. یاد آوری کردند که رفیق نوبت توست اما آوائی بر نیامد. بغل دستیها آرام صداش کردند و خواستند تکانی بهش بدهند که متوجه شدند رفیق دراز به دراز در خواب است...

دست به آب شبانه
وقت جلسه هفتگی که میرسید بعد از تعیین زمان و مکان، از ساعتش خبری نبود. در واقع ساعت مشخصی نداشت. چون در طول روز که به هیچ عنوان نمیشد دور هم جمع شد. چگونه میتوانستند چندین جوان در خانه ای که با محمل کار و کارگری آنهم برای دو یا حداکثر سه نفر اجاره شده بود تمام روز را بسر ببرند. میماند بعد از ظهر و شب. بعد از غروب آفتاب هرچه هوا رو به تاریکی میرفت کوچه ها خلوت تر میشد و برای رفقا رفت و آمد راحتتر. از این گذشته کمتر هم در معرض دید و توجه همسایگان قرار میگرفتند.
همیشه این شک و دلهره وجود داشت که شاید یکی از اعضای خانواده های همسایه حزب اللهی، پاسدار یا بسیجی باشد. به فرمان امام همسایه ها باید چشم و گوش دولت اسلامی باشند، لاکن!
به همه این دلایل بچه ها تاریکی غروب به بعد سر و کله شان آرام آرام پیدا میشد و آهسته سر میخوردند تو اتاق. اگر کاری پیش می آمد یا صاحبخانه حرفی داشت یکی از آن بچه ها که خانه به نامش اجاره شده بود از اتاق بیرون میرفت. بقیه بالاجبار اسیر بودند تا صبح از خانه بزنند بیرون. با خستگی از بیداری شب. با ترس از حمله دشمن. بدتر از همه نداشتن جایی برای استراحت بود مگردر اتوبوسی. درتمام طول شب حتی برای استفاده از توالت هم کسی از اتاق خارج نمیشد. اکثر این خانه های اجاره ای فقط یک اتاق بود بدون آشپزخانه و با توالتی در گوشه حیاط. با توجه به این مشکلات همه سعی میکردن آب کم بخورند که مجبورنشوند برای توالت رفتن از اتاق خارج شوند. ولی با تمام این تفاسیر نیازهای طبیعی بدن را باید بگونه ای جوابگو بود. برای حل مشکل بچه هائی که به نیاز فوری دچار میشدند در گوشه اتاق یک پارچ بزرگ پلاستیکی به همین منظور حاضر به خدمت بود. بعدها که زندانیان آزاد شده در خاطرات و نوشته های خود داستان لیوان و پارچ اضطراری را تعریف کردند و نوشتند، عجیب اما دردآور بود که چه در داخل و چه خارج از زندان یک توالت رفتن ساده معضلی شده بود مضاعف.
به هر حال، یکی از شبهای زمستان ۱۳۶۰ وقت جلسه ای رسید و بچه ها طبق قرار قبلی در یکی از اتاقهای اجاره ای جمع شدند. قبل از شام و همراه با آن بحثهای پراکنده وخبرهای جدید رد و بدل میشد. بعد شروع جلسه و ادامه اش که در تاریکی بود. به دو دلیل تا حداکثرساعت یازده و نیم دوازده لامپ خاموش میشد. یکی اینکه بنا به تجربه، کارگرها معمولا زود میخوابند چون کارشان صبح زود شروع میشود. این درکی بود که بچه ها از خانواده کارگری داشتند و در آن اوضاع و جو حاکم به هیچوجه نمیخواستند شک همسایگان را برانگیزند. و دیگر اینکه تشکیلات رهنمود داده بود که سپاه و بسیج در گشتهای شبانه شان به خانه هائی که تا دیر وقت بیدار باشند مشکوک میشوند و احتمال خطر زیاد است.
صحبت بود و تبادل نظرات درتاریکی شب و وحشت دستگیری. حین بحث ودر سیاهی، رفیقی بعد از اینکه حرفش تمام شد اجازه خواست تا سری به آن پارچ معروف بزند. به دیگر رفقا توصیه کرد که هنگام ادرار در پارچ سعی کنند شر شر راه نیاندازند چون ممکن است صدایش به بیرون برود و باعث شک همسایه ها شود. خودش در کمال سکوت و آرامش و مهارت به فشارهای طبیعی درونش پاسخ داد و برگشت سر بحث. تا ختم جلسه و قبل از خواب چند نفر از بچه ها مجبور شدند هر طوری شده خودشان را به پارچ برسانند و سر و صدائی هم راه نیاندازند. صبح زود وقتی هوا هنوز گرگ و میش بود، بعد از خوابی چند ساعته یکی یکی آرام، خسته و خواب آلود خانه را ترک کردند.
بچه های مسئول خانه چند روز بعد از آن شبی که صدای شرشری نیامده بود تعریف کردند که وقتی آنها میخواستند صبح پارچ را برای تخلیه ببرند متوجه میشوند که اطراف پارچ خیس خیس است! حالا چه کسی در تاریکی دهانه پارچ را پیدا نکرده بود یا درون و برون پارچ را اشتباهی گرفته بود........!

۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

سی سال پیش در 31 فروردین سال 1360، در تظاهراتی که در مقابل دانشگاه تهران و در اعتراض به بسته شدن دانشگاه ها در پی انقلاب فرهنگی

About Iraj Mojgan Azarسی سال پیش در 31 فروردین سال 1360، در تظاهراتی که در مقابل دانشگاه تهران و در اعتراض به بسته شدن دانشگاه ها در پی انقلاب فرهنگی برگزار شد، مزدوران جمهوری اسلامی برای ممانعت از شکل گرفتن تظاهرات اقدام به پرتاب نارنجک ساچمه ای به صف تظاهر کنندگان کردند. در این واقعه ایرج ترابی، آذر مهرعلیان و مژگان رضوانیان جان باختند و صدها تن از شرکت کنندگان در تطاهرات زخمی شدند. گرچه سرکوب و کشتار از همان ماه های اول پس از انقلاب 57 جزیی از سیاست جمهوری اسلامی شده بود اما در حقیقت این واقعه در سالگرد بسته شدن دانشگاه ها شروعی بود برای سالهای سرکوب و خفقان دهه شصت.
این صفحه به مناسبت سی امین سالگرد جانباختن ایرج، آذر و مژگان باز شده است .

سعید دادخواهان


حاج سعید دادخواهان
کاندید عضو سازمان پیکار و عضو تشکلات کارگری پیگار و مسئول سیاسی هسته های گارگری در غرب کشور

پیکارگر جان باخته در راه آزادی طبقۀ کارگر سعید دادخواهان 64/06/04

پیکارگر رفیق حاج سعید دادخواهان کاندید عضو سازمان پیکار و عضو تشکلات کارگری پیگار در همدان بود
و تا قبل از دستگیری مسئول سیاسی هسته های گارگری همدان بود درسال 60 سعید در کرمانشاه دستگیر شد وتوسط رژیم شناسی نشد وبعد از مدتی از زندان آزاد شد محل دستگیری بعدی أطلاع ندارم و وقتی که به دیدار پدرش رفتم و او گفت سعید زندان أفتاده ابتد در زندان أوین بود و بعد به زندان همدان منتقل شده
( البته رژیم درسا ل60 دانشگاه کشاورزی رادر همدان تبدیل به زندان کرده بود و تا سال63و64 زندان بود ) رفیق سعید تقریبن 2 سال انجا زیر بدترین شگنجه ها قرار گرفت همه 2 سال را در انفرادی بود رژیم مستراح های دانشگاه را تبدیل به انفرادی کرده بود و هیچ وقت ملاقتی با خانواده اش داده نه شد کسی از تاریخ دقیق کشته شدنش اطلاع ندارد و رژیم جسد را به خانوادش تحویل نداد در تاریخ 4 0/ 64/06 به خانوادهاش اطلاع دادن سعید را در گورستان دفن کردن
هفته اول دوستان چپ سر قبر سعید رفته بودیم رژیم همه قبر ستان را پر سپاهی و بسیج و اطلاتی رژیم بود به خصوص پیش قبر سعید را جمع شده بودند و ما به ناچار سر قبر مادر دوست او نشستم که 2 قبر با هم فاصله داشتن و پدر سعید هم آنجا بود و ما شاهد آزار و اذیت او توسط مزدوران رژیم بودیم

تبعیدیان اثر برتولت برشت

تبعیدیان اثر برتولت برشت

ما را به غلط مهاجر نامیده اند

واین یعنی که ما از سر زمینمان کوچ کرده ایم

که سرزمینی دیگر را برای ماندن بر گزیده ایم

به انتخاب ما. اما,

...ما به انتخاب سرزمینمان را ترک نکرده ایم

...وجای دیگر را برای ماندن بر نگزیده ایم

ما از سر زمینمان گریخته ایم

رانده شده ایم ,تبعیدیانیم ما

و سرزمین میزبان خانه ما نیست

تبعیدگاهمان است

با ذهن های مغشوش

ایستادهایم کنار مرزها

به انتظار روز بازگشت

وهر حرکتی هر تغییری را

در انسوی مرزها دنبال می کنیم

و هر کس را که از راه میرسد تا به ما بپیوندد

با ولع سوال پیچ می کنیم

تا بدانیم در انجا جه می گذرد

مگر نه این که ما خود تبعیدیانی هستیم

که شرح تبهکاریها را به این سوی مرز اوردیم

فراموش نمی کنیم و نمی بخشیم

امید را رها نمی کنیم و سکوت این لحظه ها

ما را به بی راهه نمی کشاند

جرا که صداهای فریاد را از پس ان می شنویم

373-nabardinabarabar.html


نبردی نابرابر، گزارشی از هفت سال زندان

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه






شکایت از رژیم جمهوری اسلامی در دادگاه بین المللی ایران تریبونال



اعضای خانواده جان سپردگان دهه شصت، جان بدربردگان از کشتار زندانیان سیاسی




حدود چهار سال پیش، آواخر شهریور ١٣٨۶برابر با سپتامبر ۲٠٠٧، جمعی از شما همراه جمعی از یاران و همبندانان عزیزان جان سپرده با یاری و همراهی دیگر فعالان عرصه های سیاسی و اجتماعی، حرکتی را آغاز کردید که در بدو امر تصویر و آینده آن به روشنی امروز نبود. می دانستیم رسیدگی مردمی به هولناک ترین کشتار تاریخ معاصر ایران، کار بسیار دشوار و صعب العبوری است. با دست خالی و تنها با اتکا به انگیزه و تلاش مشترکمان، می خواهیم حکومتی را به خاطر مظالم و جنایات بی شمارش؛ به ویژه برای کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت، به محاکمه مردمی بکشیم. کار آسانی نیست، اما برای مردمی متحد، همبسته و تلاشگر شدنی است. هم اکنون کار از نیمه گذشته و کمیسیون حقیقت یاب، چهارم ماه ژوئن ۲٠١٢ و دادگاه بین المللی ایران تریبونال نیز، در اکتبر همان سال برگزار می شود. لذا، جهت تحقق هرچه بهتر این امر، به کمک و همکاری شما خانواده های گرامی که عزیزانتان را رژیم جمهوری اسلامی در دهه شصت، پیش و بعد از آن مظلومانه به قتل رساند، نیاز داریم. برای نشان دادن عمق جنایاتی که رژیم ارتجاعی حاکم بر ایران در دهه شصت در زندان ها مرتکب شد، به شکایت خانواده های بیشتری نیاز است. به این منظور، تیم بین المللی حقوقدانان ایران تریبونال، اظهارنامه ای حقوقی تنظیم کرده، که در سایت ایران تریبونال (
www.irantribunal.com ) ـمنتشر شده است.

خانواده های جان سپردگان و جان به در بردگان کشتارهای دهه شصت و نیز خانواده های زندانیان سیاسی که پیش یا بعد از این دهه در زندان های رژیم جمهوری اسلامی ایران اعدام شده اند، از طریق پر کردن این اظهارنامه، شکایت خود را تنظیم و آن را به یکی از آدرس پستی یا پست الکرونیکی که در انتهای اظهارنامه قید شده است، ارسال نمایند. برای هر شکایت پرونده ای تشکیل خواهد شد. از خانواده های جان سپردگان تقاضا داریم تیم حقوقی ایران تریبونال را برای تکمیل پرونده ها یاری دهند و عکسی از عزیز جان باخته خود و کپی هرگونه سند شناسائی و اسناد مربوط به زندان، دستگیری و اعدام عزیزان شان که در دسترس دارند، به همراه اظهارنامه برای کارزار ارسال نمایند.

اظهارنامه، هم جنبه شکایت نامه دارد و هم شهادت نامه. کسانی که علاقه مند هستند نامشان علنی نشود، گزینه " محرمانه باشد" را در قسمت بالای سمت راست اظهارنامه انتخاب کنند. کسانی که حاضر هستند شهادت بدهند، گزینه ی "حاضرهستم شهادت بدهم" را در قسمت بالای سمت راست اظهارنامه انتخاب کنند. پاسخ به همه ی سئوالات مندرج در اظهارنامه با توضیحات کامل ضروری است.

این دادگاه، بخشی از مبارزه توده رنچ کشیده مردم ایران علیه تاریک اندیشان کوردل و جنایتکار حاکم بر ایران است، که وظیفه آن نه تنها رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی و محاکمه جمهوری اسلامی به جرم جنایت علیه بشریت است بلکه، این وظیفه را نیز دارد که این تراژدی انسانی را به قضاوت افکار عمومی جهانیان بگذارد و آن را در تاریخ ایران و جهان برای آیندگان به ثبت برساند. برای نخستین بار در تاریخ ایران و جهان، مردمی ستم دیده و رنج کشیده پرچم دادخواهی را علیه حکومت حاکم برکشورشان به دست گرفته اند. یقینا این دادگاه به مبارزان، آزادی خواهان و توده های دیگر کشورهای استبدادی این نوید را خواهد داد که آنان نیز، می توانند و می باید حکومت های جنایت کارشان را در شرایطی که دادگاه های موجود حاضر به محاکمه شان نیستند، به پای میز محاکمه به کشانند.

باشد که همه ی ما با کمک به برگزاری این دادگاه مردمی، دینمان را به بشریت حق خواه و عدالت خواه و همه ی آن هزاران هزاری که رژیم جمهوری اسلامی فریاد آزادی خواهی شان را در گلو خفه کرد، ادا کنیم. کارزار ایران تریبونال، فریاد دادخواهی هزاران هزار مبارز زن و مردی است که بی هیچ دفاعی در زندان های رژیم جمهوری اسلامی به خون درغلطیند.




دادگاه مردمی بین المللی ایران تریبونال

٢٤تیر ۱٣۹٠ برابر با ١۵ ژوئیه۲٠۱١

به یاد علی ذوقی پیکارگر جوانی که به دست پاسداران جهل کشته شد

ت کارگری گزارش دانشجویی حقوق بشر

به یاد علی ذوقی
پیکارگر جوانی که به دست پاسداران جهل کشته شد


• امروز پس از ۳۰ سال هنوز باور نمی کنم. و هر بار که هر جوانی هر جای دنیا در تظاهرات کشته می شود همان رنج و درد را درقلب و روحم حس می کنم. و یا حتی در این دیار هر صدای آمبولانس مرا به یاد آن روز شوم می اندازد ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنج‌شنبه ۲ تير ۱٣۹۰ - ۲٣ ژوئن ۲۰۱۱


٣۰ سا ل از فاجعه ٣۰ خرداد ۶۰ گذشت. ٣۰ سال پیش در چینن روزی قلب جوان و پرشور علی ذوقی با گلوله پاسداران جهل از تپش افتاد.
٣۰ خرداد ۶۰ یک روز شنبه بود. عصر جمعه ۲۹ خرداد علی آمد که به ما سری بزند. مثل همیشه دو تا کتاب زیر بغل داشت. خیلی خوشحال از دیدن او شدیم و اورا شام نگاه داشتیم. و بعد هم از او خواستیم که شب را پیش ما بماند.
این آخرین دیدار ما با او بود. فردا صبح تنها مادرم بیدار بود و مشغول آب و آبپاشی حیاط که علی از خانه رفت. مادر به او گفت: «بمان و صبحانه بخور و برو!» ولی او صبحانه نخورده رفت.

من با خواهر کوچکترم که ۱۶ سال داشت می خواستیم به تظاهرات برویم. هیچ کدام از ما مجاهد نبودیم ولی می خواستیم در تظاهرات شرکت کنیم.
خیابان ها شلوغ بود. پاسداران همه جا رژه می رفتند و صدای آمبولانس ها لحظه ای قطع نمی شد. من پس از چند ساعت جست و گریز خودم را به خانه یکی از دوستانم رساندم و تصمیم گرفتم شب را همان جا بمانم. ساعتی بعد خواهر بزرگم به خانه دوستم زنگ زد و از سلامتی من خبردار شد.

فردا نزدیک ظهر به خانه مان رفتم. مادرم گفت که از علی خبری ندارد. نزدیک ساعت سه بعد از ظهر زنگ خانه را زدند، برادرم را همراه برادر علی دیدم که وارد خانه شدند. برادرم گریه می کرد، دیگر همه چیز را فهمیدم!

هنوز خاکستر سیگارش در جا سیگاری بود و هنوز رختخواب او را جمع نکرده بودیم. علی دیگر نبود.
امروز پس از ٣۰ سال هنوز باور نمی کنم. و هر بار که هر جوانی هر جای دنیا در تظاهرات کشته می شود همان رنج و درد را درقلب و روحم حس می کنم. و یا حتی در این دیار هر صدای آمبولانس مرا به یاد آن روز شوم می اندازد.
علی جوان و پرشور کشته شد. فراموش شد. در خانواده کمتر از او حرف زده می شود! اما یاد و خاطره او برای من همیشه زنده است.
چقدر دلم می خواهد آن جنایت کاری را که قلب پر شور او را به گلوله بست بشناسم!

م.ش

*علی ذوقی دانشجو و از فعالین پیکار که در تظاهرات ٣۰ خرداد ۶۰ کشته شد.

سقراط مجروح - اثر برتولت برشت

سقراط مجروح - اثر برتولت برشت

کتاب سقراط مجروح

اثری از برتولت برشت

برتولت برشت (زاده 10 فوریه 1898 - درگذشته 14 اوت 1956) نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر و شاعر آلمانی سوسیالیست و کمونیست بود.

او را بیشتر به عنوان نمایشنامه‌نویس و بنیانگذار تئاتر حماسی، و به‌خاطر نمایشنامه‌های مشهورش می‌شناسند. اما برتولت برشت علاوه بر این که نمایشنامه نویسی موفق و کارگردانی بزرگ بود، شاعری خوش‌قریحه نیز بود و شعر‌ها، ترانه‌ها و تصنیف‌های پر‌معنا و دل‌انگیز بسیاری سرود.

او سرودن شعرهایش را در 15 سالگی و پیش از نمایشنامه‌نویسی آغاز کرد و نخستین سروده‌هایش را بین سالهای 1914 تا 1917 سرود و آنها را در نشریات محلی منتشر کرد. در سال 1918، هنگامی که به خدمت سربازی اعزام شد افزون بر کار در بیمارستان نظامی پشت جبهه، سروده‌هایش را همراه با نواختن گیتار برای سربازان می‌خواند و آنها را مجذوب نوای گرم و سرود دلنشین خود می‌کرد.

شعرهای نمایشی برشت را از مهم‌ترین آثار او دانسته‌اند. اینها شعرهایی هستند که به صورت سرود، تصنیف یا ترانه وارد نمایشنامه‌های او شده و به مناسبت‌های موضوعی خاص یا برای غنا بخشیدن به موضوع و افزایش اثرگذاری، به صورت پیش درآمد، میان‌پرده، موخره یا در میان متن آورده‌شده‌اند. این شعرها اغلب طنزآمیز یا هزل‌آمیز هستند و زیر پوستهٔ شوخ‌طبعانهٔ خود مفاهیم بسیار جدی و آگاه کننده داشته و پیام‌رسان ایده‌های نقادانه و اجتماعی برشت هستند. بیشتر نمایشنامه‌های برشت دربرگیرندهٔ یک یا چند سرود، ترانه و شعر است.

به ياد رفقاى جان باخته

مقاله از جمال ارژنگ

مناسب دیدم که به مناسبت 22 تیر 1362 يادى از سه پيكارگر كمونيست سوسن گل انصارى و ويكتوريا دولتشاهى و احمدعلی شیرازی داشته باشیم .

از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران تاکنون سرکوب و زندان و شکنجه و ترور و کشتار انسانهای آزادیخواه و کسانیکه با تحجر اندیشه و عمل این حکومت گران کوچکترین مخالفتی را ابراز کرده اند، شهره عام وخاص است. از این جنبه تیرباران سوسن گل انصارى٬ ويكتوريا دولتتشاهى و احمد علی شیرازی اقدامی منحصر به فرد محسوب نمیگردد. تیرباران سوسن و ويكتوريا و احمد در کارنامه سلسه کشتارها و قتل عامهای فعالین سیاسی و كمونيست ایران از جمله یکی از جنایتهای نابخشودنی رژیم محسوب میشود. دراین سه دهه ابعاد جنایت رژیم بقدری فجیع و گسترده بوده است که باور کردن اش نیز برای کسی که در جهنم جمهوری اسلامی نبوده باشد، به همان اندازه غیرعادی و دردناک مینماید .

آری حکومت هدف اش تنها جان احمد٬ سوسن٬ ويكتوريا نبود بلکه هدف به بند کشیدن آزادی و سرکوب انقلاب بود. سرمايه داران رژيم اسلامى برای رسیدن به هدف شان از بکار گیری هیچ وسیله ای ابا نداشتند. از خرداد 60 تا کنون دهها هزار نفر به جرم دفاع از آزادی اندیشه و بیان، دفاع از حقوق کارگران، زنان، جوانان تحت ستم و استثمار کشتار شده اند و ميلوينها نفر از خانه و کاشانه خود رانده شده اند. به همان جرمی که سوسن و ويكتوريا و على را کشتند .

يادشان گرامى و راه سرخشان كه همان انقلاب سوسياليستى و برپائى يك دنيايى بهتر است پر رهرو باد. اين شعر را به اين رفقا و تمامى جانباختگان به خون خفته راه آزادی و انقلاب كمونيستى تقديم ميكنم .

تنت پاره پاره دو چشمانت ستاره

از عشق بزرگ و سرخت نشانه داره

به رزم رفيقانت خاطره مياره

نشسته در خون تن تو گلگون

ز پيرهنت پرچم بسازم اكنون

تو زنده اى جان به خشم ياران

چون مشعلى روشن در سنگر رفيقان

گرفتم به آغوش تنت را دوباره

از اون خرمن آتيش شعله ها مى باره

شب سرد و تارم را كرده پر ستاره

به يادت اى جان همه رفيقان شراره

فروزانند كنون به ميدان

سرود رفيقان سرودى خروشان

طنين دارد اينك در كوچه و خيابان

خبر ميدهد از مرگ سرمايه داران!

۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

دولت یونان زنده ماند اما طبقه کارگر خود را برای اعتصاب عمومی ٤٨ ساعته آماده می کند

دولت یونان زنده ماند اما طبقه کارگر خود را برای اعتصاب عمومی ٤٨ ساعته آماده می کند مطالب ترجمه شده July 08, 2011 این نوشته پیش از اعتصاب عمومی اخیر در یونان که کل جامعه را به مدت 48 ساعت از حرکت بازداشت، بوسیله شورای سردبیری نشریه مارکسیستی (foni ) در یونان نوشته شده است. من این نوشته را ازسایت دفاع از مارکسیسیم به انگلیسی انتخاب نموده و با استفاده از ابزار ترجمه ای گوگول به فارسی برگردانده ام. من مدعی نیستم که این ترجمه بدون نقص است، ولی کوشش نموده ام که مطابق با اصل باشد. به عقیده ی من این نوع مطالب و بویژه در این مرحله می توانند برای طبقه کارگر ایران مفید باشند و من هم با این درک و با تمام کمبود هایم ترجمه این نوع مطالب را وظیفه خود دانسته و سعی ام را می کنم. این ترجمه تقدیم می شود به کارگران زندانی و بویژه شاهرخ زمانی و محمد جراحی که تازه ترین زندانیان می باشند که اعلام شده اند. فعالین کارگری و کارگران فعالی که به جرم دفاع از منافع طبقاتی طبقه خود در زندانهای مخوف رژیم ضد کارگر جمهوری اسلامی سرمایه و زیر شکنجه های وحشیانه هستند. کارگرانی که بر این امر واقف اند که طبقه شان بدون داشتن تشکلات توده ای طبقاتی متکی بر نیروی طبقاتیشان و برای پیشبرد یک مبارزه همه جانبه(ستیز و نبرد طبقاتی) راه به جائی نمی برد. این انسان های تولید کننده نعم مادی که خود از محروم ترین می باشند، برای این امر از تمام هستی شان مایه گذاشته و می گذارند. درمقابل اراده پولادین شان جز سپاس چیزی ندارم. با این آگاهی و امید که زندانها ویران و انسانیت بدست طبقه کارگر آزاد می شود. حمید قربانی 8 یولی 2011 دولت یونان زنده ماند اما طبقه کارگر خود را برای اعتصاب عمومی ٤٨ ساعته آماده می کند نوشته شورای سردبیری نشریه ی مارکسیستی فونی (foni) آتن 5 شنبه23 ژوئن 2011 اعتصاب عمومی با قدرت روز 15 ژوئن نشان داد که توده های طبقه کارگر یونان نفرت عمیقی از وضعیت کنونی دارند. این بعنوان یک اخطار برای طبقه حاکم بس بود. این فقط یک اعتصاب معمولی نبود بلکه اقدامی با محتوای انقلابی بود. اعتصاب باعث شد که آنها با سرعت یک دولت ائتلافی را سر هم یندی کنند. آنها با هم شدند تا بتوانند بر کل جنبش سلطه بیابند اما هیچ فایده ای نداشت. دولت سوسیال دموکرات و حزب نیو دموکراسی (حزب راست ترین جناح بورژوازی یونان - مترجم) از گیجی و در زیر فشار- یا در حقیقت سفارشات- سه جانبه (trojka) ، کوشش کردند که یک دولت ائتلافی در بعد از ظهر روز اعتصاب عمومی 24 ساعته به وجود بیآورند که در پارلمان پایگاه قوی تری برای اجرای "کار کثیفی" داشته باشند که تا کنون حزب سوسیال دموکرات (پاسوک)به تنهائی پیش برده است. اما جنبش قوی ای که در آن طبقه کارگر و جنبش کارگری اکثریت را دارد، تخیلات آنها را از پنجره به بیرون پرت نمود. مخصوصاً اینکه این کار بوسیله هزاران انسانی که در بعد از ظهر روز 15 ژوئن در میدان (syntagmaplatsen) جمع شده بودند، انجام گرفت. این اقدام تودههای کارگر و زحمتکش در حالی انجام گرفت که دولت کوشش وافری بوسیله فرستادن مأموران امنیتی خود در لباس تحریک کننده و مزاهم به میان تظاهرکننده برای بر هم زدن تظاهرات توده ای نمود. طبقه کارگر و مردم زحمتکش در این روز و با این کارعلائمی را به روشنی بروز دادد ند که مصمم هستند جلوی اجرای برنامه های ریاضت اقتصادی بایستند. همین مصمم بودن باعث شد که حزب نیودموکراسی برای شرکت در دولت دچار تردید و دو دلی بیشتر شود. رهبری نیودموکراسی که در همه جهات دارای سیاست راست تراز دولت کنونی است. از این وحشت دارد که با شرکت در دولت ائتلافی در زمانه ای که بیشترین تعداد افراد در جنبش شرکت داشته و از آن پشتیبانی می کنند خود را نزد توده ی مردم از اعتبار انداخته و نتواند در آینده بعنوان نجات دهنده ای برای سرمایه داری مریض یونان کار آمد باشد. این بیان کننده این است که چرا آقای سمراس(Samaras ) شرایطی را مطرح کرد که نمی تواند در حقیقت مورد پذیرش دولت و یا طرفین سه جانبه قرار گیرد. پس او از روبرو شدن با توده های وسیعی که از دولت پایاندرو(Papandreou ) نفرت دارند، بدرستی اجتناب ورزید. تجدید سازمان دولت واهداف آن بلافاصله پس ازشکست مذاکرات با نیو دموکراسی در باره توزیع پست ها و تشکیل دولت ائتلافی، دولت خود را در فشار دید که از یک انتخابات زود رس که باعت بتاخبر افتادن رأی گیری در پارلمان در مورد سیاست "میان دوره ای نقد و بررسی" می شد، جلوگیری نماید. این سیاست را با استفاده از فوت و فن قدیمی تجدید سازمان دولت اجرا نمود. نخست وزیر یونان و طبقه حاکمه وحشت دارند که رأی گیری در مورد " برنامه میان دوره ای نقد و بررسی" را در شرایطی که از نظر سیاسی کشور در حالت بی ثباتی قرار دارد،به تأخیر بی اندازند. شرایطی که در آن قوی نمودن برنامه "سه جانبه" و امکان دادن یک وام جدید "کمک"به یونان یا باقی مانده وام قدیمی هم اکنون بی معنی و مفهموم شده است. یک پدیده (المنت) دیگری نیز وجود داشت که آنها را در مورد مفید بودن آلترناتیو تجدید سازمان دولت به توافق می رساند. آنها نیازمند فرصت استثنائی بودند که ازلغو یک دولت بوسیله جنبش توده ای جلوگیری کنند. چیزی که در آینده موجودیت یک دولت تازه سرمایه در یونان را ضعیف می کند. تجدید سازمان دولت این هدف را دنبال می کند که پوزیسیون دولت جانشین آنها به جای دولت نفرت برانگیز جورج پاپاندروو قوی کند، دولتی که مورد علاقه مرکز بزرگ مدیای آقای واجیلیز وینیزلیوس(Vagelis Venizelos) است. هدف این است که حزب سوسیال دموکرات(پاسوک) را متحد و زیر کنترل طبقه حاکم نگه دارند. با وجود تمام این ها، طبقه حاکمه این را می فهمد که تجدید سازمان دولت نمی تواند مشکلات خود را حل کند. آنها هیچ توهمی به اینکه مردم به راحتی میدان را تحویل می دهند ندارند. آنها با وحشت به نظر سنجی جدید نگاه می کنند، که با وجود دورغ های مدیای رسمی شان که بیشتر از دو میلیون نفر( از 11 میلیون جمعیت کشور) در جنبش توده ای شرکت دارند، آنها می توانند ببینند که یک دولت ائتلافی از پاسوک و نیودموکراسی قادر نیست توجه مردم را جلب کند. بر طبق نظر سنجی که بوسیله مؤسسه کاپا رسیرج (Kappa Research ) در دو ماه قبل به سفارش روزنامه تو ویما (To vima) انجام گرفته است، فقط 8% از مردم از آلترناتیو دولت ائتلافی پشتیبانی می کنند. طبقه بورژوازی یونان و حامیان بین المللی اش در "سه جانبه" اکنون هیچ آلترناتیودیگری جزاینکه با تمام قدرت از این دولت "رفرم شده" پشتیبانی نمایند ندارند، دولتی که دیروز از پارلمان رأی اعتماد گرفت. همزمان آنها درک کرده اند که رهبری در نیروهای چپ (KKE , Syriza) سیاست اشتباه آلود خویش را مبنی بر تقاضای یک انتخابات عمومی زودرس که برای الیت حاکم هیچ خطری در بر ندارد را، دنبال می کنند. در حالیکه آنها سودهای هنگفتی می برند ما بر نامه "میان مدت" را داریم . در صفحات 68 تا 72 بودجه دولت درسال 2011 اطلاعات زیر موجود است: الف- هزینه برای حقوق ها و بازنشستگی ها نباید بیشتر 8/19 میلیارد یورو باشد. ب- در آمد قاعده مند دولت 56 میلیارد یورو برآورد شده است. ث- مبلغ کل پرداختی بابت وام های دریافتی به 62 میلیارد بورو خواهد رسید. این ارقام به روشنی نشان می دهند که نه وام های گرفته از "سه جانبه" و نه خصوصی کردنها وکاهش های یودجه هیچکدام برای پرداخت حقوق ها وهزینه باز نشسته ها نیستند بلکه آنها بوسیله کوسه های وام- وام دهندگان خانگی و بیگانه بلعیده خواهند شد. برنامه "میان دوره ای" آخرین میوه ی چنین سیاستی است. که شامل ریاضت اقتصادی همه جانبه، پس اندازهای روزافزون و خصوصی کردنها به ارزش 282600000000 یورو،یا 12% تولید ناخالص ملی در یونان برای سال های 2011 تا 2015 می باشد. معنی کنکرت آن چنین است: کسری حقوق ها به مبلغ 2،2 میلیارد یورو. کسری مزایای بازنسشتگی و دیگر تأمینات اجتماعی به مبلغ 5 میلیارد یورو. بالا بردن مخارج کارگران و بازنشستگان از بابت بیمه های اجتماعی به مبلغ 3 میلیارد یورو. بالا بردن مالیاتها، کاهش در مزایای اجتماعی و مالیات جاده ها که به بیشتر از 6 میلیارد بورو می رسد. از فروش اموال دولتی- خصوصی کردنهای عظیم بالاتر از 50 میلیارد یورو خواهد شد. در طرف دیگر، در زمانی که کارگران رنج می کشند که ربح رباخواری را بپردازند، طبقه حاکمه یونان گل از گل اش شکفته می شود. نکات زیر این را نشان می دهند: کشتی سواران( فروشندگان و خریداران) یونانی از 44 مورد کاهش مالیات از طرف دولت برخوردار می شوند. در 5 ماهه اول سال 2011 بوسیله فروختن و خریدن انواع گوناگون کشتی ها در سراسر جهان، بیشتر از مبلغ 9،1 میلیارد یورو سرمایه گذاری برای خرید 64 کشتی از همه نوع کرده اند. این را گزارش های بنگاه فروش و خرید مؤسسه متحده (Shipbroking) نشان می دهد. از سال 2004 تا 2009 دارائی بانک ها از 275 به 579 میلیارد یورورسید. این یعنی دو برابر تولید ناخالص ملی! در سال های اخیر مالیات بر سود کارخانه ها و شرکت های بزرگ از 40% به 20% تقلیل یافته است. سالانه به گزارش دولت فرار از مالیات طبقه متوسط 50 میلیارد یورو بر آورد شده است. اداره مالیات برآورد می کند(نشریه Ta Nea 2009/5/11) که تعداد کارخانه ها و شرکت های دور از ساحل در یونان به 10 هزار می رسد که سالانه مبلغ 500 میلیارد یورو سرمایه گذاری می کنند اعتصاب عمومی48 ساعته باید به مقدمه ای برای اعتصاب همگانی سیاسی تبدیل گردد. مهمترین رخداد روزهای اخیر این است که جنبش طبقه کارگر به طور واقعی وارد صحنه مبارزه شده است. اکنون جنبش کارگری در یک ضد حمله و به طور فعال در رأس جنبش توده ای قرار گرفته است. ما در ششم بونی شاهد یک اعتصاب عمومی در بخش عمومی(دولتی) بودیم که تمام کشور را از حرکت باز ایستاند. روز بعد ازآن سازمان اتحادیه ای بخش عمومی برق (GENNOP-DEI) اعتصاب عمومی 48 ساعته در جریان را اعلام نمود. در هفته گذشته ( اتحادیه کارگران شهرداری ها (POE-Ota) اعلام پشتیبانی از اعتصاب سیاسی نمود که همه را در بر بگیرد (همه در اعتصاب). در روز 15 یونی در یک ضد حمله توده ای از طرف جنبش کارگری ما شاهد یک اعتصاب عمومی 24 ساعته بودیم که حرکت در کشور را متوقف نمود. اکنون، هنگامی که طبقه کارگر چهره خود را زخمی شده از طرف دولت می بینید ( آنها گاز گرفته اند بوسیله دندانهای تیزشان) بعد از اعلام برنامه "گزارش میان مدت"، بعد از تجدید سازمان دولت، خود را آماده یک حمله جدید کرده است. این که رهبری اتحادیه کارگری (GSEE) درست در زمانی که در پارلمان بحث در باره رأی گیری در مورد برنامه "گزارش میان مدت" می باشد، اعلام یک اعتصاب عمومی 48 ساعته را نموده است، نشان از فشاری دارد که از طرف بی چیزان و پایمال شدگان به رهبری بوروکرات اتحادیه وارد می شود. این، درجه آمادگی و از خود گذشتگی کارگران را نشان می دهد که آماده شرکت در یک مبارزه تعیین کننده هستند. پشتیبانی از یک اعتصاب عمومی سیاسی (همه در اعتصاب) در میان توده ها گسترش وسیعی یافته است و این شعار اکنون به تنها نیازی تبدیل شده است که می تواند به تقاضای کنونی و روزانه جواب دهد و باید فراخوانده شود. اعتصاب عمومی 48 ساعته ی فراخوان داده شده از طرف (GSEE ) بهتر است به یک اعتصاب همگانی سیاسی فرا روید. ولی چگونه کارگران و جوانان چنین اعتصاب عمومی و غیر معمولی را می توانند سازمان دهند؟ کارگران و جوانان مجامع عمومی (نشست ها، ملاقاتهای )عمومی محل کار و محل زندگی را ایجاد می کنند که اقدامات لازمه محلی را سازمان می دهند،که در یک همکاری با دیگر کمیته ها، کمیته را در سطح شهر و ملی سازمان می دهند که کمیته ی سراسری، اقدامات و برنامه های عملی را در سطح ملی و مرکزی ایجاد، طرح ریزی و اجراء می کنند. کمیته های اعتصاب باید که یک کمپین سراسری راه اندازی نمایند که وظبفه تبلیغ اعتصاب و شرکت در آن را در مکانها و شرکت های خصوصی را بعهده بگیرند که از داشتن اتحادیه و سندیکا محرومند و اینکه تودهها را تشویق و ترغیب به شرکت و تبلیغ اعتصاب عمومی 48 ساعته و دیگر اقدامات مبارزاتی و آگاهگرانه نمایند. اگر شرکتی جرئت کرده و کارگرانی را که در اعتصاب شرکت می کنند، اخراج نموده و یا محرومیتی برایشان ایجاد کرد باید که چنین شرکت هائی را زیر نظر گرفت و اقدامات مقتضی انجام داد. در یک افدام مشترک، کارگران و نشست های عمومی مردمی دست به افدام زده و ارگانهای پشتیبان اعتصاب کنندگان را به وجود بیآورند، آشپرخانه های عمومی را ایجاد کنند که در موقعیت های لازم به یاری خانواده هائی بشتابند که برای زنده ماندن نیازمند غذا و دیگر مایحتاج اولیه زندگی هستند. نگهیانان اعتصاب را در تمام مکانهای کاری بوجود آورند. در همکاری و اقدام مشترک نگهبانان اعتصاب و کمیته ها و گردهم آئی های مردمی فوران ارگان حفاظت از چهار راه و میدان بزرگ مرکزی شهر (Syntagma) را با وسائل ضروری به وجود آورند. تا بتوان از تظاهرات توده ای در برابر اقدامات، سرکوبگری ها و تحریک کننده های پلیس حفاظت کرد. این اعتصاب سیاسی همگانی (همه در اعتصاب) سئوال جا به جائی قدرت سیاسی را مطرح می کند، پس باید جنبش خود را برای جواب دادن به چنین سئوالی آماده کند و جواب روشنی بدهد. آن کمیته اقدام ملی که از همکاری، همبستگی و پیوشتن کمیته های محل کار کارگران و کارمندان و مجامع عمومی مردمی شکل می گیرد، باید آماده برای جانشینی قدرت "trojka" سه جانیه (احزاب سوسال دموکرات و نیودموکراسی، اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول یعنی دولت سرمایه داران ملی و بین المللی - مترجم) باشد و کلیه ثروت های پولی و غیر پولی، بنگاههای بزرگ تولیدی و خدماتی و بانک های کشور را به زیر کنترل توده ها در آورد. رهبری چپ آنچه را که در حقیقت مورد نیاز و ضروری است را رها کرده است. رهبری حزب کمونیست (KKE) و سیریزا ((Syriza به جای دخالتگری در جهت قوی و مستحکم نمودن جنبش در جهت ضدیت با اوضاع کنونی و تغییرات رادیکال و اساسی انقلابی در جامعه در خواست انتخابات عمومی هر چه زودتر را دارند. این در خواست های سیاسی که آنها می کنند، در برابر چشمان توده ها در جهت و به نفع احزاب بورژوائی مانند نیو دموکراسی، لاوس و اتحاد دموکرات می باشند، که انتخاب را بعنوان آخرین راه چاره برای ایست جنبش توده ای می دانند. احزاب چپ با این شیوه نگرش، این پیام را به بیرون از خود ارائه می دهند که آنها حاضرند برای بدست آوردن پوزیسیون و داشتن چند نماینده در پارلمان بورژوائی، منافع جنبش توده ای را به حراج گذارند. آنها به جنبشی پشت می کنند که هم اکنون رژیم غیر دموکراتیک بورژوائی را تهدید به نابودی می کند. این تکرار بیهوده و خسته کننده انتخابات عمومی زودرس از طرف احزاب چپ، در زمانی که جنبش توده ای در جهت گسترش و توسعه سیاست خویش و نیز آماده شدن برای سرنگونی رژیم است، نه فقط راه باز کردن برای دولت دموکراتیکی نیست که از دورن همین انتخابات عمومی به وجود بیاید بلکه به طور روشن این را افشاء می کند که از یک طرف آنها خواستار گرفتن قدرت سیاسی نیستند و از طرف دیگر نه اینکه خدمتی به جنبش توده ای جاری نیست، در عین حال ضربه مهلکی بر هر دو هم جنبش توده ای و هم چپ و اعتبارش در جامعه و در افکار عمومی می باشد. این سیاستی به نفع طبقه حاکمه و به ضرر چپ است. این یک فاکت حقیقی است که رهبری حزب کمونیست و سریزا هر دو که در خواست برگزاری انتخابات زودرس را دارند، همان پوزیسیون را نسبت به جنبش توده ای ندارند. پوزیسیون حزب کمونیست به طور آشکار و روشن نسبت به جنبش توده ای دشمنانه است. رهبری حزب کمونیست تلاش زیادی می کند که زحمتکشان کمونیست را از جنبش توده ای جدا کرده وآنرا ایزوله نماید. منشی حزب کمونیست از نامیدن جنبش توده ای کنونی بعنوان یک جنبش خود داری کرده و شرکت کنندگان در آن را از" متحدین "سابق احزاب نیودموکراسی و حزب سوسیال دموکرات می داند. از طرف دیگر رهبری سینازپیموس (و سیریزا) در قبال جنبش توده ای یک سیاست پشتیبانی پاسیو را اتخاذ نموده است، زیرا مایل است که در انتخابات آینده از پشتیبانی شرکت کنندگان در جنبش جاری بهره مند گردد. پس، برای اینکه بدانیم رهبران حزب کمونیست و سیریزا چه سیاست دخالتگرانه سازنده ای در قبال یک جنبش توده ای که هر روز از روز قبل انقلابی تر می شود، باید داشته باشند؟ یعنی سیاست دخلتگرانه انقلابی کمونیستی چیست؟ بهتر است و ارزش این را دارد که برگزیده هائ مرتبطی را از کمونیست انقلابی برگزیده و نقل نمائیم: "برای اینکه از امکانات خوب استفاده مفید را ببریم ، ضروری است که یک تمایل انقلابی ، یک مغز تصمیم گیرنده که مایل به مسلط شدن است، یک رهبری جسور، با هوش و حساس ....داشته باشیم " احتیاج نیست که متدهای مبارزاتی را اختراع و ایجاد کنیم. آنها را تاریخ مبارزه طبقاتی جهانی جنبش کارگری ارائه داده است.... یک مبارزه پر تپش و متمرکز طبقه کارگر و فشار آوردن به یک نقطه، سخنرانی های واقعی سوسیالیستی از تریبون پارلمان، نه وسیله ای برای رام کردن نمایندگان بلکه بعنوان رهبران مردم، برای اهداف انقلابی، استفاده از هر فرصت مبارزاتی انتخاباتی، جلسات حضوری متعدد نه برای اینکه توده ها شنونده بلند گوها باشند بلکه برای اینکه توده ها شعارهای انقلابی را برای زمان مناسب فرا بگیرند، بوجود آوردن و قوی نمودن یک ملیس انقلابی؛ تظاهرات سازمان یافته برای روبیدن نیروهای ارتجاعی از خیابانها، اعتصابات اعتراضی، یک کمپین باز برای متحد کردن و گسترش دادن یک رهبری اتحادیه ای در زیر چتر و شعار پیش بردن یک مبارزه ی طبقاتی لجوجانه و جدی، اتخاذ یک سیاست و ترویج و تبلیغ همیشگی آن برای تأثیر گذاری بر ارتش و برگرداندن آن به طرف مردم ، یک نبرد گسترده برای جلب هر چه بیشتر تودهها، تظاهرات با قدرت بیشتر، اعتصاب عمومی کارگران شهر و روستا، یک سیاست تعرضی همگانی.... برای قدرت گرفتن بوسیله کارگران و دهقانان.... " هنوز زمان آماده شدن برای پیروز شدن وجود دارد....با هر کلمه جسورانه از اعماق پژواک گام های توده ی بزرگ شنیده می شوند، هر شعار واقعی انقلابی جواب خود را می گیرد. توده ها تمایل به مبارزه کردن را دارند. " امروز زمان اتحاد بین پارلمانتاریست ها و روزنامه نگاران نیست، بلکه تنفر و نفرت مشروع و خلاق ستم کشیده بر ضد ستمکار تعیین کننده تاریخ است. ضرورت برگشت به سوی توده ها هست، در جهت عمیق ترین لایه های اجتماعی روی باید برگرداند. ضرورت دارد که احساسات آنها را درک و از احساس آنها بهره گرفت. ضرورت دارد که " احتیاط" های تعقلبی را که مترادف با بزدلی و بی شهامتی است و در نقاط بزرگ ورق خوردن تاریخ روی به خیانت دارند را کنار گذاشت....« ( لئو تروتسکی، فرانسه به کجا می رود؟ 1934 ) چشم انداز ها اکنون همه چیز بروشنی وجود دو پدیده مسلط را درآینده نزدیک اوضاع یونان نشان می دهد: راه ناهموار و سخت ورشکستگی سرمایه داری یونان و تقویت جنبش توده ای. در جامعه یونان عدم اطمینان سیاسی و توسعه یافتن اوضاع انقلابی، در همبستگی با تهدید فروپاشی اقتصاد( بر طبق گزارش ELSTAT تولید ناخالص یونان در انتظار سقوط 5% است) و بیکاری توده ای، با هشتصد و بیست هزار بیکار ثبت نام شده، بدون وابستگی به امکان بستن قرار داد دادن یک وام جدید، چشم انداز ورشکستگی سرمایه داری را در یونان گشوده است. در حال حاظر امپریالیست ها برای حفاظت از بانک های بزرگ اروپا وبرای جلوگیری کردن از تأثیرات دومینوئی در ورشکسگی های بیشتر و کسادی جدید بازار مایل به "نجات" کشور یونان هستند.اما باید دانست امکان سقوط و کسادی جدید بازار جهانی تنها به یونان وابسته نیست. و نیز تنها کشور یونان نیست که منبع خطر برای اقتصاد اروپا و گلوبال است، زیرا که بدهکاری افزایش یابنده دولت ها یک پدیده همگانی است. درحال حاضر و در محافل جهانی سرمایه هستند کسانی که فکر اینکه تنها "بیماری" ورشکستگی یونان را تهدید می کنند را رها کرده باشند- بعنوان مثال امکان جمع و جور کردن اعتبارات در ایتالیا را- یا اینکه تنها یونان است که نمی تواند قروض خود را بپردازد. آنها اکنون این را نیز درک کرده و شروع به فهم این نموده اند، که در یونان بهمراه " donatorer\partners" نابسامانی اقتصادی در مظان سرایت " مد" یک شورش مردمی باشد. این همزمان است با اینکه جنبش توده ای بیشتر به خود اطمینان می یابد و شروع به درک این کرده است که می تواند یک فاکتور تعیین کننده در پیشرفت اوضاع سیاسی باشد.جنبش توده ای دریونان یک ماه است ، در میدان جریان دارد. طنز در این است که مدیای بورژوازی هنوز این جنبش را به نام سابق اش یعنی "طغیان" می نامد. حقیقت اما، این است که ما امروزه با انسان هائی طغیانگر و نا فرمان فقط روبرو نیستیم، بلکه با اکثریت جمعیت یونان : کارگران، بیکاران، جوانان، بازنشستگان، زنان خانه دار، انسانهائی که زندگی شان بر اثر بحران کنونی ویران شده و ضربات وحشتناکی خورده است، روبرو هستیم. آن چه را که ما امروز داریم توده های مردمی هستند که در شرایط عادی در گوشه ای باقی مانده و خارج از زندگی سیاسی قرار دارند، داراماتیک این است که اکنون آنها در میدان هستند و مایلند که آینده خود را تعیین، پیشرفت وشکل دهند. که پیشرفت را خود سازمان داده و آنرا بدست توانای خویش فرم بخشند. شیوع این جنبش توده ای موقتی نیست. به نظر می رسد که دوران جدیدی شروع شده است، که مشخصه اش این است که ما در برابر بن بست تاریخی سرمایه جهانی قرار گرفته ایم. که سرمایه دیگر حتی از بر آوردن ابتدائی ترین نیازمند ی های اساسی کارگران وتوده های زحمتکش هم عاجز است. ورود تودههای یونانی به صحنه مبارزه در تاریخ این کشور مسئله غیر منتظره و ناگهانی نیست. زمینه های این جنبش توده ای در این دهه در جامعه یونان آماده شده بود و جنبش هائی نیز اتفاق افتاده بودند که اکنون خود را به این صورت اعلام می کند. اولین نشانه روشن در اینکه یک چیزی در جامعه دارد تغییر می کند، جنبش اعتصابی موفقی بود که در سال 2001 در مخالفت با اصلاح قانون بیمه های اجتماعی دولت سیمیتیز(پاسوک) رخ داد. این جنبش منجر به مرگ دولت سوسیال دموکرات گردید. یک شاخص بزرگ دیگر جنبش ضد جنگ بود، با تظاهرات توده ای برعلیه اشغال عراق بوسیله ی امپریالیسم آمریکا و متحدین اش در سال 2003. قبل از اینکه ما با دو جنبش رادیکال روبرو شویم می توان گفت که یک دوره کوتاه تنفسی موجود هست. این دوره کوتاه با جنبش های رادیکال شده ی دانش آموزی در سال های 2006 و 2007 به پایان می رسد. حال نوبت به جنبش دانشجوئی در ضدیت با خشونت پلیس ( کشتن یک جوان) در دسامبر 2008می رسد. در خاتمه ما به اعتصابات می رسیم. از آنجمله می توان به اعتصاب عمومی در سال 2008 اشاره کرد که نشان از به نقطه جوشش رسیدن خشم تودههای کارگر داشت. اکنون دیگر کارگران، بیکاران و جوانان "شورشی" به یک فاکتور تعیین کننده در اوضاع سیاسی کشور تبدیل شده اند، با توجه به اینکه آنها می خواهند برنامه ( میان مدت) پیاده کنند، تودهها خود را به دور شعار ( به این نباید اجازه گذر داد)، متحد کرده اند. واما یک مسئله موجود هست و آن اینکه فعالین این جنبش باید بدانند و درک نمایند که تسخیر چند متر مربع و چندین اعتصاب عمومی 24 ساعته برای به عقب راندن دولتی که بوسیله بزرگترین و قدرتمند ترین امپریالیست های روی زمین حمایت و پشتیبانی می گردد، کافی نیست. برای پیروزی بر چنین دولتی و با این پشتبانان قوی و بیرحم، ایست دادن به برنامه هائی که استاندارد زندگی ما را در هم می شکند، احتیاح به یک مبارزه طولانی و تلخ است. چیزی که آنها برای متوقف کردن آن میلیاردها در همۀ جهان سرمایه گذاری کرده اند. مبارزه ای که باید هدف اش سرنگونی این دولت و جانشین کردن آن با دولت جدیدی باشد که برنامه ای برای فسخ قرض های وحشیانه داشته و نیز بانک ها و شرکت های بزرگ را تحت کنترل کارگران قرار داده و برنامه های دموکراتیک اقتصادی را به اجراء گذارد که بتواند همه دارائی ها را به زیر کنترل انسانهای کارگر قرار دهد. و چونکه یونان در زنجیره ی کاپیتالیسم اروپائی ضعیف ترین حلقه است، در دل این بحران اقتصادی جهانی سرمایه داری ، مبارزه ما باید جزئی از مبارزه بین المللی باشد و ما باید آنرا چون گامی در جهت پیروزی سوسیالیسم در اروپا و جهان بدانیم. آدرس مطلب به انگلیسی http://www.marxist.com/greek-government-survives.htm پس نوشته به باور من، طبقه کارگر برای پیروزی بر طبقه بوژوا و نابودی سیستم استثمارگر طبقاتی سرمایه بر چند مسئله می باید تأکید نماید: 1- اینکه بداند بدون یک مبارزه همه جانبه و طولانی و خونین متأسفانه که در مطلب زیر از آن یعنوان " مبارزه طولانی وتلخ" یاد شده است، پیروزی اش حاصل نمی شود. 2- این مبارزه آگاهانه، طولانی و خونین بدون تشکلیلات در برابر سازمان یافته ترین دشمن طبقاتی تاریخی هر چند فداکارانه و از خود گذشته باشد راه به جائی نمی برد. این تشکلات را آموزگاران این طبقه اساس ان چنین نامیده اند: الف سازمان صنفی و یا برای رسیدن به خواست های روزمره، در چهارچوپ نظام طبقاتی موجود که بیشتر از همه بر مبارزه اقتصادی طبقه یعنی اعتصاب و کم کاری و امثال آن متکی است که لنین اعتصاب را بویژه "مدرسه مبارزه طبقاتی" نامیده است که با خود مبارزه سوسیالیست طبقه متفاوت است سازمان این شکل از مبارزه اتحادیه و سندیکا های کارگری می باشند.. ب- سازمان حزبی که اساس ان مبارزه طبقاتی سوسیالیستی ی طبقه کارگر بر علیه طبقه سرمایه داریعنی سازمانی که بر نیروی کل طبقه کارگرمتکی است و وظیفه اصلی اش این استکه مبارزه طبقاتی را تا بر انداختن ومنهدم نمودن دولت بورژوائی و پایه گذاری دولت کارگری(دیکتاتوری پرولتاریا) که بهترین شکل آن شوراهای طبقه کارگر و متحدین اش است راهنما و تجمع دهنده نیروی طبقه باشد. حزب طبقه کارگر که آگاهترین و بر این مبنا مصمم ترین و بهترین عناصر طبقه را در خود جمع نموده است حزبی که از دورن مبارزه طبقاتی حی و حاظر جوشیده و تئوری مارکسی لنینی راهنمایش است. چنین سازمان حزبی که اساس ان در موجودیت دولت بورژوائی و بویژه در کشورهائی مانند ایران بر یک مبارزه مخفی علنی متکی است نه تنها قبل از منهدم نمودن دولت بورژوائی و گرفتن قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر و متحدین آن مورد نیاز است بلکه در ایام موجودیت همین دیکتاتوری پرولتاریا بایدبه تواند نقش روشنگرانه ، خویش را حفظ کند.ت- سازمان قدرت سیاسی طبقه یعنی دیکتاتوری پرولتاریا، که بیشتر از همه چیز برای حفظ پیروزی های پرولتاریا بر علیه بورژوازی خودی و بین المللی و در اصل پیش بردن مبارزه طبقاتی تا نابودی بنیانهای این مبارزه یعنی طبقات که خود ناشی از موجودیت مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است و اجرای مالکیت اجتماعی و نابود شدن دولت که در این مرحله از آن بعنوان " مضمحل شدن و به خواب رفتن دولت یاد می شود و نه بر انداختن وغیره و بنادگذاری یک جامعه ای که بر پرچم اش این شعار حک شده است: " از هرکس به اندازه نیرویش وبه هر کس به اندازه نیاز اش". 3- سیاست و استراتژی حاکم بر این تشکلات و یا هر تشکل دیگر طبقه نمی تواند اساس ان به جز ستیز و نبرد طبقاتی باشد. صلح و سازش طبقاتی جز محرومیت و فلاکت در نهایت برای طبقه کارگر ثمری نداشته و ندارد.

۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

(تقی شهرام و تحلیل نقش و آینده سپاه پاسداران در سال 1358)

بی پای‌پوش می‌توان از کویر گذشت؛ ...بی ستاره هرگز شاخه‌های مکندۀ هزارگانه (تقی شهرام و تحلیل نقش و آینده سپاه پاسداران در سال 1358) امروزه ارائۀ هیچ تحلیلی از وضعیت حاکم بر ایران بدون تحلیل ماهیت، نقش و جایگاه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران میسر نیست. سپاه در سال 1357 از به هم پیوستن گروه‌های شبه‌نظامی اسلامیست (و عمدتا گروه­های تشکیل‌دهندۀ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) و به عنوان بازوی نظامی و سرکوب­گر ضد انقلاب حاکم تشکیل شد و سریعا نقش خود را در وقایعی نظیر ترکمن صحرا (بهار 1358)، کردستان و خوزستان به نمایش گذاشت. سپاه در جریان جنگ ایران و عراق رشد گسترده‌ای یافت و در سال­های پس از جنگ تدریجا به یک نهاد غول‌آسا و مافیایی در عرصه‌های گوناگون اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بدل شد. به گونه‌ای که در سال­های اخیر و پس از روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد، اکثر تحلیل­گران با گرایش­های فکری و سیاسی گوناگون، حاکم اصلی کشور را سپاه می‌دانند. انقلابی، مبارز و اندیشمند برجسته و گران­قدر کمونیست، رفیق جان‌باخته تقی شهرام، در تیر ماه 1358 به دست نیروهای سرکوب­گر جمهوری اسلامی بازداشت شد و در سوم مرداد 1359 به جوخه اعدام سپرده شد. اخیرا و به همت رفیق تراب حق‌شناس و سایت پیکار اندیشه بخش­هایی از یادداشت‌های ارزشمند و خواندنی این رفیق در زندان‌های جمهوری اسلامی انتشار عمومی یافته است (تا زمان نگارش این سطور 5 بخش). وی در بخشی از یادداشت­های خود که در شرایط دشوار زندان و با وجود وضعیت نامناسب روحی و جسمی به نگارش درآمده است بر اساس دانسته­ها و تجربیات خود به تحلیل نقش سپاه پاسداران در ساختار حکومت و پیش­بینی وضعیت آیندۀ آن می­پردازد. نکتۀ جالب توجه اینجاست که این یادداشت‌ها در تیر ماه 1358 یعنی تنها چند ماه پس از تأسیس سپاه پاسداران به نگارش آمده و نشان‌دهندۀ قدرت تحلیل و پیش‌بینی و توانایی‌های این رفیق است. رفیق شهرام، زمانی دست به ارائه چنین تحلیل دقیقی از سپاه پاسداران آن زمان و آیندۀ آن می‌زند که لیبرال‌های آیندۀ ایران (مانند محسن سازگارا و اکبر گنجی) هنوز جزء بنیان‌گذاران و ایدئولوگ‌های این "ارتش مردمی" (تعبیر مورد علاقۀ محسن سازگارا) محسوب می‌شدند و سوسیال دموکرات‌ها و چپ‌های "مدرن و دموکرات" آینده(توده-اکثریت و امثال فرخ نگهدار و مهدی فتاپور) هنوز یک سال و اندی وقت می‌خواستند تا تازه شعار "سپاه را به سلاح‌های سنگین مجهز کنید!" را فریاد کنند. در اینجا فعلا سکوت می‌کنیم و خواننده را به مطالعۀ این نوشته و قضاوت در این زمینه دعوت می‌نماییم. یادش گرامی باد..... توضیحات آلترناتیو در کروشه آمده است. برای آگاهی از نحوه شکل‌گیری سپاه پاسداران و سیر تکامل آن نگاه کنید به : پارسا نیک جو، راه طی شدۀ سپاه از ابزار سرکوب سرمایه تا سرمایۀ انحصاری مسلح، نشریۀ الکترونیکی نگاه (www.negah1.com)، ش 24، صص 95-85 ]این بخش از یادداشت‌های رفیق شهرام پس از انتقال از زندان اوین به یکی از زندانهای مخفی سپاه پاسداران در تهران به نگارش درآمده است.[ ... از نظر اخلاقى و خلوص ايدئولوژيك، اين دسته به هيچ وجه به پاى آن رده‌هاى پايين كه مثلا در اوين يا قصر نگهبانى مى‌دادند نمى‌رسند. فكر و ذكر اين‌ها بسيار محدود به مسائل و منافع شخصى است و اين حتى در رفتار روزمره‌شان با خودشان مثلاً دعوا بر سر سيگار كه يكى مال ديگرى را برداشته و يا اين كه مثلا فلان كس گوشت­هاى غذا را خورده و همين طور [در رفتارشان] با من به خوبى نمايان است؛ در حالى كه آن جوانان بچه‌سالى كه در اوين و يا بعضاً در قصر ديدم واقعاً از صميم قلب و از جان گذشتگى به خاطر خدمت به انقلاب به اين دستگاه پيوسته بودند. گويا همه جا مقدّر اين است كه هر چه از پايين به بالا مى‌رويم به همان اندازه از خلوص و ايمان و فداكارى هم كمتر مى‌شود و بر منفعت‌طلبى و حسابگرى شخصى افزوده مى‌گردد. در واقع با اين كه هنوز مدت كوتاهى از انقلاب نمى­گذرد اما بخش‌هاى مهمى از رده‌هاى بالاى اين دستگاه­هاى جديد تا گردن در مناسبات بوروكراتيك و ايدئولوژى منفعت­طلبانه و سوءاستفاده­گرانه از قدرت كه بر دستگاه­هاى بوروكراتيك حاكم است، فرو رفته‌اند. تصور من اين است كه به مرور و هم‌زمان با غلتيدن كامل اين دستگاه­ها به مواضع ضددموكراتيك و تبديل قطعى‌شان به آلت‌هاى سركوب و خفقان، رده‌هاى پايينى و صديق آن، مأيوس و واخورده از آن جدا خواهند شد. و كارها بيشتر و بيشتر توسط همان قدرت­طلبان سوءاستفاده­گر قبضه شده و قشر ميانى‌یى كه از هم اكنون به هواى لفت و ليس و حقوق و مزايا به اين دستگاه پيوسته‌اند، علي‌رغم اين كه قبلاً داراى آلودگى مهمى نبوده‌اند، ناچار به ماندن در اين دستگاه و جذب و حل در هدف‌ها و اقدامات ضدمردمى‌اش تن خواهند داد. نمونه‌هاى دستۀ اول را من در بين نگهبانان سادۀ اوين ديدم و نمونه‌هاى بارز دسته دوم را كه خواه­ناخواه قدم در راه فروش خود گذارده‌اند، مى‌توان در ميان دستۀ اخير -در اين خانۀ لعنتى- مشاهده كرد. و اما اگر از بحث روى افراد و اجزاء صرف نظر كنيم، اين سؤال پيدا مى‌شود كه بالاخره اين سپاه پاسدار چه نيرویى است و داراى چه وظايف و چه تشكيلاتى است؟ چون همان طور كه حتما خواننده، تا اينجاى مطلب دستگيرش شده، اعضاى اين سپاه را در نقش‌هاى متفاوت، از اكيپ حمل و نقل زندانى، از نگهبان و پاسدار ساده زندان گرفته تا بازجوى دستگاه قضایى انقلاب و همين‌طور در نقش تفنگدار و نظامى حرفه­اى در جريان برخوردهاى داخلى ديده است. بنابراين، اين سؤال كه ماهيت، هدف‌ها و تشكيلات اين سپاه چيست و اعضا[يشان] هم اكنون به چه كارهايى مشغولند، از اهميت ويژه­اى برخوردار است. همين طور روشن‌كردن مناسبات آن با ارتش و تفاوتى كه هم از نظر هدف و هم از نظر محتواى طبقاتى با ديگر نيروهاى مسلح كشور دارد بسيار قابل اهميت است. واضح است كه پرداختن به اين سؤالات و تشريح دقيق واقعيات در اينجا مخصوصا در موقعيت كنونى من و محدويت­هاى حاد زندان امكان­پذير نيست. تنها از روى اشارات كلى مى‌توانم بگويم كه اگر در شرايط كنونى، ارتش فاقد يك همگونى در هدف‌هاى سياسى و لاجرم فاقد يك محتواى واحد طبقاتى است و اگر گرايشات گوناگون سياسى و طبقاتى در ارتش هم اكنون مشغول نبرد و مبارزۀ حاد مرگ و زندگى هستند -اخبار مربوط به اختلافات موجود بين فرماندهان، استعفاى فربد، انصراف رياحى از استعفا و ابقاى مجدد امير رحيمى، تشكيل دسته‌هاى مسلح غير رسمى در بطن ارتش مثل سياه­جامگان- همگى مؤيد اين مبارزه حاد مى‌باشند. در عوض، سپاه پاسداران يك تشكيلات همگون نظامى را تشكيل مى­دهد كه دربست در اختيار بخش محدود و معينى از خرده‌­بورژوازى، يعنى خرده­بورژوازى متوسط و مرفه سنتى است. اين سپاه در دست نمايندگان مذهبى و سياسى اين طبقه، عمدتا در دست آن بخش از روحانيتى قرار دارد كه امروز سرنخ بسيارى از مواضع مهم مملكتى را در دست دارند. ]در بحث‌های امروز از سربازکردن همین شکاف صحبت می‌شودیعنی عدم تبعیت سپاهی‌های امروزی از روحانیت.آ.[ به عبارت ديگر اگر سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى* را هستۀ سياسى و سازمانى اين طبقه و حزب جمهورى اسلامى را چارچوب سازمانى و سياسى توده­اى آن بدانيم، آنگاه سپاه پاسداران در كل عبارت خواهد بود از بازوى مسلح اين طبقه و روشن است كه چنين ارگان­هايى كه هر يك به نوعى مستقيما منافع و ايدئولوژى و تشكيلات يك طبقه را منعكس مى‌سازند در بين خود داراى چه روابط ارگانيك و تنگاتنگى باشند. البته در بين رهبران و دسته­هاى گوناگون موجود در اين ارگان‌ها رقابت‌هاى گاه شديدى وجود دارد اما اين رقابت‌ها هنوز به هيچ وجه در شرايطى قرار ندارند كه منجر به گسيختگى در مقابل رقباى پرقدرتى بشوند كه از يك طرف و در سمت راست آن، دو بخش مذهبى و غير مذهبى بورژوازى ليبرال قرار دارد. يعنى بخش مذهبى آن كه عمدتا در حزب جمهورى خلق مسلمان متجلى مى­گردد و بخش غير مذهبى آن كه در جبهه ملى، نهضت آزادى و بخشى از دولت متبلور شده است. و از طرف ديگر، در سمت چپ آن، دمكرات­ها، شامل مجاهدين خلق، جبهۀ دموكراتيك، عناصر و سازمان‌هاى مترقى، نمايندۀ اقليت‌هاى ملى و كليۀ نيروهاى چپ قرار مى­گيرند. با توصيف بسيار فشردۀ فوق فكر مى­كنم موضع سياسى سپاه پاسداران و ماهيت طبقاتى هدف­هاى آن حدودا روشن شده باشد. حالا مى‌رسم به نحوۀ سازماندهى اين سپاه و اين كه چگونه دستگاه­هاى حساس قضایى، نظامى، پليس و زندان­هاى كشور به زير كنترل آنها و رؤساى آنها در سازمان‌هاى فوق‌الذكر درآمده است. اولين بخش اين سپاه عبارت است از همان نيروى ضربت نظامى آن كه مخصوص مداخله در حوادث داخلى است و نقش كاملا واضح و روشن آن را تا كنون در حوادث گنبد، نقده، كردستان و اهواز ديده‌ايم. آن طور كه معروف است افرد اين بخش از سپاه توسط اعضاى يك سازمان ارتجاعى و مشكوك لبنانى بنام امل در نقاطى مانند على آباد قم تعليم داده مى­شوند. گروه امل لبنان كه به اصطلاح از شيعيان لبنان تشكيل شده ظاهرا خود را حامى فلسطينى­ها و منافع شيعيان لبنان در مقابل اسرائيل مى­داند، اما در عمل و تاكنون در توافق كامل با ارتجاع عرب و مخالف با منافع انقلابيون فلسطينى عمل نموده است. حتى در برخى محافل ...[گفته مي­شود] كه [سازمان] سياى آمريكا در آن نفوذ دارد. ماهيت ارتجاعى اين گروه تنها از طرف محافل ترقى‌خواه چپ يا غيرمذهبى فلسطينى و ايرانى عنوان نمى­شود، بلكه نيروهاى انقلابى مذهبى نيز اين موضوع را تأييد كرده‌اند. در نشريه­اى كه به زبان فارسى از طرف يكى از انجمن‌هاى اسلامى اروپا چاپ شده، ماهيت وابسته و ارتجاعى اين گروه به شدت افشا شده بود. در رأس اين گروه از نظر سياسى فرد ايرانى الاصلى قرار دارد به نام دكتر [مصطفى] چمران، كه هفت هشت سال پيش از آمريكا به لبنان رفته و [در شكل­گيرى اوليۀ اين گروه دست داشت]. رهبرى مذهبى و عاليۀ آن را هم موسى صدر به عهده داشت كه فعلا مفقود الاثر است. البته لازم به يادآورى است كه اين جناب دكتر چمران از ياران قديم و دوستان نزديك جناب [ابراهيم] يزدى نيز به شمار مى­رود. بارى صحبت از نيروى ضربت نظامى سپاه بود. اين سپاه مجهز به بيسيم دوربرد، سلاح هاى نيمه‌سنگين، زره‌پوش و هلى‌كوپتر است. اما [از] اين كه تعداد نفرات و كيفيت و كميت تجهيزاتش چگونه است اطلاعى در دست نيست. ولى از مجموعهء قضايا اين طور بر مى­آيد كه هنوز فاقد قابليت‌هاى رزمى و مخصوصا فاقد سازماندهى منظم و منضبط مى‌باشد. نيروى رزمى آن را بيشتر و در واقع اساساً ايمان و شور آن عده از جوانانى تشكيل مى‌دهد كه فكر مى‌كنند دارند به انقلاب و مستضعفين خدمت مى­كنند و در جنگ با زحمتكشان تركمن و اعراب رنجديدۀ جنوب و اكراد تحت ستم [تصورشان اين است كه اينان] دشمنان واقعى و دست­نشاندگان اصلى امپرياليسم و استعمارند. دومين بخش سپاه يك نيروى عمليات شهرى است مركب از اكيپ‌هايى شبيه گروه‌هاى ضربت ساواك، شامل يك فرمانده عمليات، يك معاون فرمانده و دو سرنشين. وظيفۀ اين گروه‌هاى عملياتى معمولا رسيدگى به وقايع درون­شهرى، دستگيرى عناصر مورد نظر، حمل و نقل زندانيان سياسى و خلاصه كارهايى است كه شايد در آينده بيشتر در انتظارشان باشد تا اكنون. سومين بخش اداره و كنترل زندان­هاى سياسى است. زندان قصر به اضافۀ زندان اوين تماما در يد قدرت سپاه پاسداران است. البته قسمتى از قصر را دارند تحويل دادگسترى مى­دهند اما اوين بطور دربست در اختيار آنهاست. پرسنل اداره­كنندۀ اين زندان‌ها بر دو دسته‌اند: دستۀ اول كه سمت رياست و سرپرستى و امور غيرحفاظتى زندان را دارند، معمولا جزء كادر مشخص سپاه نيستند. آنها عموماً عناصرى سياسى بوده و جزء سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى هستند. در حالى كه كادر حفاظتى زندان‌ها از برو بچه‌هاى تازه سال و جوان عضو سپاه تشكيل شده است. البته سرنگهبان‌ها كه مسن­تر هستند نيز از سپاه هستند. بين اين دو بخش هيچگونه تعارض يا اختلافى وجود ندارد چرا كه اساسا همگى در اصل متعلق به يك تشكيلات واحد بزرگ‌تر هستند. چهارمين بخش از سپاه پاسداران در قسمت دستگاه هاى قضایى انقلاب مستقر شده‌اند. يعنى مستقيما خدمات جنبى و حاشيه­اى مربوط به دادستانى و دادسراهاى انقلاب اسلامى را به عهده دارند. مانند پاسدارانى كه همين جا و در اين خانۀ مخفى سازمان داده شده‌اند. جالب توجه اينجاست كه درست مانند ادارۀ زندان­ها ... [؟]، دادرسى انقلاب اسلامى نيز علاوه بر اعضاى سپاه پاسداران كه به اصطلاح نظامى هستند از عناصر سيويل وابسته به بخش سياسى سپاه يعنى همان هستۀ سياسى فوق الذكر در امر بازجويى و تشكيل پرونده و ساير كارهاى ادارى استفاده مى­كنند! به عنوان مثال، يك كرد نقده‌اى كه در جريان برخورد نظامى با سپاه پاسداران -بخش نظامى آن- به اسارت درآمده، توسط گروه­هاى عملياتى سپاه به زندانى منتقل مى­شود كه نگهبانانش مستقيما از سپاه هستند و سرپرستانش از سازمان سياسى سپاه، يعنى مجاهدين انقلاب اسلامى و بعد در دادسرايى مورد بازجويى واقع مى‌شود كه بازجوها و كارمندان اداریش را باز هم اعضاى همان [بخش] سياسى تشكيل مى‌دهند. به اضافۀ اين كه به خاطر مصالح امنيتى معمولا يا متهم را چشم بسته بازجويى مى­كنند و يا خودشان سرو صورت خود را مى‌پوشانند. سپس در دادگاهى محاكمه مى‌شود كه قضاتش از سران و وابستگان اصلى همان سازمان اصلى مادر يا هستۀ سياسى آن هستند و يا داراى ارتباطات درجه اول با سران و رهبران آن سازمان‌ها هستند!! آنگاه توسط جوخه آتشى تيرباران مى­گردد كه آرم سپاه پاسداران را بر بازوى خود دارند!! نكتۀ جالب در اينجا هماهنگى و تصميم­گيرى مشتركى است كه در بين مسؤولين اين ارگان‌هاى مختلف وجود دارد. به عنوان مثال تا پيش از اين، در رژيم گذشته ریيس زندان قصر كارى به اين موضوع نداشت كه مثلا پروندۀ اين متهم در دادستانى ارتش در چه مراحلى است و يا ساواك برايش چه گزارشى تهيه كرده؛ چرا كه صرف نظر از استقلال ادارى، هيچ رابطۀ منظم سياسى و تشكيلاتى، آنها را به هم متصل نمى‌كرد. اما اينجا درست به خاطر همين رابطه منظم سياسی-تشكيلاتى بين مسؤولين امور، مسؤولينى كه همۀ منابع اصلى قدرت را در باطن و در پشت پرده در دست گرفته­اند، همه چيز با اطلاع و مشورت و توجيه و برنامه­ريزى مشترك به اجرا در مى­آيد. مقامات عاليۀ رسمى در مقابل همبستگى ارادۀ سازمانى آن‌ها بازيچه‌اى بيش نيستند. در واقع اين مقامات عاليۀ قضایى و مملكتى، محمل و پوششى هستند براى انجام مقاصد و ارادۀ سازمانى آن­ها، براى انجام مقاصد و ارادۀ رهبرى سياسى سازمان آن‌ها. حالا چه اين مقامات متوجه باشند كه به خاطر منافع خود حاضر به سازش و تسليم شده‌اند و چه متوجه نباشند و با كودنى فكر كنند كه واقعاً آنها هستند كه تصميم مى­گيرند. كسانى كه از نزديك با دستگاه حكومت تماس بگيرند، خواهند فهميد كه بسيارى از مقامات بسيار عالى واقعاً مانند موم در دست آنها هستند. حتى به نظر من شوراى انقلاب نيز علي‌رغم تمام قدرت و استقلالش از اين نفوذ كه البته ديگر پايگاه اصلى آن در خارج نبوده بلكه از داخل و ازطرف بخشى از آن بر بخشى ديگر اعمال مى­شود بركنار نبوده و خواه­ناخواه در تصميماتش تمايل و خواست اين نيرو را در مركز توجهاتش قرار مى‌دهد. در اينجا ممكن است گفته شود كه مثلا در دادسراى انقلاب اسلامى از قضات و كارمندان دادگسترى هم استفاده مى­شود و بنابر اين همه چيز يكسره در دست يك گروه واحد قرار ندارد. من مى گويم بله، ولى استفاده­اى كه از آنها مى­شود در چارچوب آن هدف‌ها و تصميماتى كه قبلاً گرفته شده مى‌باشد و از تخصص و اطلاع آن در مواردى استفاده مى­گردد كه به هيچ وجه لطمه­اى به تصميمات و اراده متخذۀ آنان وارد نيايد. به عنوان مثال اين غير ممكن است كه پروندۀ فردى مانند من يا يك زندانى سياسى ديگر از نيروهاى انقلابى به دست چنين بازپرسى داده شود. اين افراد كه تا كنون گويا سه چهار بار نيز كارها را زمين گذارده و بدليل دخالت­هاى مكرر همان نيروها قصد خداحافظى داشته‌اند، حداكثر مثلا در تهيۀ ادعانامه بلند بالا براى محاكمه علنى شيخ الاسلام­زاده كه جرمش و كارش و... كاملا معلوم است شركت مى­كنند. موضوعى كه از نظر گروه‌هاى قدرتمند فوق الذكر اساسا مسئله­اى نبوده و هيچگونه حساسيتى در هيچ جاى مملكت نسبت به اين كار وجود ندارد. بارى، مركز سياسى و فرماندهى سپاه در باغ مهران سلطنت آباد قرار دارد و از آنجاست كه تمام اين ارگان‌هاى مختلف هدايت مى‌گردند. همان‌طور كه در گذشته نيز ساواك از همين‌جا بود كه تمام عمليات و برنامه‌هاى ضد خلقى و ضد انسانيش را رهبرى مى­كرد. در اينجا بايد به يك نكتۀ مهم ديگر يعنى رابطۀ سپاه و كميته‌ها اشاره كرده، از آنجا به يك ارگان ديگر كه نه رسما ولى عملا در خدمت سپاه پاسداران است اشاره نمايم. مى­دانيم، كميته­ها عبارت بودند از ابزار كنترل و حاكميت قشرهاى مختلف خرده‌بورژوازى مذهبى بر جامعه كه بلافاصله براى پركردن خلاء قدرت ناشى از پيروزى قيام به وجود آمدند. اين كميته‌ها همان‌طور كه از تركيب رهبرى آنها معلوم است به هيچ وجه از نظر گرايش سياسى و طبقاتى يك‌دست نيستند. واضح است كه بخش فوق­الذكر نفوذ قابل ملاحظه­اى در رهبرى تعدادى از كميته‌هاى تهران و شهرستان‌ها دارد اما اين مسلم است كه كميته‌هايى در تهران و شهرستان‌ها وجود دارند كه به هيچ وجه داراى توافق و تفاهم كامل با نيروى مسلط فوق نيستند. مانند كميتۀ منطقۀ -گويا ۹- كه تحت سرپرستى آقاى خسروشاهى است يا كميته­هاى واقع در منطقه آذربايجان كه داراى دوگانگى و اختلافات بسيارى بين خود از يك طرف و بين بعضى از آنها و مردم از طرف ديگر هستند. اما به خوبى مى‌دانيم براى اعمال حاكميت همه جانبۀ يك گروه يا يك بخش از يك طبقه بر ديگر طبقات، آن هم وقتى كه با يك چنين روش‌ها و شيوه‌هاى خودكامه، غير دموكراتيك و توطئه‌گرانه‌اى همراه باشد، هيچ چاره­اى نمى­ماند جز آن كه آخرين خلل و فرج موجود را به نفع قدرت خود پر نمايد. بنابر اين اگر نمى‌شود همۀ كميته‌ها را فعلا در يد اختيار گرفت، چارۀ ديگرى وجود دارد. اين چاره عبارت است از تأسيس يك گروه عملياتى ويژه براى ردگيرى، تعقيب و دستگيرى مخالفين سياسى!! مخالفين سياسى البته از ميان اپوزيسيون نه از ميان عناصر و بقاياى رژيم سابق. اين گروه عملياتى ويژه كه گاهى ”ويژهء چپ“ هم ناميده مى­شود تنها در كميتۀ مركزى تشكيل شده و مستقيما از كميتۀ مركزى و در واقع از همان دستگاه نيرومند نظامى، سياسى و تشكيلاتى موصوف در فوق دستور گرفته و به آن وابسته است. درست به همين دليل است كه ساير كميته‌ها به هيچ وجه حق دخالت در امور مربوط به اپوزيسيون را ندارند و به مجرد پيش آمدن حادثه‌اى در اين زمينه­ها موظفند گروه ويژۀ عملياتى مستقر در كميتۀ مركزى را خبر كنند و آن‌ها هستند كه فرد يا گروه مورد نظر را تحويل گرفته، بازجويى مى‌كنند و در صورت لزوم تحويل دوستانشان در زندان­هاى سپاه پاسداران داده تا پرونده‌اش به نزد رفقاى ديگرشان كه به بازجويى در دادسراهاى انقلاب مشغول هستند فرستاده شود و سپس بعد از تكميل پرونده، رؤسا و رهبران سياسى و سازمانى­شان، آن‌ها را در دادگاه­هاى انقلاب محاكمه نمايند!! اين است طرز ادارۀ كنونى اين دستگاه­ها. نكتۀ جالب توجه اين است كه شما در تمام اين مراحل يا چشم­تان بسته است و يا با افرادى كه سرو صورتشان پوشيده شده روبرو هستيد. افرادى كه همه همديگر را با اسم كوچك خطاب مى­كنند و ظاهراً بسيارى از آنها با آن كه در مواضع و مسؤوليت‌هاى بسيار مختلف و دور از هم قرار دارند يكديگر را مى­شناسند. مثلا كافى است پيش بازجويتان بگوييد كه مرا با فردى به نام عبدالله از انفرادى قصر به اوين منتقل كردند تا او بلافاصله عبدالله را بشناسد و يا همين طور به يكى از اين كاركنان قضائى سپاه مانند افراد اين خانه، نام كوچك و احيانا هیأت ظاهرى فلان مسؤول زندان اوين را بگوييد تا او را به خاطر آورد و بشناسد. در تلفن‌هايى كه از مراكز مختلف و به افراد و مقامات گوناگون زده مى شود عموماً از افراد يا اسامى كوچك آنها نام برده مى‌شود، درست به مثابه يك خانواده يا فاميل بزرگ كه همه يكديگر را با اسامى كوچك صدا مى‌كنند و هيچگاه هم اشتباهى پيش نمى‌آيد. اين جا نيز رابطه‌ها آنقدر نزديك است كه مشاغل و پست‌ها هر چند دور از هم و غيرمرتبط باشند، افراد شاغل آن براى مسئولين ديگر به خوبى شناخته شده هستند. دستگيرى خود من نمونه بسيار خوبى است از عملكرد اين گروه ويژۀ چپ در كميته مركزى... به عبارت ديگر كميته‌ها به مرور تا سطح يك كلانترى تنزل داده مى‌شوند ]مانند وضعیت کنونی نیروی‌انتظامی که مهار آن کاملا در دست سپاه قرار دارد[ و در عوض، سپاه پاسداران علاوه بر يك نيروى كماندويى ضربت، نقش ساواك به اضافه دادگاه­هاى نظامى سابق را روز به روز بيشتر بر عهده مى‌گيرد ]در آن مقطع هنوز وزارت اطلاعات تاسیس نشده بود[. بدين ترتيب نيروى مخوفى كه به تنهايى تمام ابزارآلات و ارگان­هاى سركوب و اختناق را چه نظامى، چه پليسى، چه قضایى و بالاخره چه سياسى و تشكيلاتى در خود گرد آورده است ]و در دورۀ ما و از همه مهم‌تر اقتصادی[، اينك در حال رشد و نمو و گسترانيدن شاخه‌هاى مكندۀ هزارگانه‌اش بر تمام اعضا و جوارح جامعه است. توضیحات: جالب اینجاست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بعدها نقش تاثیرگذار و کلیدی‌یی در جریان موسوم به اصلاحات در دهه 1370 ایفا نمود. در این‌جا بخشی از مطلبی که در یکی از سایت­های رژیم در خصوص این سازمان و گروه‌های تشکیل‌دهندۀ آن آورده شده است (سایت فردانیوز، 13 مهر 1387) را نقل می‌کنیم. نگاهی به اسامی اعضای این گروه­ها در سال­های پیش از انقلاب 1357 گویای میزان نفوذ آن‌ها در سال‌های بعدی است: سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در سال‌هاي نخست پس از پيروزي انقلاب و نيز در سال‌هاي دهه1370 نقش موثر و فعالي در عرصه سياسي كشور داشت. اگرچه اعضاي سازمان تقريبا در اكثر مراكز تصميم‌گيري و اجرايي جبهه موسوم به دوم خرداد حضور دارند، فعلا مشي سياسي و فكري را به عنوان شيوه عملي خود اعلام كرده‌اند اما در حقيقت سنگ بناي ايجاد سازمان، ائتلاف 7 گروه بود كه پيش از انقلاب اسلامي مشي مبارزاتي مسلحانه داشتند و چند عمليات موفق آنها عليه رژيم پهلوي، موجب شهرت و شناخته شدن در عرصه مبارزات پيش از انقلاب شده بود‌. 1. منصورون : خرمشهر، دزفول و اهواز شهرهايي بودند كه از سال 1349 شاهد حضور و فعاليت چند هسته مبارزاتي بود. پس از بروز انحراف در سازمان مجاهدين خلق در سال 1354، اين هسته‌ها با هم متحد شده و گروه منصورون را تشكيل دادند. غلامحسين صفاتي‌دزفولي نقش محوري و كليدي در این گروه داشت. در منصورون و نيز گروه امت واحده، برخلاف ساير گروه‌ها كه بيشتر فعاليت سياسي داشتند، مشي مسلحانه و عملياتي بر ديگر فعاليت‌ها غالب بود. از ديگر افراد موثر در اين گروه نيز مي‌توان به محسن رضايي، محمدباقر ذوالقدر و علي شمخاني اشاره كرد. 2. امت واحده: اين گروه توسط بهزاد نبوي، بنيان گذاشته شد. نبوي خود روزي از كادرهاي ارشد سازمان مجاهدين خلق بود كه پس از اعلام تغيير ايدئولوژي سازمان، ارتباط خود را با مجاهدين خلق قطع و يك‌سال بعد يعني در سال 1355، سازمان مسلح جديدي را بنا نهاد كه بعدها امت واحده نام گرفت. محمد سلامتي، پرويز قدياني، صادق نوروزي، علي شجاعي‌زند، محسن مخملباف، محسن آرمین، هاشم آقاجری و فريدون وردي‌نژاد از جمله اعضاي شناخته شده اين گروه هستند. 3. موحــــدين : ارتباط با روحانيون مبارزي چون آيت‌الله خامنه‌اي و حجت‌الاسلام شهيد هاشمي‌نژاد، حسين علم‌الهدي كه دانشجوي رشته تاريخ دانشكده ادبيات و علوم اسلامي دانشگاه مشهد بود را ترغيب كرد تا پس از بازگشت به اهواز به كمك برخي ديگر از دوستانش گروه موحدين را شكل دهد. اعدام انقلابي پل‌گريم مستشار آمريكايي از جمله اقدامات برجسته اين گروه بود. 4. فلاح : نام محمد منتظرقائم هرچند در سالروز حادثه طبس بيشتر شنيده مي‌شود، اما او از جمله بنيانگذاران گروه فلاح است كه به همراه حسن منتظرقائم و مرتضي الويري اين گروه را تاسيس كرد. 5. بدر: اين گروه هم پيش از انقلاب اسلامي و با نقش‌آفريني حسين فدايي و همراهي علي عسكري، حسن اسلامي و طاهرنژاد، فدايي و اخوت تشكيل شد. 6. صف: نقش محوري در شكل‌گيري گروه توحيدي صف نيز برعهده شهيد محمد بروجردي و همراهي سلمان صفوي، اكبر براتي، حسين صادقي و محمد عطريانفر بود. اين گروه كه در تهران و اصفهان فعاليت مي‌كرد، عمدتا با شهيد محمدمنتظري مرتبط بودند. 7. فلق: گروهي از دانشجويان مبارز مقيم آمريكا با همت مصطفي‌ تاج‌زاده و حسن واعظي گروه توحيدي فلق را پيگيري و اجرا كردند.