۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

دولت یونان زنده ماند اما طبقه کارگر خود را برای اعتصاب عمومی ٤٨ ساعته آماده می کند

دولت یونان زنده ماند اما طبقه کارگر خود را برای اعتصاب عمومی ٤٨ ساعته آماده می کند مطالب ترجمه شده July 08, 2011 این نوشته پیش از اعتصاب عمومی اخیر در یونان که کل جامعه را به مدت 48 ساعت از حرکت بازداشت، بوسیله شورای سردبیری نشریه مارکسیستی (foni ) در یونان نوشته شده است. من این نوشته را ازسایت دفاع از مارکسیسیم به انگلیسی انتخاب نموده و با استفاده از ابزار ترجمه ای گوگول به فارسی برگردانده ام. من مدعی نیستم که این ترجمه بدون نقص است، ولی کوشش نموده ام که مطابق با اصل باشد. به عقیده ی من این نوع مطالب و بویژه در این مرحله می توانند برای طبقه کارگر ایران مفید باشند و من هم با این درک و با تمام کمبود هایم ترجمه این نوع مطالب را وظیفه خود دانسته و سعی ام را می کنم. این ترجمه تقدیم می شود به کارگران زندانی و بویژه شاهرخ زمانی و محمد جراحی که تازه ترین زندانیان می باشند که اعلام شده اند. فعالین کارگری و کارگران فعالی که به جرم دفاع از منافع طبقاتی طبقه خود در زندانهای مخوف رژیم ضد کارگر جمهوری اسلامی سرمایه و زیر شکنجه های وحشیانه هستند. کارگرانی که بر این امر واقف اند که طبقه شان بدون داشتن تشکلات توده ای طبقاتی متکی بر نیروی طبقاتیشان و برای پیشبرد یک مبارزه همه جانبه(ستیز و نبرد طبقاتی) راه به جائی نمی برد. این انسان های تولید کننده نعم مادی که خود از محروم ترین می باشند، برای این امر از تمام هستی شان مایه گذاشته و می گذارند. درمقابل اراده پولادین شان جز سپاس چیزی ندارم. با این آگاهی و امید که زندانها ویران و انسانیت بدست طبقه کارگر آزاد می شود. حمید قربانی 8 یولی 2011 دولت یونان زنده ماند اما طبقه کارگر خود را برای اعتصاب عمومی ٤٨ ساعته آماده می کند نوشته شورای سردبیری نشریه ی مارکسیستی فونی (foni) آتن 5 شنبه23 ژوئن 2011 اعتصاب عمومی با قدرت روز 15 ژوئن نشان داد که توده های طبقه کارگر یونان نفرت عمیقی از وضعیت کنونی دارند. این بعنوان یک اخطار برای طبقه حاکم بس بود. این فقط یک اعتصاب معمولی نبود بلکه اقدامی با محتوای انقلابی بود. اعتصاب باعث شد که آنها با سرعت یک دولت ائتلافی را سر هم یندی کنند. آنها با هم شدند تا بتوانند بر کل جنبش سلطه بیابند اما هیچ فایده ای نداشت. دولت سوسیال دموکرات و حزب نیو دموکراسی (حزب راست ترین جناح بورژوازی یونان - مترجم) از گیجی و در زیر فشار- یا در حقیقت سفارشات- سه جانبه (trojka) ، کوشش کردند که یک دولت ائتلافی در بعد از ظهر روز اعتصاب عمومی 24 ساعته به وجود بیآورند که در پارلمان پایگاه قوی تری برای اجرای "کار کثیفی" داشته باشند که تا کنون حزب سوسیال دموکرات (پاسوک)به تنهائی پیش برده است. اما جنبش قوی ای که در آن طبقه کارگر و جنبش کارگری اکثریت را دارد، تخیلات آنها را از پنجره به بیرون پرت نمود. مخصوصاً اینکه این کار بوسیله هزاران انسانی که در بعد از ظهر روز 15 ژوئن در میدان (syntagmaplatsen) جمع شده بودند، انجام گرفت. این اقدام تودههای کارگر و زحمتکش در حالی انجام گرفت که دولت کوشش وافری بوسیله فرستادن مأموران امنیتی خود در لباس تحریک کننده و مزاهم به میان تظاهرکننده برای بر هم زدن تظاهرات توده ای نمود. طبقه کارگر و مردم زحمتکش در این روز و با این کارعلائمی را به روشنی بروز دادد ند که مصمم هستند جلوی اجرای برنامه های ریاضت اقتصادی بایستند. همین مصمم بودن باعث شد که حزب نیودموکراسی برای شرکت در دولت دچار تردید و دو دلی بیشتر شود. رهبری نیودموکراسی که در همه جهات دارای سیاست راست تراز دولت کنونی است. از این وحشت دارد که با شرکت در دولت ائتلافی در زمانه ای که بیشترین تعداد افراد در جنبش شرکت داشته و از آن پشتیبانی می کنند خود را نزد توده ی مردم از اعتبار انداخته و نتواند در آینده بعنوان نجات دهنده ای برای سرمایه داری مریض یونان کار آمد باشد. این بیان کننده این است که چرا آقای سمراس(Samaras ) شرایطی را مطرح کرد که نمی تواند در حقیقت مورد پذیرش دولت و یا طرفین سه جانبه قرار گیرد. پس او از روبرو شدن با توده های وسیعی که از دولت پایاندرو(Papandreou ) نفرت دارند، بدرستی اجتناب ورزید. تجدید سازمان دولت واهداف آن بلافاصله پس ازشکست مذاکرات با نیو دموکراسی در باره توزیع پست ها و تشکیل دولت ائتلافی، دولت خود را در فشار دید که از یک انتخابات زود رس که باعت بتاخبر افتادن رأی گیری در پارلمان در مورد سیاست "میان دوره ای نقد و بررسی" می شد، جلوگیری نماید. این سیاست را با استفاده از فوت و فن قدیمی تجدید سازمان دولت اجرا نمود. نخست وزیر یونان و طبقه حاکمه وحشت دارند که رأی گیری در مورد " برنامه میان دوره ای نقد و بررسی" را در شرایطی که از نظر سیاسی کشور در حالت بی ثباتی قرار دارد،به تأخیر بی اندازند. شرایطی که در آن قوی نمودن برنامه "سه جانبه" و امکان دادن یک وام جدید "کمک"به یونان یا باقی مانده وام قدیمی هم اکنون بی معنی و مفهموم شده است. یک پدیده (المنت) دیگری نیز وجود داشت که آنها را در مورد مفید بودن آلترناتیو تجدید سازمان دولت به توافق می رساند. آنها نیازمند فرصت استثنائی بودند که ازلغو یک دولت بوسیله جنبش توده ای جلوگیری کنند. چیزی که در آینده موجودیت یک دولت تازه سرمایه در یونان را ضعیف می کند. تجدید سازمان دولت این هدف را دنبال می کند که پوزیسیون دولت جانشین آنها به جای دولت نفرت برانگیز جورج پاپاندروو قوی کند، دولتی که مورد علاقه مرکز بزرگ مدیای آقای واجیلیز وینیزلیوس(Vagelis Venizelos) است. هدف این است که حزب سوسیال دموکرات(پاسوک) را متحد و زیر کنترل طبقه حاکم نگه دارند. با وجود تمام این ها، طبقه حاکمه این را می فهمد که تجدید سازمان دولت نمی تواند مشکلات خود را حل کند. آنها هیچ توهمی به اینکه مردم به راحتی میدان را تحویل می دهند ندارند. آنها با وحشت به نظر سنجی جدید نگاه می کنند، که با وجود دورغ های مدیای رسمی شان که بیشتر از دو میلیون نفر( از 11 میلیون جمعیت کشور) در جنبش توده ای شرکت دارند، آنها می توانند ببینند که یک دولت ائتلافی از پاسوک و نیودموکراسی قادر نیست توجه مردم را جلب کند. بر طبق نظر سنجی که بوسیله مؤسسه کاپا رسیرج (Kappa Research ) در دو ماه قبل به سفارش روزنامه تو ویما (To vima) انجام گرفته است، فقط 8% از مردم از آلترناتیو دولت ائتلافی پشتیبانی می کنند. طبقه بورژوازی یونان و حامیان بین المللی اش در "سه جانبه" اکنون هیچ آلترناتیودیگری جزاینکه با تمام قدرت از این دولت "رفرم شده" پشتیبانی نمایند ندارند، دولتی که دیروز از پارلمان رأی اعتماد گرفت. همزمان آنها درک کرده اند که رهبری در نیروهای چپ (KKE , Syriza) سیاست اشتباه آلود خویش را مبنی بر تقاضای یک انتخابات عمومی زودرس که برای الیت حاکم هیچ خطری در بر ندارد را، دنبال می کنند. در حالیکه آنها سودهای هنگفتی می برند ما بر نامه "میان مدت" را داریم . در صفحات 68 تا 72 بودجه دولت درسال 2011 اطلاعات زیر موجود است: الف- هزینه برای حقوق ها و بازنشستگی ها نباید بیشتر 8/19 میلیارد یورو باشد. ب- در آمد قاعده مند دولت 56 میلیارد یورو برآورد شده است. ث- مبلغ کل پرداختی بابت وام های دریافتی به 62 میلیارد بورو خواهد رسید. این ارقام به روشنی نشان می دهند که نه وام های گرفته از "سه جانبه" و نه خصوصی کردنها وکاهش های یودجه هیچکدام برای پرداخت حقوق ها وهزینه باز نشسته ها نیستند بلکه آنها بوسیله کوسه های وام- وام دهندگان خانگی و بیگانه بلعیده خواهند شد. برنامه "میان دوره ای" آخرین میوه ی چنین سیاستی است. که شامل ریاضت اقتصادی همه جانبه، پس اندازهای روزافزون و خصوصی کردنها به ارزش 282600000000 یورو،یا 12% تولید ناخالص ملی در یونان برای سال های 2011 تا 2015 می باشد. معنی کنکرت آن چنین است: کسری حقوق ها به مبلغ 2،2 میلیارد یورو. کسری مزایای بازنسشتگی و دیگر تأمینات اجتماعی به مبلغ 5 میلیارد یورو. بالا بردن مخارج کارگران و بازنشستگان از بابت بیمه های اجتماعی به مبلغ 3 میلیارد یورو. بالا بردن مالیاتها، کاهش در مزایای اجتماعی و مالیات جاده ها که به بیشتر از 6 میلیارد بورو می رسد. از فروش اموال دولتی- خصوصی کردنهای عظیم بالاتر از 50 میلیارد یورو خواهد شد. در طرف دیگر، در زمانی که کارگران رنج می کشند که ربح رباخواری را بپردازند، طبقه حاکمه یونان گل از گل اش شکفته می شود. نکات زیر این را نشان می دهند: کشتی سواران( فروشندگان و خریداران) یونانی از 44 مورد کاهش مالیات از طرف دولت برخوردار می شوند. در 5 ماهه اول سال 2011 بوسیله فروختن و خریدن انواع گوناگون کشتی ها در سراسر جهان، بیشتر از مبلغ 9،1 میلیارد یورو سرمایه گذاری برای خرید 64 کشتی از همه نوع کرده اند. این را گزارش های بنگاه فروش و خرید مؤسسه متحده (Shipbroking) نشان می دهد. از سال 2004 تا 2009 دارائی بانک ها از 275 به 579 میلیارد یورورسید. این یعنی دو برابر تولید ناخالص ملی! در سال های اخیر مالیات بر سود کارخانه ها و شرکت های بزرگ از 40% به 20% تقلیل یافته است. سالانه به گزارش دولت فرار از مالیات طبقه متوسط 50 میلیارد یورو بر آورد شده است. اداره مالیات برآورد می کند(نشریه Ta Nea 2009/5/11) که تعداد کارخانه ها و شرکت های دور از ساحل در یونان به 10 هزار می رسد که سالانه مبلغ 500 میلیارد یورو سرمایه گذاری می کنند اعتصاب عمومی48 ساعته باید به مقدمه ای برای اعتصاب همگانی سیاسی تبدیل گردد. مهمترین رخداد روزهای اخیر این است که جنبش طبقه کارگر به طور واقعی وارد صحنه مبارزه شده است. اکنون جنبش کارگری در یک ضد حمله و به طور فعال در رأس جنبش توده ای قرار گرفته است. ما در ششم بونی شاهد یک اعتصاب عمومی در بخش عمومی(دولتی) بودیم که تمام کشور را از حرکت باز ایستاند. روز بعد ازآن سازمان اتحادیه ای بخش عمومی برق (GENNOP-DEI) اعتصاب عمومی 48 ساعته در جریان را اعلام نمود. در هفته گذشته ( اتحادیه کارگران شهرداری ها (POE-Ota) اعلام پشتیبانی از اعتصاب سیاسی نمود که همه را در بر بگیرد (همه در اعتصاب). در روز 15 یونی در یک ضد حمله توده ای از طرف جنبش کارگری ما شاهد یک اعتصاب عمومی 24 ساعته بودیم که حرکت در کشور را متوقف نمود. اکنون، هنگامی که طبقه کارگر چهره خود را زخمی شده از طرف دولت می بینید ( آنها گاز گرفته اند بوسیله دندانهای تیزشان) بعد از اعلام برنامه "گزارش میان مدت"، بعد از تجدید سازمان دولت، خود را آماده یک حمله جدید کرده است. این که رهبری اتحادیه کارگری (GSEE) درست در زمانی که در پارلمان بحث در باره رأی گیری در مورد برنامه "گزارش میان مدت" می باشد، اعلام یک اعتصاب عمومی 48 ساعته را نموده است، نشان از فشاری دارد که از طرف بی چیزان و پایمال شدگان به رهبری بوروکرات اتحادیه وارد می شود. این، درجه آمادگی و از خود گذشتگی کارگران را نشان می دهد که آماده شرکت در یک مبارزه تعیین کننده هستند. پشتیبانی از یک اعتصاب عمومی سیاسی (همه در اعتصاب) در میان توده ها گسترش وسیعی یافته است و این شعار اکنون به تنها نیازی تبدیل شده است که می تواند به تقاضای کنونی و روزانه جواب دهد و باید فراخوانده شود. اعتصاب عمومی 48 ساعته ی فراخوان داده شده از طرف (GSEE ) بهتر است به یک اعتصاب همگانی سیاسی فرا روید. ولی چگونه کارگران و جوانان چنین اعتصاب عمومی و غیر معمولی را می توانند سازمان دهند؟ کارگران و جوانان مجامع عمومی (نشست ها، ملاقاتهای )عمومی محل کار و محل زندگی را ایجاد می کنند که اقدامات لازمه محلی را سازمان می دهند،که در یک همکاری با دیگر کمیته ها، کمیته را در سطح شهر و ملی سازمان می دهند که کمیته ی سراسری، اقدامات و برنامه های عملی را در سطح ملی و مرکزی ایجاد، طرح ریزی و اجراء می کنند. کمیته های اعتصاب باید که یک کمپین سراسری راه اندازی نمایند که وظبفه تبلیغ اعتصاب و شرکت در آن را در مکانها و شرکت های خصوصی را بعهده بگیرند که از داشتن اتحادیه و سندیکا محرومند و اینکه تودهها را تشویق و ترغیب به شرکت و تبلیغ اعتصاب عمومی 48 ساعته و دیگر اقدامات مبارزاتی و آگاهگرانه نمایند. اگر شرکتی جرئت کرده و کارگرانی را که در اعتصاب شرکت می کنند، اخراج نموده و یا محرومیتی برایشان ایجاد کرد باید که چنین شرکت هائی را زیر نظر گرفت و اقدامات مقتضی انجام داد. در یک افدام مشترک، کارگران و نشست های عمومی مردمی دست به افدام زده و ارگانهای پشتیبان اعتصاب کنندگان را به وجود بیآورند، آشپرخانه های عمومی را ایجاد کنند که در موقعیت های لازم به یاری خانواده هائی بشتابند که برای زنده ماندن نیازمند غذا و دیگر مایحتاج اولیه زندگی هستند. نگهیانان اعتصاب را در تمام مکانهای کاری بوجود آورند. در همکاری و اقدام مشترک نگهبانان اعتصاب و کمیته ها و گردهم آئی های مردمی فوران ارگان حفاظت از چهار راه و میدان بزرگ مرکزی شهر (Syntagma) را با وسائل ضروری به وجود آورند. تا بتوان از تظاهرات توده ای در برابر اقدامات، سرکوبگری ها و تحریک کننده های پلیس حفاظت کرد. این اعتصاب سیاسی همگانی (همه در اعتصاب) سئوال جا به جائی قدرت سیاسی را مطرح می کند، پس باید جنبش خود را برای جواب دادن به چنین سئوالی آماده کند و جواب روشنی بدهد. آن کمیته اقدام ملی که از همکاری، همبستگی و پیوشتن کمیته های محل کار کارگران و کارمندان و مجامع عمومی مردمی شکل می گیرد، باید آماده برای جانشینی قدرت "trojka" سه جانیه (احزاب سوسال دموکرات و نیودموکراسی، اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول یعنی دولت سرمایه داران ملی و بین المللی - مترجم) باشد و کلیه ثروت های پولی و غیر پولی، بنگاههای بزرگ تولیدی و خدماتی و بانک های کشور را به زیر کنترل توده ها در آورد. رهبری چپ آنچه را که در حقیقت مورد نیاز و ضروری است را رها کرده است. رهبری حزب کمونیست (KKE) و سیریزا ((Syriza به جای دخالتگری در جهت قوی و مستحکم نمودن جنبش در جهت ضدیت با اوضاع کنونی و تغییرات رادیکال و اساسی انقلابی در جامعه در خواست انتخابات عمومی هر چه زودتر را دارند. این در خواست های سیاسی که آنها می کنند، در برابر چشمان توده ها در جهت و به نفع احزاب بورژوائی مانند نیو دموکراسی، لاوس و اتحاد دموکرات می باشند، که انتخاب را بعنوان آخرین راه چاره برای ایست جنبش توده ای می دانند. احزاب چپ با این شیوه نگرش، این پیام را به بیرون از خود ارائه می دهند که آنها حاضرند برای بدست آوردن پوزیسیون و داشتن چند نماینده در پارلمان بورژوائی، منافع جنبش توده ای را به حراج گذارند. آنها به جنبشی پشت می کنند که هم اکنون رژیم غیر دموکراتیک بورژوائی را تهدید به نابودی می کند. این تکرار بیهوده و خسته کننده انتخابات عمومی زودرس از طرف احزاب چپ، در زمانی که جنبش توده ای در جهت گسترش و توسعه سیاست خویش و نیز آماده شدن برای سرنگونی رژیم است، نه فقط راه باز کردن برای دولت دموکراتیکی نیست که از دورن همین انتخابات عمومی به وجود بیاید بلکه به طور روشن این را افشاء می کند که از یک طرف آنها خواستار گرفتن قدرت سیاسی نیستند و از طرف دیگر نه اینکه خدمتی به جنبش توده ای جاری نیست، در عین حال ضربه مهلکی بر هر دو هم جنبش توده ای و هم چپ و اعتبارش در جامعه و در افکار عمومی می باشد. این سیاستی به نفع طبقه حاکمه و به ضرر چپ است. این یک فاکت حقیقی است که رهبری حزب کمونیست و سریزا هر دو که در خواست برگزاری انتخابات زودرس را دارند، همان پوزیسیون را نسبت به جنبش توده ای ندارند. پوزیسیون حزب کمونیست به طور آشکار و روشن نسبت به جنبش توده ای دشمنانه است. رهبری حزب کمونیست تلاش زیادی می کند که زحمتکشان کمونیست را از جنبش توده ای جدا کرده وآنرا ایزوله نماید. منشی حزب کمونیست از نامیدن جنبش توده ای کنونی بعنوان یک جنبش خود داری کرده و شرکت کنندگان در آن را از" متحدین "سابق احزاب نیودموکراسی و حزب سوسیال دموکرات می داند. از طرف دیگر رهبری سینازپیموس (و سیریزا) در قبال جنبش توده ای یک سیاست پشتیبانی پاسیو را اتخاذ نموده است، زیرا مایل است که در انتخابات آینده از پشتیبانی شرکت کنندگان در جنبش جاری بهره مند گردد. پس، برای اینکه بدانیم رهبران حزب کمونیست و سیریزا چه سیاست دخالتگرانه سازنده ای در قبال یک جنبش توده ای که هر روز از روز قبل انقلابی تر می شود، باید داشته باشند؟ یعنی سیاست دخلتگرانه انقلابی کمونیستی چیست؟ بهتر است و ارزش این را دارد که برگزیده هائ مرتبطی را از کمونیست انقلابی برگزیده و نقل نمائیم: "برای اینکه از امکانات خوب استفاده مفید را ببریم ، ضروری است که یک تمایل انقلابی ، یک مغز تصمیم گیرنده که مایل به مسلط شدن است، یک رهبری جسور، با هوش و حساس ....داشته باشیم " احتیاج نیست که متدهای مبارزاتی را اختراع و ایجاد کنیم. آنها را تاریخ مبارزه طبقاتی جهانی جنبش کارگری ارائه داده است.... یک مبارزه پر تپش و متمرکز طبقه کارگر و فشار آوردن به یک نقطه، سخنرانی های واقعی سوسیالیستی از تریبون پارلمان، نه وسیله ای برای رام کردن نمایندگان بلکه بعنوان رهبران مردم، برای اهداف انقلابی، استفاده از هر فرصت مبارزاتی انتخاباتی، جلسات حضوری متعدد نه برای اینکه توده ها شنونده بلند گوها باشند بلکه برای اینکه توده ها شعارهای انقلابی را برای زمان مناسب فرا بگیرند، بوجود آوردن و قوی نمودن یک ملیس انقلابی؛ تظاهرات سازمان یافته برای روبیدن نیروهای ارتجاعی از خیابانها، اعتصابات اعتراضی، یک کمپین باز برای متحد کردن و گسترش دادن یک رهبری اتحادیه ای در زیر چتر و شعار پیش بردن یک مبارزه ی طبقاتی لجوجانه و جدی، اتخاذ یک سیاست و ترویج و تبلیغ همیشگی آن برای تأثیر گذاری بر ارتش و برگرداندن آن به طرف مردم ، یک نبرد گسترده برای جلب هر چه بیشتر تودهها، تظاهرات با قدرت بیشتر، اعتصاب عمومی کارگران شهر و روستا، یک سیاست تعرضی همگانی.... برای قدرت گرفتن بوسیله کارگران و دهقانان.... " هنوز زمان آماده شدن برای پیروز شدن وجود دارد....با هر کلمه جسورانه از اعماق پژواک گام های توده ی بزرگ شنیده می شوند، هر شعار واقعی انقلابی جواب خود را می گیرد. توده ها تمایل به مبارزه کردن را دارند. " امروز زمان اتحاد بین پارلمانتاریست ها و روزنامه نگاران نیست، بلکه تنفر و نفرت مشروع و خلاق ستم کشیده بر ضد ستمکار تعیین کننده تاریخ است. ضرورت برگشت به سوی توده ها هست، در جهت عمیق ترین لایه های اجتماعی روی باید برگرداند. ضرورت دارد که احساسات آنها را درک و از احساس آنها بهره گرفت. ضرورت دارد که " احتیاط" های تعقلبی را که مترادف با بزدلی و بی شهامتی است و در نقاط بزرگ ورق خوردن تاریخ روی به خیانت دارند را کنار گذاشت....« ( لئو تروتسکی، فرانسه به کجا می رود؟ 1934 ) چشم انداز ها اکنون همه چیز بروشنی وجود دو پدیده مسلط را درآینده نزدیک اوضاع یونان نشان می دهد: راه ناهموار و سخت ورشکستگی سرمایه داری یونان و تقویت جنبش توده ای. در جامعه یونان عدم اطمینان سیاسی و توسعه یافتن اوضاع انقلابی، در همبستگی با تهدید فروپاشی اقتصاد( بر طبق گزارش ELSTAT تولید ناخالص یونان در انتظار سقوط 5% است) و بیکاری توده ای، با هشتصد و بیست هزار بیکار ثبت نام شده، بدون وابستگی به امکان بستن قرار داد دادن یک وام جدید، چشم انداز ورشکستگی سرمایه داری را در یونان گشوده است. در حال حاظر امپریالیست ها برای حفاظت از بانک های بزرگ اروپا وبرای جلوگیری کردن از تأثیرات دومینوئی در ورشکسگی های بیشتر و کسادی جدید بازار مایل به "نجات" کشور یونان هستند.اما باید دانست امکان سقوط و کسادی جدید بازار جهانی تنها به یونان وابسته نیست. و نیز تنها کشور یونان نیست که منبع خطر برای اقتصاد اروپا و گلوبال است، زیرا که بدهکاری افزایش یابنده دولت ها یک پدیده همگانی است. درحال حاضر و در محافل جهانی سرمایه هستند کسانی که فکر اینکه تنها "بیماری" ورشکستگی یونان را تهدید می کنند را رها کرده باشند- بعنوان مثال امکان جمع و جور کردن اعتبارات در ایتالیا را- یا اینکه تنها یونان است که نمی تواند قروض خود را بپردازد. آنها اکنون این را نیز درک کرده و شروع به فهم این نموده اند، که در یونان بهمراه " donatorer\partners" نابسامانی اقتصادی در مظان سرایت " مد" یک شورش مردمی باشد. این همزمان است با اینکه جنبش توده ای بیشتر به خود اطمینان می یابد و شروع به درک این کرده است که می تواند یک فاکتور تعیین کننده در پیشرفت اوضاع سیاسی باشد.جنبش توده ای دریونان یک ماه است ، در میدان جریان دارد. طنز در این است که مدیای بورژوازی هنوز این جنبش را به نام سابق اش یعنی "طغیان" می نامد. حقیقت اما، این است که ما امروزه با انسان هائی طغیانگر و نا فرمان فقط روبرو نیستیم، بلکه با اکثریت جمعیت یونان : کارگران، بیکاران، جوانان، بازنشستگان، زنان خانه دار، انسانهائی که زندگی شان بر اثر بحران کنونی ویران شده و ضربات وحشتناکی خورده است، روبرو هستیم. آن چه را که ما امروز داریم توده های مردمی هستند که در شرایط عادی در گوشه ای باقی مانده و خارج از زندگی سیاسی قرار دارند، داراماتیک این است که اکنون آنها در میدان هستند و مایلند که آینده خود را تعیین، پیشرفت وشکل دهند. که پیشرفت را خود سازمان داده و آنرا بدست توانای خویش فرم بخشند. شیوع این جنبش توده ای موقتی نیست. به نظر می رسد که دوران جدیدی شروع شده است، که مشخصه اش این است که ما در برابر بن بست تاریخی سرمایه جهانی قرار گرفته ایم. که سرمایه دیگر حتی از بر آوردن ابتدائی ترین نیازمند ی های اساسی کارگران وتوده های زحمتکش هم عاجز است. ورود تودههای یونانی به صحنه مبارزه در تاریخ این کشور مسئله غیر منتظره و ناگهانی نیست. زمینه های این جنبش توده ای در این دهه در جامعه یونان آماده شده بود و جنبش هائی نیز اتفاق افتاده بودند که اکنون خود را به این صورت اعلام می کند. اولین نشانه روشن در اینکه یک چیزی در جامعه دارد تغییر می کند، جنبش اعتصابی موفقی بود که در سال 2001 در مخالفت با اصلاح قانون بیمه های اجتماعی دولت سیمیتیز(پاسوک) رخ داد. این جنبش منجر به مرگ دولت سوسیال دموکرات گردید. یک شاخص بزرگ دیگر جنبش ضد جنگ بود، با تظاهرات توده ای برعلیه اشغال عراق بوسیله ی امپریالیسم آمریکا و متحدین اش در سال 2003. قبل از اینکه ما با دو جنبش رادیکال روبرو شویم می توان گفت که یک دوره کوتاه تنفسی موجود هست. این دوره کوتاه با جنبش های رادیکال شده ی دانش آموزی در سال های 2006 و 2007 به پایان می رسد. حال نوبت به جنبش دانشجوئی در ضدیت با خشونت پلیس ( کشتن یک جوان) در دسامبر 2008می رسد. در خاتمه ما به اعتصابات می رسیم. از آنجمله می توان به اعتصاب عمومی در سال 2008 اشاره کرد که نشان از به نقطه جوشش رسیدن خشم تودههای کارگر داشت. اکنون دیگر کارگران، بیکاران و جوانان "شورشی" به یک فاکتور تعیین کننده در اوضاع سیاسی کشور تبدیل شده اند، با توجه به اینکه آنها می خواهند برنامه ( میان مدت) پیاده کنند، تودهها خود را به دور شعار ( به این نباید اجازه گذر داد)، متحد کرده اند. واما یک مسئله موجود هست و آن اینکه فعالین این جنبش باید بدانند و درک نمایند که تسخیر چند متر مربع و چندین اعتصاب عمومی 24 ساعته برای به عقب راندن دولتی که بوسیله بزرگترین و قدرتمند ترین امپریالیست های روی زمین حمایت و پشتیبانی می گردد، کافی نیست. برای پیروزی بر چنین دولتی و با این پشتبانان قوی و بیرحم، ایست دادن به برنامه هائی که استاندارد زندگی ما را در هم می شکند، احتیاح به یک مبارزه طولانی و تلخ است. چیزی که آنها برای متوقف کردن آن میلیاردها در همۀ جهان سرمایه گذاری کرده اند. مبارزه ای که باید هدف اش سرنگونی این دولت و جانشین کردن آن با دولت جدیدی باشد که برنامه ای برای فسخ قرض های وحشیانه داشته و نیز بانک ها و شرکت های بزرگ را تحت کنترل کارگران قرار داده و برنامه های دموکراتیک اقتصادی را به اجراء گذارد که بتواند همه دارائی ها را به زیر کنترل انسانهای کارگر قرار دهد. و چونکه یونان در زنجیره ی کاپیتالیسم اروپائی ضعیف ترین حلقه است، در دل این بحران اقتصادی جهانی سرمایه داری ، مبارزه ما باید جزئی از مبارزه بین المللی باشد و ما باید آنرا چون گامی در جهت پیروزی سوسیالیسم در اروپا و جهان بدانیم. آدرس مطلب به انگلیسی http://www.marxist.com/greek-government-survives.htm پس نوشته به باور من، طبقه کارگر برای پیروزی بر طبقه بوژوا و نابودی سیستم استثمارگر طبقاتی سرمایه بر چند مسئله می باید تأکید نماید: 1- اینکه بداند بدون یک مبارزه همه جانبه و طولانی و خونین متأسفانه که در مطلب زیر از آن یعنوان " مبارزه طولانی وتلخ" یاد شده است، پیروزی اش حاصل نمی شود. 2- این مبارزه آگاهانه، طولانی و خونین بدون تشکلیلات در برابر سازمان یافته ترین دشمن طبقاتی تاریخی هر چند فداکارانه و از خود گذشته باشد راه به جائی نمی برد. این تشکلات را آموزگاران این طبقه اساس ان چنین نامیده اند: الف سازمان صنفی و یا برای رسیدن به خواست های روزمره، در چهارچوپ نظام طبقاتی موجود که بیشتر از همه بر مبارزه اقتصادی طبقه یعنی اعتصاب و کم کاری و امثال آن متکی است که لنین اعتصاب را بویژه "مدرسه مبارزه طبقاتی" نامیده است که با خود مبارزه سوسیالیست طبقه متفاوت است سازمان این شکل از مبارزه اتحادیه و سندیکا های کارگری می باشند.. ب- سازمان حزبی که اساس ان مبارزه طبقاتی سوسیالیستی ی طبقه کارگر بر علیه طبقه سرمایه داریعنی سازمانی که بر نیروی کل طبقه کارگرمتکی است و وظیفه اصلی اش این استکه مبارزه طبقاتی را تا بر انداختن ومنهدم نمودن دولت بورژوائی و پایه گذاری دولت کارگری(دیکتاتوری پرولتاریا) که بهترین شکل آن شوراهای طبقه کارگر و متحدین اش است راهنما و تجمع دهنده نیروی طبقه باشد. حزب طبقه کارگر که آگاهترین و بر این مبنا مصمم ترین و بهترین عناصر طبقه را در خود جمع نموده است حزبی که از دورن مبارزه طبقاتی حی و حاظر جوشیده و تئوری مارکسی لنینی راهنمایش است. چنین سازمان حزبی که اساس ان در موجودیت دولت بورژوائی و بویژه در کشورهائی مانند ایران بر یک مبارزه مخفی علنی متکی است نه تنها قبل از منهدم نمودن دولت بورژوائی و گرفتن قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر و متحدین آن مورد نیاز است بلکه در ایام موجودیت همین دیکتاتوری پرولتاریا بایدبه تواند نقش روشنگرانه ، خویش را حفظ کند.ت- سازمان قدرت سیاسی طبقه یعنی دیکتاتوری پرولتاریا، که بیشتر از همه چیز برای حفظ پیروزی های پرولتاریا بر علیه بورژوازی خودی و بین المللی و در اصل پیش بردن مبارزه طبقاتی تا نابودی بنیانهای این مبارزه یعنی طبقات که خود ناشی از موجودیت مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است و اجرای مالکیت اجتماعی و نابود شدن دولت که در این مرحله از آن بعنوان " مضمحل شدن و به خواب رفتن دولت یاد می شود و نه بر انداختن وغیره و بنادگذاری یک جامعه ای که بر پرچم اش این شعار حک شده است: " از هرکس به اندازه نیرویش وبه هر کس به اندازه نیاز اش". 3- سیاست و استراتژی حاکم بر این تشکلات و یا هر تشکل دیگر طبقه نمی تواند اساس ان به جز ستیز و نبرد طبقاتی باشد. صلح و سازش طبقاتی جز محرومیت و فلاکت در نهایت برای طبقه کارگر ثمری نداشته و ندارد.

۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

(تقی شهرام و تحلیل نقش و آینده سپاه پاسداران در سال 1358)

بی پای‌پوش می‌توان از کویر گذشت؛ ...بی ستاره هرگز شاخه‌های مکندۀ هزارگانه (تقی شهرام و تحلیل نقش و آینده سپاه پاسداران در سال 1358) امروزه ارائۀ هیچ تحلیلی از وضعیت حاکم بر ایران بدون تحلیل ماهیت، نقش و جایگاه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران میسر نیست. سپاه در سال 1357 از به هم پیوستن گروه‌های شبه‌نظامی اسلامیست (و عمدتا گروه­های تشکیل‌دهندۀ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) و به عنوان بازوی نظامی و سرکوب­گر ضد انقلاب حاکم تشکیل شد و سریعا نقش خود را در وقایعی نظیر ترکمن صحرا (بهار 1358)، کردستان و خوزستان به نمایش گذاشت. سپاه در جریان جنگ ایران و عراق رشد گسترده‌ای یافت و در سال­های پس از جنگ تدریجا به یک نهاد غول‌آسا و مافیایی در عرصه‌های گوناگون اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بدل شد. به گونه‌ای که در سال­های اخیر و پس از روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد، اکثر تحلیل­گران با گرایش­های فکری و سیاسی گوناگون، حاکم اصلی کشور را سپاه می‌دانند. انقلابی، مبارز و اندیشمند برجسته و گران­قدر کمونیست، رفیق جان‌باخته تقی شهرام، در تیر ماه 1358 به دست نیروهای سرکوب­گر جمهوری اسلامی بازداشت شد و در سوم مرداد 1359 به جوخه اعدام سپرده شد. اخیرا و به همت رفیق تراب حق‌شناس و سایت پیکار اندیشه بخش­هایی از یادداشت‌های ارزشمند و خواندنی این رفیق در زندان‌های جمهوری اسلامی انتشار عمومی یافته است (تا زمان نگارش این سطور 5 بخش). وی در بخشی از یادداشت­های خود که در شرایط دشوار زندان و با وجود وضعیت نامناسب روحی و جسمی به نگارش درآمده است بر اساس دانسته­ها و تجربیات خود به تحلیل نقش سپاه پاسداران در ساختار حکومت و پیش­بینی وضعیت آیندۀ آن می­پردازد. نکتۀ جالب توجه اینجاست که این یادداشت‌ها در تیر ماه 1358 یعنی تنها چند ماه پس از تأسیس سپاه پاسداران به نگارش آمده و نشان‌دهندۀ قدرت تحلیل و پیش‌بینی و توانایی‌های این رفیق است. رفیق شهرام، زمانی دست به ارائه چنین تحلیل دقیقی از سپاه پاسداران آن زمان و آیندۀ آن می‌زند که لیبرال‌های آیندۀ ایران (مانند محسن سازگارا و اکبر گنجی) هنوز جزء بنیان‌گذاران و ایدئولوگ‌های این "ارتش مردمی" (تعبیر مورد علاقۀ محسن سازگارا) محسوب می‌شدند و سوسیال دموکرات‌ها و چپ‌های "مدرن و دموکرات" آینده(توده-اکثریت و امثال فرخ نگهدار و مهدی فتاپور) هنوز یک سال و اندی وقت می‌خواستند تا تازه شعار "سپاه را به سلاح‌های سنگین مجهز کنید!" را فریاد کنند. در اینجا فعلا سکوت می‌کنیم و خواننده را به مطالعۀ این نوشته و قضاوت در این زمینه دعوت می‌نماییم. یادش گرامی باد..... توضیحات آلترناتیو در کروشه آمده است. برای آگاهی از نحوه شکل‌گیری سپاه پاسداران و سیر تکامل آن نگاه کنید به : پارسا نیک جو، راه طی شدۀ سپاه از ابزار سرکوب سرمایه تا سرمایۀ انحصاری مسلح، نشریۀ الکترونیکی نگاه (www.negah1.com)، ش 24، صص 95-85 ]این بخش از یادداشت‌های رفیق شهرام پس از انتقال از زندان اوین به یکی از زندانهای مخفی سپاه پاسداران در تهران به نگارش درآمده است.[ ... از نظر اخلاقى و خلوص ايدئولوژيك، اين دسته به هيچ وجه به پاى آن رده‌هاى پايين كه مثلا در اوين يا قصر نگهبانى مى‌دادند نمى‌رسند. فكر و ذكر اين‌ها بسيار محدود به مسائل و منافع شخصى است و اين حتى در رفتار روزمره‌شان با خودشان مثلاً دعوا بر سر سيگار كه يكى مال ديگرى را برداشته و يا اين كه مثلا فلان كس گوشت­هاى غذا را خورده و همين طور [در رفتارشان] با من به خوبى نمايان است؛ در حالى كه آن جوانان بچه‌سالى كه در اوين و يا بعضاً در قصر ديدم واقعاً از صميم قلب و از جان گذشتگى به خاطر خدمت به انقلاب به اين دستگاه پيوسته بودند. گويا همه جا مقدّر اين است كه هر چه از پايين به بالا مى‌رويم به همان اندازه از خلوص و ايمان و فداكارى هم كمتر مى‌شود و بر منفعت‌طلبى و حسابگرى شخصى افزوده مى‌گردد. در واقع با اين كه هنوز مدت كوتاهى از انقلاب نمى­گذرد اما بخش‌هاى مهمى از رده‌هاى بالاى اين دستگاه­هاى جديد تا گردن در مناسبات بوروكراتيك و ايدئولوژى منفعت­طلبانه و سوءاستفاده­گرانه از قدرت كه بر دستگاه­هاى بوروكراتيك حاكم است، فرو رفته‌اند. تصور من اين است كه به مرور و هم‌زمان با غلتيدن كامل اين دستگاه­ها به مواضع ضددموكراتيك و تبديل قطعى‌شان به آلت‌هاى سركوب و خفقان، رده‌هاى پايينى و صديق آن، مأيوس و واخورده از آن جدا خواهند شد. و كارها بيشتر و بيشتر توسط همان قدرت­طلبان سوءاستفاده­گر قبضه شده و قشر ميانى‌یى كه از هم اكنون به هواى لفت و ليس و حقوق و مزايا به اين دستگاه پيوسته‌اند، علي‌رغم اين كه قبلاً داراى آلودگى مهمى نبوده‌اند، ناچار به ماندن در اين دستگاه و جذب و حل در هدف‌ها و اقدامات ضدمردمى‌اش تن خواهند داد. نمونه‌هاى دستۀ اول را من در بين نگهبانان سادۀ اوين ديدم و نمونه‌هاى بارز دسته دوم را كه خواه­ناخواه قدم در راه فروش خود گذارده‌اند، مى‌توان در ميان دستۀ اخير -در اين خانۀ لعنتى- مشاهده كرد. و اما اگر از بحث روى افراد و اجزاء صرف نظر كنيم، اين سؤال پيدا مى‌شود كه بالاخره اين سپاه پاسدار چه نيرویى است و داراى چه وظايف و چه تشكيلاتى است؟ چون همان طور كه حتما خواننده، تا اينجاى مطلب دستگيرش شده، اعضاى اين سپاه را در نقش‌هاى متفاوت، از اكيپ حمل و نقل زندانى، از نگهبان و پاسدار ساده زندان گرفته تا بازجوى دستگاه قضایى انقلاب و همين‌طور در نقش تفنگدار و نظامى حرفه­اى در جريان برخوردهاى داخلى ديده است. بنابراين، اين سؤال كه ماهيت، هدف‌ها و تشكيلات اين سپاه چيست و اعضا[يشان] هم اكنون به چه كارهايى مشغولند، از اهميت ويژه­اى برخوردار است. همين طور روشن‌كردن مناسبات آن با ارتش و تفاوتى كه هم از نظر هدف و هم از نظر محتواى طبقاتى با ديگر نيروهاى مسلح كشور دارد بسيار قابل اهميت است. واضح است كه پرداختن به اين سؤالات و تشريح دقيق واقعيات در اينجا مخصوصا در موقعيت كنونى من و محدويت­هاى حاد زندان امكان­پذير نيست. تنها از روى اشارات كلى مى‌توانم بگويم كه اگر در شرايط كنونى، ارتش فاقد يك همگونى در هدف‌هاى سياسى و لاجرم فاقد يك محتواى واحد طبقاتى است و اگر گرايشات گوناگون سياسى و طبقاتى در ارتش هم اكنون مشغول نبرد و مبارزۀ حاد مرگ و زندگى هستند -اخبار مربوط به اختلافات موجود بين فرماندهان، استعفاى فربد، انصراف رياحى از استعفا و ابقاى مجدد امير رحيمى، تشكيل دسته‌هاى مسلح غير رسمى در بطن ارتش مثل سياه­جامگان- همگى مؤيد اين مبارزه حاد مى‌باشند. در عوض، سپاه پاسداران يك تشكيلات همگون نظامى را تشكيل مى­دهد كه دربست در اختيار بخش محدود و معينى از خرده‌­بورژوازى، يعنى خرده­بورژوازى متوسط و مرفه سنتى است. اين سپاه در دست نمايندگان مذهبى و سياسى اين طبقه، عمدتا در دست آن بخش از روحانيتى قرار دارد كه امروز سرنخ بسيارى از مواضع مهم مملكتى را در دست دارند. ]در بحث‌های امروز از سربازکردن همین شکاف صحبت می‌شودیعنی عدم تبعیت سپاهی‌های امروزی از روحانیت.آ.[ به عبارت ديگر اگر سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى* را هستۀ سياسى و سازمانى اين طبقه و حزب جمهورى اسلامى را چارچوب سازمانى و سياسى توده­اى آن بدانيم، آنگاه سپاه پاسداران در كل عبارت خواهد بود از بازوى مسلح اين طبقه و روشن است كه چنين ارگان­هايى كه هر يك به نوعى مستقيما منافع و ايدئولوژى و تشكيلات يك طبقه را منعكس مى‌سازند در بين خود داراى چه روابط ارگانيك و تنگاتنگى باشند. البته در بين رهبران و دسته­هاى گوناگون موجود در اين ارگان‌ها رقابت‌هاى گاه شديدى وجود دارد اما اين رقابت‌ها هنوز به هيچ وجه در شرايطى قرار ندارند كه منجر به گسيختگى در مقابل رقباى پرقدرتى بشوند كه از يك طرف و در سمت راست آن، دو بخش مذهبى و غير مذهبى بورژوازى ليبرال قرار دارد. يعنى بخش مذهبى آن كه عمدتا در حزب جمهورى خلق مسلمان متجلى مى­گردد و بخش غير مذهبى آن كه در جبهه ملى، نهضت آزادى و بخشى از دولت متبلور شده است. و از طرف ديگر، در سمت چپ آن، دمكرات­ها، شامل مجاهدين خلق، جبهۀ دموكراتيك، عناصر و سازمان‌هاى مترقى، نمايندۀ اقليت‌هاى ملى و كليۀ نيروهاى چپ قرار مى­گيرند. با توصيف بسيار فشردۀ فوق فكر مى­كنم موضع سياسى سپاه پاسداران و ماهيت طبقاتى هدف­هاى آن حدودا روشن شده باشد. حالا مى‌رسم به نحوۀ سازماندهى اين سپاه و اين كه چگونه دستگاه­هاى حساس قضایى، نظامى، پليس و زندان­هاى كشور به زير كنترل آنها و رؤساى آنها در سازمان‌هاى فوق‌الذكر درآمده است. اولين بخش اين سپاه عبارت است از همان نيروى ضربت نظامى آن كه مخصوص مداخله در حوادث داخلى است و نقش كاملا واضح و روشن آن را تا كنون در حوادث گنبد، نقده، كردستان و اهواز ديده‌ايم. آن طور كه معروف است افرد اين بخش از سپاه توسط اعضاى يك سازمان ارتجاعى و مشكوك لبنانى بنام امل در نقاطى مانند على آباد قم تعليم داده مى­شوند. گروه امل لبنان كه به اصطلاح از شيعيان لبنان تشكيل شده ظاهرا خود را حامى فلسطينى­ها و منافع شيعيان لبنان در مقابل اسرائيل مى­داند، اما در عمل و تاكنون در توافق كامل با ارتجاع عرب و مخالف با منافع انقلابيون فلسطينى عمل نموده است. حتى در برخى محافل ...[گفته مي­شود] كه [سازمان] سياى آمريكا در آن نفوذ دارد. ماهيت ارتجاعى اين گروه تنها از طرف محافل ترقى‌خواه چپ يا غيرمذهبى فلسطينى و ايرانى عنوان نمى­شود، بلكه نيروهاى انقلابى مذهبى نيز اين موضوع را تأييد كرده‌اند. در نشريه­اى كه به زبان فارسى از طرف يكى از انجمن‌هاى اسلامى اروپا چاپ شده، ماهيت وابسته و ارتجاعى اين گروه به شدت افشا شده بود. در رأس اين گروه از نظر سياسى فرد ايرانى الاصلى قرار دارد به نام دكتر [مصطفى] چمران، كه هفت هشت سال پيش از آمريكا به لبنان رفته و [در شكل­گيرى اوليۀ اين گروه دست داشت]. رهبرى مذهبى و عاليۀ آن را هم موسى صدر به عهده داشت كه فعلا مفقود الاثر است. البته لازم به يادآورى است كه اين جناب دكتر چمران از ياران قديم و دوستان نزديك جناب [ابراهيم] يزدى نيز به شمار مى­رود. بارى صحبت از نيروى ضربت نظامى سپاه بود. اين سپاه مجهز به بيسيم دوربرد، سلاح هاى نيمه‌سنگين، زره‌پوش و هلى‌كوپتر است. اما [از] اين كه تعداد نفرات و كيفيت و كميت تجهيزاتش چگونه است اطلاعى در دست نيست. ولى از مجموعهء قضايا اين طور بر مى­آيد كه هنوز فاقد قابليت‌هاى رزمى و مخصوصا فاقد سازماندهى منظم و منضبط مى‌باشد. نيروى رزمى آن را بيشتر و در واقع اساساً ايمان و شور آن عده از جوانانى تشكيل مى‌دهد كه فكر مى‌كنند دارند به انقلاب و مستضعفين خدمت مى­كنند و در جنگ با زحمتكشان تركمن و اعراب رنجديدۀ جنوب و اكراد تحت ستم [تصورشان اين است كه اينان] دشمنان واقعى و دست­نشاندگان اصلى امپرياليسم و استعمارند. دومين بخش سپاه يك نيروى عمليات شهرى است مركب از اكيپ‌هايى شبيه گروه‌هاى ضربت ساواك، شامل يك فرمانده عمليات، يك معاون فرمانده و دو سرنشين. وظيفۀ اين گروه‌هاى عملياتى معمولا رسيدگى به وقايع درون­شهرى، دستگيرى عناصر مورد نظر، حمل و نقل زندانيان سياسى و خلاصه كارهايى است كه شايد در آينده بيشتر در انتظارشان باشد تا اكنون. سومين بخش اداره و كنترل زندان­هاى سياسى است. زندان قصر به اضافۀ زندان اوين تماما در يد قدرت سپاه پاسداران است. البته قسمتى از قصر را دارند تحويل دادگسترى مى­دهند اما اوين بطور دربست در اختيار آنهاست. پرسنل اداره­كنندۀ اين زندان‌ها بر دو دسته‌اند: دستۀ اول كه سمت رياست و سرپرستى و امور غيرحفاظتى زندان را دارند، معمولا جزء كادر مشخص سپاه نيستند. آنها عموماً عناصرى سياسى بوده و جزء سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى هستند. در حالى كه كادر حفاظتى زندان‌ها از برو بچه‌هاى تازه سال و جوان عضو سپاه تشكيل شده است. البته سرنگهبان‌ها كه مسن­تر هستند نيز از سپاه هستند. بين اين دو بخش هيچگونه تعارض يا اختلافى وجود ندارد چرا كه اساسا همگى در اصل متعلق به يك تشكيلات واحد بزرگ‌تر هستند. چهارمين بخش از سپاه پاسداران در قسمت دستگاه هاى قضایى انقلاب مستقر شده‌اند. يعنى مستقيما خدمات جنبى و حاشيه­اى مربوط به دادستانى و دادسراهاى انقلاب اسلامى را به عهده دارند. مانند پاسدارانى كه همين جا و در اين خانۀ مخفى سازمان داده شده‌اند. جالب توجه اينجاست كه درست مانند ادارۀ زندان­ها ... [؟]، دادرسى انقلاب اسلامى نيز علاوه بر اعضاى سپاه پاسداران كه به اصطلاح نظامى هستند از عناصر سيويل وابسته به بخش سياسى سپاه يعنى همان هستۀ سياسى فوق الذكر در امر بازجويى و تشكيل پرونده و ساير كارهاى ادارى استفاده مى­كنند! به عنوان مثال، يك كرد نقده‌اى كه در جريان برخورد نظامى با سپاه پاسداران -بخش نظامى آن- به اسارت درآمده، توسط گروه­هاى عملياتى سپاه به زندانى منتقل مى­شود كه نگهبانانش مستقيما از سپاه هستند و سرپرستانش از سازمان سياسى سپاه، يعنى مجاهدين انقلاب اسلامى و بعد در دادسرايى مورد بازجويى واقع مى‌شود كه بازجوها و كارمندان اداریش را باز هم اعضاى همان [بخش] سياسى تشكيل مى‌دهند. به اضافۀ اين كه به خاطر مصالح امنيتى معمولا يا متهم را چشم بسته بازجويى مى­كنند و يا خودشان سرو صورت خود را مى‌پوشانند. سپس در دادگاهى محاكمه مى‌شود كه قضاتش از سران و وابستگان اصلى همان سازمان اصلى مادر يا هستۀ سياسى آن هستند و يا داراى ارتباطات درجه اول با سران و رهبران آن سازمان‌ها هستند!! آنگاه توسط جوخه آتشى تيرباران مى­گردد كه آرم سپاه پاسداران را بر بازوى خود دارند!! نكتۀ جالب در اينجا هماهنگى و تصميم­گيرى مشتركى است كه در بين مسؤولين اين ارگان‌هاى مختلف وجود دارد. به عنوان مثال تا پيش از اين، در رژيم گذشته ریيس زندان قصر كارى به اين موضوع نداشت كه مثلا پروندۀ اين متهم در دادستانى ارتش در چه مراحلى است و يا ساواك برايش چه گزارشى تهيه كرده؛ چرا كه صرف نظر از استقلال ادارى، هيچ رابطۀ منظم سياسى و تشكيلاتى، آنها را به هم متصل نمى‌كرد. اما اينجا درست به خاطر همين رابطه منظم سياسی-تشكيلاتى بين مسؤولين امور، مسؤولينى كه همۀ منابع اصلى قدرت را در باطن و در پشت پرده در دست گرفته­اند، همه چيز با اطلاع و مشورت و توجيه و برنامه­ريزى مشترك به اجرا در مى­آيد. مقامات عاليۀ رسمى در مقابل همبستگى ارادۀ سازمانى آن‌ها بازيچه‌اى بيش نيستند. در واقع اين مقامات عاليۀ قضایى و مملكتى، محمل و پوششى هستند براى انجام مقاصد و ارادۀ سازمانى آن­ها، براى انجام مقاصد و ارادۀ رهبرى سياسى سازمان آن‌ها. حالا چه اين مقامات متوجه باشند كه به خاطر منافع خود حاضر به سازش و تسليم شده‌اند و چه متوجه نباشند و با كودنى فكر كنند كه واقعاً آنها هستند كه تصميم مى­گيرند. كسانى كه از نزديك با دستگاه حكومت تماس بگيرند، خواهند فهميد كه بسيارى از مقامات بسيار عالى واقعاً مانند موم در دست آنها هستند. حتى به نظر من شوراى انقلاب نيز علي‌رغم تمام قدرت و استقلالش از اين نفوذ كه البته ديگر پايگاه اصلى آن در خارج نبوده بلكه از داخل و ازطرف بخشى از آن بر بخشى ديگر اعمال مى­شود بركنار نبوده و خواه­ناخواه در تصميماتش تمايل و خواست اين نيرو را در مركز توجهاتش قرار مى‌دهد. در اينجا ممكن است گفته شود كه مثلا در دادسراى انقلاب اسلامى از قضات و كارمندان دادگسترى هم استفاده مى­شود و بنابر اين همه چيز يكسره در دست يك گروه واحد قرار ندارد. من مى گويم بله، ولى استفاده­اى كه از آنها مى­شود در چارچوب آن هدف‌ها و تصميماتى كه قبلاً گرفته شده مى‌باشد و از تخصص و اطلاع آن در مواردى استفاده مى­گردد كه به هيچ وجه لطمه­اى به تصميمات و اراده متخذۀ آنان وارد نيايد. به عنوان مثال اين غير ممكن است كه پروندۀ فردى مانند من يا يك زندانى سياسى ديگر از نيروهاى انقلابى به دست چنين بازپرسى داده شود. اين افراد كه تا كنون گويا سه چهار بار نيز كارها را زمين گذارده و بدليل دخالت­هاى مكرر همان نيروها قصد خداحافظى داشته‌اند، حداكثر مثلا در تهيۀ ادعانامه بلند بالا براى محاكمه علنى شيخ الاسلام­زاده كه جرمش و كارش و... كاملا معلوم است شركت مى­كنند. موضوعى كه از نظر گروه‌هاى قدرتمند فوق الذكر اساسا مسئله­اى نبوده و هيچگونه حساسيتى در هيچ جاى مملكت نسبت به اين كار وجود ندارد. بارى، مركز سياسى و فرماندهى سپاه در باغ مهران سلطنت آباد قرار دارد و از آنجاست كه تمام اين ارگان‌هاى مختلف هدايت مى‌گردند. همان‌طور كه در گذشته نيز ساواك از همين‌جا بود كه تمام عمليات و برنامه‌هاى ضد خلقى و ضد انسانيش را رهبرى مى­كرد. در اينجا بايد به يك نكتۀ مهم ديگر يعنى رابطۀ سپاه و كميته‌ها اشاره كرده، از آنجا به يك ارگان ديگر كه نه رسما ولى عملا در خدمت سپاه پاسداران است اشاره نمايم. مى­دانيم، كميته­ها عبارت بودند از ابزار كنترل و حاكميت قشرهاى مختلف خرده‌بورژوازى مذهبى بر جامعه كه بلافاصله براى پركردن خلاء قدرت ناشى از پيروزى قيام به وجود آمدند. اين كميته‌ها همان‌طور كه از تركيب رهبرى آنها معلوم است به هيچ وجه از نظر گرايش سياسى و طبقاتى يك‌دست نيستند. واضح است كه بخش فوق­الذكر نفوذ قابل ملاحظه­اى در رهبرى تعدادى از كميته‌هاى تهران و شهرستان‌ها دارد اما اين مسلم است كه كميته‌هايى در تهران و شهرستان‌ها وجود دارند كه به هيچ وجه داراى توافق و تفاهم كامل با نيروى مسلط فوق نيستند. مانند كميتۀ منطقۀ -گويا ۹- كه تحت سرپرستى آقاى خسروشاهى است يا كميته­هاى واقع در منطقه آذربايجان كه داراى دوگانگى و اختلافات بسيارى بين خود از يك طرف و بين بعضى از آنها و مردم از طرف ديگر هستند. اما به خوبى مى‌دانيم براى اعمال حاكميت همه جانبۀ يك گروه يا يك بخش از يك طبقه بر ديگر طبقات، آن هم وقتى كه با يك چنين روش‌ها و شيوه‌هاى خودكامه، غير دموكراتيك و توطئه‌گرانه‌اى همراه باشد، هيچ چاره­اى نمى­ماند جز آن كه آخرين خلل و فرج موجود را به نفع قدرت خود پر نمايد. بنابر اين اگر نمى‌شود همۀ كميته‌ها را فعلا در يد اختيار گرفت، چارۀ ديگرى وجود دارد. اين چاره عبارت است از تأسيس يك گروه عملياتى ويژه براى ردگيرى، تعقيب و دستگيرى مخالفين سياسى!! مخالفين سياسى البته از ميان اپوزيسيون نه از ميان عناصر و بقاياى رژيم سابق. اين گروه عملياتى ويژه كه گاهى ”ويژهء چپ“ هم ناميده مى­شود تنها در كميتۀ مركزى تشكيل شده و مستقيما از كميتۀ مركزى و در واقع از همان دستگاه نيرومند نظامى، سياسى و تشكيلاتى موصوف در فوق دستور گرفته و به آن وابسته است. درست به همين دليل است كه ساير كميته‌ها به هيچ وجه حق دخالت در امور مربوط به اپوزيسيون را ندارند و به مجرد پيش آمدن حادثه‌اى در اين زمينه­ها موظفند گروه ويژۀ عملياتى مستقر در كميتۀ مركزى را خبر كنند و آن‌ها هستند كه فرد يا گروه مورد نظر را تحويل گرفته، بازجويى مى‌كنند و در صورت لزوم تحويل دوستانشان در زندان­هاى سپاه پاسداران داده تا پرونده‌اش به نزد رفقاى ديگرشان كه به بازجويى در دادسراهاى انقلاب مشغول هستند فرستاده شود و سپس بعد از تكميل پرونده، رؤسا و رهبران سياسى و سازمانى­شان، آن‌ها را در دادگاه­هاى انقلاب محاكمه نمايند!! اين است طرز ادارۀ كنونى اين دستگاه­ها. نكتۀ جالب توجه اين است كه شما در تمام اين مراحل يا چشم­تان بسته است و يا با افرادى كه سرو صورتشان پوشيده شده روبرو هستيد. افرادى كه همه همديگر را با اسم كوچك خطاب مى­كنند و ظاهراً بسيارى از آنها با آن كه در مواضع و مسؤوليت‌هاى بسيار مختلف و دور از هم قرار دارند يكديگر را مى­شناسند. مثلا كافى است پيش بازجويتان بگوييد كه مرا با فردى به نام عبدالله از انفرادى قصر به اوين منتقل كردند تا او بلافاصله عبدالله را بشناسد و يا همين طور به يكى از اين كاركنان قضائى سپاه مانند افراد اين خانه، نام كوچك و احيانا هیأت ظاهرى فلان مسؤول زندان اوين را بگوييد تا او را به خاطر آورد و بشناسد. در تلفن‌هايى كه از مراكز مختلف و به افراد و مقامات گوناگون زده مى شود عموماً از افراد يا اسامى كوچك آنها نام برده مى‌شود، درست به مثابه يك خانواده يا فاميل بزرگ كه همه يكديگر را با اسامى كوچك صدا مى‌كنند و هيچگاه هم اشتباهى پيش نمى‌آيد. اين جا نيز رابطه‌ها آنقدر نزديك است كه مشاغل و پست‌ها هر چند دور از هم و غيرمرتبط باشند، افراد شاغل آن براى مسئولين ديگر به خوبى شناخته شده هستند. دستگيرى خود من نمونه بسيار خوبى است از عملكرد اين گروه ويژۀ چپ در كميته مركزى... به عبارت ديگر كميته‌ها به مرور تا سطح يك كلانترى تنزل داده مى‌شوند ]مانند وضعیت کنونی نیروی‌انتظامی که مهار آن کاملا در دست سپاه قرار دارد[ و در عوض، سپاه پاسداران علاوه بر يك نيروى كماندويى ضربت، نقش ساواك به اضافه دادگاه­هاى نظامى سابق را روز به روز بيشتر بر عهده مى‌گيرد ]در آن مقطع هنوز وزارت اطلاعات تاسیس نشده بود[. بدين ترتيب نيروى مخوفى كه به تنهايى تمام ابزارآلات و ارگان­هاى سركوب و اختناق را چه نظامى، چه پليسى، چه قضایى و بالاخره چه سياسى و تشكيلاتى در خود گرد آورده است ]و در دورۀ ما و از همه مهم‌تر اقتصادی[، اينك در حال رشد و نمو و گسترانيدن شاخه‌هاى مكندۀ هزارگانه‌اش بر تمام اعضا و جوارح جامعه است. توضیحات: جالب اینجاست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بعدها نقش تاثیرگذار و کلیدی‌یی در جریان موسوم به اصلاحات در دهه 1370 ایفا نمود. در این‌جا بخشی از مطلبی که در یکی از سایت­های رژیم در خصوص این سازمان و گروه‌های تشکیل‌دهندۀ آن آورده شده است (سایت فردانیوز، 13 مهر 1387) را نقل می‌کنیم. نگاهی به اسامی اعضای این گروه­ها در سال­های پیش از انقلاب 1357 گویای میزان نفوذ آن‌ها در سال‌های بعدی است: سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در سال‌هاي نخست پس از پيروزي انقلاب و نيز در سال‌هاي دهه1370 نقش موثر و فعالي در عرصه سياسي كشور داشت. اگرچه اعضاي سازمان تقريبا در اكثر مراكز تصميم‌گيري و اجرايي جبهه موسوم به دوم خرداد حضور دارند، فعلا مشي سياسي و فكري را به عنوان شيوه عملي خود اعلام كرده‌اند اما در حقيقت سنگ بناي ايجاد سازمان، ائتلاف 7 گروه بود كه پيش از انقلاب اسلامي مشي مبارزاتي مسلحانه داشتند و چند عمليات موفق آنها عليه رژيم پهلوي، موجب شهرت و شناخته شدن در عرصه مبارزات پيش از انقلاب شده بود‌. 1. منصورون : خرمشهر، دزفول و اهواز شهرهايي بودند كه از سال 1349 شاهد حضور و فعاليت چند هسته مبارزاتي بود. پس از بروز انحراف در سازمان مجاهدين خلق در سال 1354، اين هسته‌ها با هم متحد شده و گروه منصورون را تشكيل دادند. غلامحسين صفاتي‌دزفولي نقش محوري و كليدي در این گروه داشت. در منصورون و نيز گروه امت واحده، برخلاف ساير گروه‌ها كه بيشتر فعاليت سياسي داشتند، مشي مسلحانه و عملياتي بر ديگر فعاليت‌ها غالب بود. از ديگر افراد موثر در اين گروه نيز مي‌توان به محسن رضايي، محمدباقر ذوالقدر و علي شمخاني اشاره كرد. 2. امت واحده: اين گروه توسط بهزاد نبوي، بنيان گذاشته شد. نبوي خود روزي از كادرهاي ارشد سازمان مجاهدين خلق بود كه پس از اعلام تغيير ايدئولوژي سازمان، ارتباط خود را با مجاهدين خلق قطع و يك‌سال بعد يعني در سال 1355، سازمان مسلح جديدي را بنا نهاد كه بعدها امت واحده نام گرفت. محمد سلامتي، پرويز قدياني، صادق نوروزي، علي شجاعي‌زند، محسن مخملباف، محسن آرمین، هاشم آقاجری و فريدون وردي‌نژاد از جمله اعضاي شناخته شده اين گروه هستند. 3. موحــــدين : ارتباط با روحانيون مبارزي چون آيت‌الله خامنه‌اي و حجت‌الاسلام شهيد هاشمي‌نژاد، حسين علم‌الهدي كه دانشجوي رشته تاريخ دانشكده ادبيات و علوم اسلامي دانشگاه مشهد بود را ترغيب كرد تا پس از بازگشت به اهواز به كمك برخي ديگر از دوستانش گروه موحدين را شكل دهد. اعدام انقلابي پل‌گريم مستشار آمريكايي از جمله اقدامات برجسته اين گروه بود. 4. فلاح : نام محمد منتظرقائم هرچند در سالروز حادثه طبس بيشتر شنيده مي‌شود، اما او از جمله بنيانگذاران گروه فلاح است كه به همراه حسن منتظرقائم و مرتضي الويري اين گروه را تاسيس كرد. 5. بدر: اين گروه هم پيش از انقلاب اسلامي و با نقش‌آفريني حسين فدايي و همراهي علي عسكري، حسن اسلامي و طاهرنژاد، فدايي و اخوت تشكيل شد. 6. صف: نقش محوري در شكل‌گيري گروه توحيدي صف نيز برعهده شهيد محمد بروجردي و همراهي سلمان صفوي، اكبر براتي، حسين صادقي و محمد عطريانفر بود. اين گروه كه در تهران و اصفهان فعاليت مي‌كرد، عمدتا با شهيد محمدمنتظري مرتبط بودند. 7. فلق: گروهي از دانشجويان مبارز مقيم آمريكا با همت مصطفي‌ تاج‌زاده و حسن واعظي گروه توحيدي فلق را پيگيري و اجرا كردند.

تظاهرات ها و اعتراضات خیابانی در یونان

تظاهرات ها و اعتراضات خیابانی در یونان با حرارت در جریان است/ پلیس به شدت معترضان را ضرب و جرح می کند و خیابان ها آغشته به گاز اشک آور اند/ گفته می شود که در مرکز شهر آتن کنترل از دست پلیس خارج شده است/ آتنی ها می جنگند نه برای زنده کردن دمکراسی ناب یونان باستان! که می جنگند تا اندکی از بار ریاضت های اقتصادی که بر دوششان سنگینی می کند بکاهند....ء

محمد جراحی کارگر اخراجی عسلویه و عضو کمیته پیگیری ایجاد تشکل های کارگری 10روز است که در زندان به سر می برد

زندانی کردن کارگران را محکوم می کنیم محمد جراحی کارگر اخراجی عسلویه و عضو کمیته پیگیری ایجاد تشکل های کارگری که اخیرا" با تاکسی امرارمعاش می کرد و پس تصادف که نتوانست تاکس خود را تعمییر کند و مجبور شد با کارگری در قهوه خانه امرار معاش نماید توسط ماموران وزارت اطلاعات سر کارش دستگیر شده است و هم اکنون در زندان تبریز باز داشت است . محمد جراحی در سال 1386نبز دستگیر شده بود و به 4 ماه زندان محکو گردیده بود ولی با تلاش و کمک فعالین کارگری تبریز قبل از اتمام محکومیتش از زندان آزاد شده بود. در همین حال خبر رسیده است سید ... از کارگران شرکت قطار های صبا خطوط تبریز مشهد که کارگران این شرکت دردو سال گذشته دو اعتصاب موفق داشتند به اتهام تحریک کارگران هم زمان با محمد جراحی سر کارش دستگیر شده است ما ضمن محکوم کردن دستگیری و اذیت و آزار کارگران و آزادیخواهان خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط محمد جراحی و سید ... هستیم اخبار تکمیلی به محض در یافت ارایه خواهد شد. کمیته حمایت از شاهرخ زمانی 10/4/1390 جهت اطلاع بیشتر دستگيرى فعال کارگرى محمد جراحى را محکوم کنيد و خواهان آزادى فورى او و ديگر فعالين کارگرى شويد! همکاران گرامى، کارگران جهان! به اطلاع ميرسانيم که محمد جراحى فعال کارگرى اهل تبريز، ٤٨ ساله، و عضو کميته پيگيرى ايجاد تشکلهاى آزاد کارگرى، روز ٣٠ خرداد بدنبال احضاريه شعبه ١١ اجراى احکام دادگاه انقلاب دستگير و روانه زندان شد. اين فعال کارگرى بدون محاکمه و بدون حق دفاع از خود و تفهيم اتهام به ٤ ماه زندان محکوم شده است. لازم به ذکر است که محمد جراحى سال گذشته صرفا بدليل فعاليت در ميان کارگران و دفاع از حقوق پايمال شده آنان و همچين مطالعه نشريات علنى کارگرى، توسط اطلاعات حکومت دستگير و مدت چهار روز در بازداشت بود که بعدا با قرار وثيقه آزاد شد. بدنبال زندانى کردن همکار ما محمد جراحى تاکنون خانواده ايشان عليرغم مراجعات مکرر موفق به ديدار و کسب خبرى از وى نشده اند. بدينوسيله ما نگرانى مان را از وضعيت محمد جراحى اعلام ميکنيم و خواهان تلاش شما هم طبقه اى هايمان براى آزادى فورى او هستيم. فعالين کارگرى جرمى مرتکب نشدند. آنها از حقوق حقه کارگران دفاع ميکنند. حقوقى که در دنيا برسميت شناخته شده و جمهورى اسلامى نيز روى کاغذ آنها را پذيرفته اما فعالين کارگرى را به "جرم" دفاع از حقوق کارگران دستگير و زندانى ميکند. ما خواهان آزادى فورى محمد جراحى و توقف فشارها و تهديدها و پرونده سازيها براى فعالين کارگرى هستيم. برخوردارى از حق تشکيل سازمانهاى مستقل کارگرى و اعتصاب و آزادى ابراز وجود سياسى حق ما کارگران است و بايد برسميت شناخته شود. محمد جراحى آزاد بايد گردد! کميته دفاع از محمد جراحى يکشنبه ٢ تيرماه ٨٧ برابر

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

در یونان جنبش مردمی همچنان شعله ور است

در یونان جنبش مردمی همچنان شعله ور است نویسنده: لوکیا کتروناکی دوشنبه ، ۳۰ خرداد ۱۳۹۰؛ ۲۰ ژوئن ۲۰۱۱ توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ بدین مناسبت ترجمهء مقالهء زیر را که به ششمین کنگره بین المللی مارکس – سپتامبر 2010 ارائه شده منتشر می کنیم. در ردیابی خشم : فضا – زمان یک شورش آتن - دسامبر 2008 نویسندگان : لوکیا کتروناکی و سرافیم سفریادس ترجمهء گلزاد پاک با توجه به رویدادهایی که در یونان و بدنبال قتل یک دانش آموز پانزده ساله دبستانی بوسیله پلیس ضد شورش در مرکز شهر آتن بوقوع پیوستند، و بیانگر گویایی از یک سیاست نزاع برانگیزند، هدف این مقاله، ارزیابی و نظریه پردازی در باره آنهاست. بنابراین، وظیفه اصلی در اینجا مفهوم سازی است. چنین رویدادهایی، معمولا بعنوان صحنه های نمونه واری از یک نمایشنامه خشن، بدون تفاوت گذاری در نقش ها، بتصویر کشیده میشوند. اما، آیا چنین تفسیری، جامع، یا حتی از لحاظ نظری دقیق است؟ آیا مشروعیت دارد که بجای تلاش برای درک اشکال مختلف اعتراضی، که در دوران بحران جهانی سر بر میآورند، همچنان در دام زبانی توصیفی گرفتار باقی ماند؟ « دسامبر یونان » فقط یک شورش نبود، بلکه شکل اعتراضی ( و تا کنون کمتر مورد بررسی و آزمون ) ویژه ای بود، که ما بر آن عمل طغیان جمعی نام می نهیم. بنظر ما، عامل متمایز بحرانی آن، گسترش فعالیت شورشی به حوزه اجتماعی-جغرافیایی بسیار وسیعتری از مکان اولیه و اصلی شروع رویدادها بوده است. برای مطالعه این روند گسترش، ما بر سه بعد سیاست نزاع برانگیز، که تا کنون مورد بررسی و آزمون بوده اند، یعنی ابعاد فضایی، هیجانی و زمانی متمرکز میشویم. تعریف « شورش های » تقلیل دهنده قیامها با تعریف مقدماتی « شورش ها » ( اما نه بدون بازسازی تعاریف موجود پیشین ) بعنوان بروز جمعی، متراکم در زمان، عمومی و متمردانه یک رابطه تاریخی از خشونت نهفته در بین طیف های متمایز اجتماعی، و عوامل رسمی فرمانبردار و فرودست ( دستگاه فشار و اجبار ) قصد آن داریم تا پیش از هر چیز، بسته بندی حاوی این صحنه آرایی نزاع برانگیز را باز کنیم. یکی از خصلتهای مشترک همه شورش ها، ماهیت غیرمنتظره، تشنجی، و تکان دهنده فوران آنهاست. آگر جه پویایی شکل گیری و رشد و پرورش آنها ( بطور تاریخی ) طولانی مدت است، اما، شورش ها به نقطه اوج رویدادهایی مشابهند، که خط سیر آنها بطور عمده نامریی، « بدون حافظه » و اغلب بدون « روز بعد » میباشند. دومین خصلت مشخص کننده عملیات شورشی آنست که، در واکنش متقابل با پلیس، به بیان دقیقتر، پس از تلاقی با خشونت فشارآور فوق العاده و غیرعادی، که در خاطره اجتماعی ثبت ناشده، و با « صحنه آرایی تهدید آمیز » موجود ناسازگار است، رخ میدهند. چنین رویدادهای فشارآوری بعنوان کاتالیزوری برای « رهایی شناختی و معرفتی » عمل میکنند، که خود روندی کلیدی در تشدید و گسترش ستیزه گری است. سومین خصلت تعریف کننده شورش ها، خشم بدون امید است. بر طبق نظر مک آدام و امین زاده، چنین خشمی : « محتمل نیست که عمل جمعی سازمان یافته ای را ایجاد نماید....». در پرتو این داده ها، شگفت آور نیست که اشکال هماهنگی مخصوص شورشها آشکارا خودبخودی هستند، و بموجب همین خودبخودی بودن است که عمل جمعی، در نتیجه تقابل بین نیروهای مستقر دولتی و آن گونه تجمعات موردی و اتفاقی رخ میدهد، که مرزهای هویتی خود را، از نظر زمانی، سبک و سست میکنند ( گر چه محو کامل نمیکنند ) تا بتوانند بعنوان برانگیزاننده عملیات خودبخودی عمل نمایند. چهارمین خصلت شورشها آنست که، زمان و دوره فعال آنها، از طریق اشکال عملی سمبلیکی بیان میشوند که گسست از نرمهای فرهنگی حاکم و مسلط ( مصرف گرایی، سودجویی و منفعت طلبی و غیره ) و جدایی از نمایندگان اجتماعی اخلاق حاکم را بنمایش میگذارند. اما، حتی اگر دسامبر یونان ترکیبی از همه خصلتهای فوق را در خود داشته باشد، آنگاه، تلفیق مواردی چون : یکم : گسترش جغرافیایی و اجتماعی پراتیک شورشی، هم در مقیاس ملی وهم بین المللی، دوم : درگیر شدن آن طیفهای اجتماعی که پیش از آن غیرفعال بودند، همراه با فعال سازی واحدهایی که مستعد شورش بودند، سوم : قطب بندی با نهادها و نخبگان سیاسی ( از جمله سیاست جریانات چپ ) ، وظیفه مفهوم سازی برای شکل نوینی از عمل جمعی اعتراضی، یعنی عمل قیام جمعی را بر دوش ما میگذارد. ما استدلال میکنیم که این شکل نوین رانمیتوان مورد تجزیه و تحلیل کافی قرار داد، مگر اینکه ابعاد سه گانه سیاست مبارزاتی پیشگفته را ( که تا حدود زیادی مورد غفلت قرار گرفته اند ) بطور جدی وارد محاسبه کنیم. ابعاد فضایی، هیجانی و زمانی. در برجسته کردن اهمیت این ابعاد، البته لازم است که محدودیتهای آنها را نیز در نظر داشته باشیم. واقعیت اینست که بمنظور رسیدن به درک کاملی از روند انتشار و گسترش مبارزه، باین نیز نیاز داریم که آرایش وسیعی از فاکتورهای تبیینی اضافی ( که بیشتر آنها « ساختاری » هستند ) را مورد توجه قرار دهیم، فاکتورهایی مانند بحران بیمارگونه سیستم اقتصادی و سیاسی، فساد عمومیت یافته، شغل و کار ناپایدار و غیره. بهر رو، ما تجزیه و تحلیل خود را با بعد فضایی آغاز میکنیم. پیش شرطهای فضایی انفجار جمعی فضا، بعدی همزمان در همه جا حاضر ، ظرف بروز، و شکل دهنده گرایشات سیاسی، منبع مهمی را برای تجهیز و بسیج تمرد و نافرمانی تشکیل میدهد. بعد فضا : یکم : شکل دادن به محیط سیاسی را ممکن و تسهیل کرده، « تمرکز استراتژیک نیروها » را مجاز نموده و جوش و خروش جمعی لازم را برای اقدام به عمل رزمنده برمی انگیزد، دوم : به انتقال و ارتباط گیری در بین افراد و گروهها خدمت میکند، سوم : شرایط را برای ظهور فرهنگهای اعتراضی ایجاد مینماید. تقریبا همه این جنبه ها در مورد اکسارچیا، ناحیه ای در مرکز آتن و در راس شورش، کاربرد دارند. از نظر تاریخی، اکسارچیا ناحیه ای سیاسی شده است و در مجاورت چهار ساختمان تاریخی دانشگاه و مراکز اداری قرار دارد، خانه ای برای تعداد زیادی آنارشیست، آزادیخواه و گروههای چپ تحول طلب، و پاتوقی برای خلاقیت های هنری غیررسمی و سبکهای مختلف زندگی میباشد. با این وجود، پیش شرط آنکه فضا بتواند بعنوان یک منبع مبارزاتی عمل کند آنست که، شبکه های فعالان بتوانند ارزشها و معناهایی به آن ببخشند، که از طریق تقابل با کلیشه های رسمی و قراردادی، آن را مناسب و شایسته گردانند. گر چه محله اکسارچیا در جایی قرار دارد که دارای سابقه و خاطرات مبارزاتی است، اما هویت این محله و اینکه ناحیه ای « تحت اشغال پلیس » است، آنرا به یک میدان مهم نبرد تبدیل نمود. از این جهت، قتل دانش آموز فقط نقطه اوج تاریخی طولانی از سرکوبی است که از پیش فعال بوده است. اما، فرهنگ مبارزاتی اکسارچیا، فقط به عنوان واکنشی منفی به بیرحمی پلیس، ظاهر نمیشود. همزیستی تعداد بزرگی از گروههای سیاسی چپ گرا و شبکه های فعالان، آنچنان فضای پرجنب و جوش اجتماعی – سیاسی ای را ایجاد میکند، که انگیزه پیدایش پروژه های سیاسی رادیکال و راههای سازماندهی جایگزین برای زندگی روز- به- روز را همچنان زنده نگاه میدارد. فضای همین هویت جمعی بود که در شب تیراندازی منفجر شد، به جبهه سیاسی و اخلاقی نیرومندی از خشم شکل داد، و پیام خود را در مقیاس بسیار وسیعی منتشر کرد. نیرو و دوام این پیام، فقط به میزانی میتواند بحرانی شود، که مخاطب نهایی آنرا پذیرا باشد، چیزی که ما را به بررسی آرایش شهری آتن میرساند. بدون هیچگونه تشابهی با مدل درونی شهر، مرکز آتن عاری از نواحی مسکونی متعلق به بخش فوقانی طبقه متوسط میباشد. بخشهایی از شهر در اسکان جمعیتهای مهاجر جدیدی است، که در تضادی آشکار با مراکز تجاری و اداری همجوار خود، در تهیدستی و فقری کامل بسرمیبرند. بنابراین، پیام سیاسی انتشار یافته از اکسارچیا، شرایط ایده آلی را برای گسترش خود به این نواحی کسب نمود. البته، انفجار جمعی دسامبر تنها رویداد مختص مرکز آتن نبود، در گذشته نیز وحشیگری و بیرحمی پلیس منجر به بروز تشنجات شدیدی میشد، اما به طغیان جمعی نمی انجامید. یکی از عوامل تعیین کننده برای درک این روند بحرانی، بررسی همزمان آثار هیجانی برخاسته از رویدادهای تهدیدآمیز غیرعادی، و پویایی معرفتی حاصل از عملیات اعتراضی نیز میباشد. ستیزه گری هیجانها اخبار مربوط به تیراندازی، هم از طریق رسانه ها، و هم بوسیله شبکه های جایگزین درون اکسارچیا به سرعت انتشار یافتند. آن روند قطعی که منجر به عمل اعتراضی ناشی از شدت تهدید گردید، بیش از آنکه بر امکانات و تواناییهای تشکیلاتی گروههای سیاسی متکی باشد، بر « منابع سمبلیک و هویتی » جغرافیایی – انسانی سیاست ویژه ای استوار بود. هویت برپاکنندگان حرکات خودبخودی، نشانگر این روند است : آزادیخواهان، شبکه های چپ تحول طلب، گروههای آنارشیست، کمیته های هماهنگی دانش آموزان و دانشجویان، نسل دوم مهاجران، و چپ غیرپارلمانی. از سویی دیگر، حزب کمونیست ( دستگاهی سیاسی با امکانات تشکیلاتی فراوان ) نه تنها از شرکت در حرکات اعتراضی اصلی خودداری میکرد، بلکه حتی پس از آنکه این حرکات به عرصه های اجتماعی – فضایی دیگری نیز کشیده میشدند، اینگونه بحث میکردند که : « این شورش ها کار عوامل تحریک کننده و قانون شکنی ( بود ) که آلت دست قدرتهای مشکوک قرار گرفتند. » با این وجود، فراتر از طرح تفسیری موجود، اهمیت دارد بر وجود پیوندهای همبستگی که معترضین را بهم مرتبط میکرد تاکید گردد. در صورت نبود این پیوندها، اخبار مربوط به تیراندازی، به جای منجر شدن به عمل شورشی، ممکن بود به ناتوانی و فلج عملی بیانجامند. در همان حال، اهمیت مشابهی نیز بایستی بآن ارتباطاتی داد که بین معترضین مستقر در اکسارجیا و نیروهای چپ پارلمانی ( بویژه اةتلاف چپ رادیکال ) بر قرار بود. ارتباطاتی که هر چند بطور تصادفی و ضمن بروز حوادث، اما به صورت تسمهء انتقال پویای اطلاعات و به عنوان حکمی اخلاقی برای اقدام به عملیات رزمنده عمل مینمودند. اینگونه تایید اولیه بروز عمومی خشم بوسیله یک نیروی چپ پارلمانی، به عنوان کاتالیزوری عمل میکرد، که هر چند نه در گسترش حرکات، اما بطور قطع در مشروعیت دادن به بروز فرامحلی آنها خدمت مینمود. پیوندهای همبستگی که در دوره های پیشین مبارزات ایجاد میگردید ( در جنبش علیه جهانی سازی و جنبش دانشجویان) نیز به تبیین روند مهم هماهنگی یاری میرساندند. کمیته های هماهنگی دانشکده اشغال شدهء حقوق، پلی تکنیک و دانشکده اقتصاد، و همچنین هییت های خلق الساعه، همگی به کانونهای موازی جدیدی تبدیل میشدند، که جریان پویایی از خلق رویدادهای مبارزاتی تازه ای را ایجاد مینمودند. اما، پیوندهای همبستگی و کانونهای اعتراضی موازی، برای تبیین وسعت اجتماعی – جغرافیایی تمایل به شورش بسنده نمیکنند، مگر اینکه دو عامل دیگر را نیز وارد محاسبه نماییم، دو عاملی که به معنای واقعی کلمه، هیجانی هستند : ( ااف ) تکان اخلاقی و شوکی که به علت وقوع تیراندازی ایجاد گردید، و ( ب ) نقش هیجانی و ارتباطی که عملیات اعتراضی در تقویت هویت ها بازی کردند. خصلت غیرمنتظره و غیرعادی عمل تیراندازی، بلافاصله به عنوان عملی فوق العاده تهاجمی و تخطی از قانون قلمداد گردید، و نقش آفرینان این حادثه مورد انتقاد بودند. رویداد از اینجا آغاز شد که یک دانش آموز یونانی بوسیله یک پلیس ضد شورش مورد تیراندازی قرار گرفت و کشته شد، دانش آموزی که با پلیس، هر دو، اعضایی از یک مقوله اجتماعی – جمعیتی ( دانش آموزان و والدین ) بوده، و بسادگی قابل تشخیص است که هر دو بعنوان بخشهایی از جمعیت کشور، همواره از بیعدالتیهای عمومیت یافته، به بهانه وضعیت اضطراری، رنج میبرند ( بویژه مهاجران و « افراد معمولی شورشگر » ). آنچه که بهمان اندازه اهمیت داشت این بود که، ساختار بیعدالتی پدیدار شده، به برخی مقوله های انتزاعی و مجرد (مانند نیولیبرالیسم ) ربط داده نمیشد، بلکه به مرتکب اخلاقی و فیزیکی ویژه ای ( به پلیس ضد شورش، بنام کورکونیاس ) مرتبط میگردید که به عنوان اهرمی در تحرک بخشیدن به خشم، دستکم در مراحل اولیه انفجار جمعی، خدمت مینمود. در چنین متنی است که حکم اخلاقی دست زدن به شورش زمینه پیدا کرد. متنی که در آن تیراندازی درفضایی از چشم اندازوحشت نسبت به آینده صورت پذیرفت، و همزمانی تاریخی و اداری بحران، نامشروع شدن مقامات اصلی عرصه سیاست ( درگیر در جریان بی پایانی از رسوایی ها ) و قدرت طلبی آنها، همه باعث شدند که نارضایتی گسترده و عمومی به نوع دیگری از رفتار سیاسی، یعنی به رفتار طغیان جمعی منجر گردد. البته، گسترش باور به شورش بطور خودکار صورت نگرفت. چنانچه هیجانات تقویت کننده عمل شورش به اشکال متفاوت دیگری روی میدادند، آنگاه خط سیر و پویایی اعتراض به گونهء متفاوتی پیش میرفتند. اگر به عملیات شورشی بعنوان وسیله ای برای دراماتیک کردن بیعدالتی گسترده بنگریم، آنگاه ادعای ما بر اینست که این شورش : یکم : تصادم با مقامات و عوامل رسمی دولتی را، که دیکته کنندهء برنامه های « قرار داد اجتماعی » هستند ( یعنی سیستم بانکی، پلیس، زبدگان سیاسی و اتحادیه های بوروکراتیزه شده ) به جلوی صحنه رانده و آنها را تشدید نمود، دوم : توجه رسانه های جمعی را، که به گزارش دهی روتین اعتراضات قراردادی و رسمی عادت کرده اند، بخود جلب نمود، سوم : راههای جدیدی را برای هدایت و رهبری شورش جمعی، بویژه در میان نیروهای پشتیبان آن، پیش روی نهاد، و چهارم : شکاف هویتی « ما در مقابل آنها » را تشدید نمود. این ابعاد بما اجازه میدهند تا درک کنیم که چگونه و چرا بفاصله کوتاه دو روز پس از رویداد تیراندازی، دانش آموزان مدارس در سراسر یونان، بدون هیچگونه تجربه شورشی، شروع به پرتاب سنگ به مراکز پلیس کنند و رسانه ها هشدار دهند که تمامی یونان به عرصه عظیمی از « کلاه خود پوشان » شورشی اکسارچیا تبدیل شده است. اما، خصلت، آهنگ و پویایی پدیده های شورشی، تابعی از موقعیت شناسی ( زمان شناسی ) خود نیز میباشند. بعد زمانی چنانچه پیوستگی و ترتیب زمانی امور بگونه ای متفاوت روی میداد، آنگاه گسترش آنها نیز بطور متفاوتی انجام میگرفت. در همین زمینه هم هست که مقوله « رویداد بحرانی » ربط، معنا و تناسب ویژه خود را می یابد. رویدادهای دگرگون کننده، به عنوان جدایی، تغییر، یا تخطی از فرضهای داده شده و مسلم حاکم بر روابط سیاسی و اجتماعی تفسیر میشوند. به این معنا، این گونه رویدادها به شورشگران ( یا آنها که مستعد شورشند ) کمک میکنند تا با تعمیم دادن « نیروی بالقوه برای عمل شورشی در محیطی ویژه نهفته است » فرصتها را به شرایط محیطی مبهم و نامعلوم دیگری حواله دهند. ما به طغیان یونان از دو زاویه تکمیلی دیگر نیز برخورد میکنیم. اولین زاویه : تلاش برای بازسازی وابستگی خط سیر گسترش شورش در طول ساعات و روزهای اولیه بحران و پس از تیراندازی است، و دومین زاویه : خاطر نشان کردن عواملی که منجر به انفجار نهایی شورش شدند. زاویه دوم، در مقیاسی بیشتر ماکرو ( کلان تر ) میباشد. میخواهیم بدانیم که آیا دسامبر میتواند بعنوان رویدادی دگرگون کننده در جریان سیاست نزاع برانگیز یونان عمل کند. رویدادهای بحرانی راجع به اولین زاویه تفسیری خود و برای یکی دو روز پس از تیر اندازی، ما پیش از هر چیز، سرعت فوق العاده واکنش را خاطرنشان میکنیم. هنوز چند ساعتی از رویداد نگذشته بود که تظاهراتی بوقوع پیوستند که با زد و خورد با پلیس و اشغال ساختمانهای عمومی همراه بودند. چنانچه پاسخ به تیراندازی آنقدر خودبخودی نبود، جریان امور به آن صورتی که پیش رفتند، روی نمیداد. دیگر لحظات بحرانی در کمک به پیشروی شورش، که ما بآنها پی برده ایم، عبارتند از : یکم : رفتار متضاد پلیس. رفتار پلیس ابتدا محتاطانه بود، سپس به تهدید و سرانجام به استفاده از سلاح گرم انجامید. با تسلیم شورشگران به سردرگمی استراتژیک، این مرحله بعنوان فرصت سیاسی ویژه ای قلمداد گردید، دوم : شرکت نسل دوم مهاجران در اعتراضات، رویدادی ست با ارزش سمبلیک و مهم که بیانگر ظرفیت مبارزاتی این نیروی انسانی به خشم آمده است، سوم : انفجار همزمان اعتراضات جمعی در تعداد زیادی از شهرهای یونان، و ورود قابل توجه دانش آموزان به صحنه مبارزات است. خصلت توده ای و بار اخلاقی شرکت دانش آموزان در اعتراضات، تجسم احساس خشمی است که به این رویداد رنگ و بویی از یک حکم اخلاقی را بخشیده است، چهارم : نقطه اوج اعتراضات، راهپیمایی وسیع در بعد از ظهر روز دوشنبه هشتم دسامبر و همزمان با انفجار خشم عمومی است. اما، این اتفاقات همراه با سه رویداد انتقاد آمیز دیگر است که پویایی اعتراض را رقم میزنند : 1 – ناتوانی چپ را برای مداخله موثر در رویدادها، بگونه ای که بتواند خشم را به امید تبدیل کند، آشکار میسازد. 2 – خشن شدن رفتار پلیس است، که بدنبال آن ورود اولین جریان «ضد جنبش» ( مرکب از گروههای راست افراطی) به صحنه میباشد. 3 – استراتژی رهبری کنفدراسیون کار است که راهپیمایی «سنتی» خود به سوی پارلمان و به مناسبت تصویب بودجه را لغو میکند، و علاقه و دلبستگی خود به رفتار همیشه صلح آمیز و قانونی نیروی کار را اعلام مینماید. ممکن است که این رفتار کنفدراسیون بر افراد معترض اثر چندانی نداشته باشد، اما بر حمایت و پشتیبانی همه طیفهای کارگران آشکارا سایه سنگین خود را می افکند. جریان اعتراضی بطور روزافزونی به سوی توقف و سکون پیش خواهد رفت. ادعای ما اینست که این گرایش به سکون بخاطر تحلیل رفتن و فروکش کردن خشمی است که بعنوان محرک و انگیزه ای کافی برای تشدید درگیری عمل میکرده است. همین امر نیز منجر به معکوس شدن روند گسترش اعتراض، و آغاز روند تلاشی درونی آن است. این موضوع، ما را به زاویه دوم برخورد خود، یعنی به میراث این شورش میرساند. دسامبر : رویدادی بحرانی و دگرگون کننده ؟ آیا این امکان وجود دارد که دسامبر به عنوان کاتالیزوری دگرگون کننده برای سیاست نزاع برانگیز در یونان عمل کند؟ ما بخود حق میدهیم تا در مورد پیش شرطهای چنین امکانی در شگفت باشیم. در این زمینه، تاکید ما بر پیدایش جنب و جوش مبارزاتی جدیدی است که بدنبال (و در حین وقوع) شورش ظاهر گردید، و آنهم ظهور اتحادیه گرایی رزمنده تازه ای است که بویژه در میان کارگران فصلی شکل گرفته است. اینکه آیا چنین جریانی بشارت دهنده رویدادهای تازه ای هست یا نه، خود تابعی از آنست که چگونه خاطره دسامبر در حافظهء جمعی « بازسازی » میشود، و در اینجا یک تفسیر سیاسی سنجیده و دقیق، آشکارا نقشی محوری بازی خواهد کرد. حکایت همچنان باقی است. هنوز هم نبردی مهم بین ارگانهای اصلی دولت، روشنفکران پیرو «سیاست سالم» ، رسانه های جمعی و نمایندگان سیاسی نهادهای رسمی از یکسو، و شبکه های مبارزاتی و گروههای سیاسی از سوی دیگر در جریان خواهد بود. چنانچه توازن نیروها آشکارا به سود نیروهای دولتی باشد، آنگاه نباید تردید کرد که پیام سیاسی شبکه های رزمنده، به ویژه در دوره های بحرانی، ممکن است چنان نقشی را بازی کند، که هیچگونه تناسبی با اندازه واقعی آنها نخواهد داشت. با این وجود، این امکان را نیز نباید منتفی دانست که استراتژی سیستم سیاسی رسمی (هر چند تضعیف و تحقیر شده) ممکن است در شیطان سازی از دسامبر، خود به بزرگترین منبع مشروعیت قیام جمعی بیانجامد. زمان شورشها همچنان غیر قابل پیش بینی باقی میماند. پایان Along the pathways of rage: the space-time of a revolt (Athens, December, 2008) Vidéo : http://www.canalc2.tv/video.asp?idvideo=9982

از خشم تا انقلاب *

از خشم تا انقلاب *
(گزارشی از اسپانیای خشمگین)

تهیه و تدوین : بهزاد جعفرپور


اگر اختیار تصمیم‌گیری در دست ما بود، ما فرمان تهاجم را صادر نمی‌کردیم چرا که این لحظه را برای تصمیم‌گیری و برخورد قاطع، مناسب تشخیص نمی‌دادیم. اما کارگران انقلابی که به حق از پرووکاسیونی (تحریک و فتنه‌انگیزی) که آنان را قربانی ساخته بود، به خشم آمده بودند، به یکباره خود را به میان معرکه و درگیری پرتاب کردند و ما قادر نبودیم از این پیشامد جلوگیری کنیم. ما یا می‌بایست یک خیانت غیرقابل بخشایش مرتکب شویم (در مقابل کارگران قرار گیریم) و یا در کنار آنان بایستیم و ما راهی جز در کنار کارگران ایستادن نمی‌شناختیم؛ نه تنها از آن رو که یک حزب انقلابی هستیم و اخلاقا متعهدیم که هنگامی که کارگران، به درست و یا به غلط، در نبردی برای دفاع از دستاوردهایشان وارد می‌شوند، در کنار آنان بایستیم بلکه به این دلیل نیز که راهی برای هدایت جنبش پیدا کنیم؛ چرا که جنبش به دلیل خصلت خودانگیخته و آشفتگی ناشی از آن ممکن بود به یک اقدام عجولانۀ بی‌هدف بیانجامد و به یک شکست خونبار برای پرولتاریا منتهی شود.
آندره نین، روزهای ماه مه در بارسلونا، 1936**

مروری بر تاریخ معاصر اسپانیا
مایک گونزالس (1) در مقاله‌ای تحت عنوان مارپیچ‌ تاریخ اسپانیا (2) در نشریۀ کارگر سوسیالیست (3)، مروری سریع و کوتاه بر تاریخ این کشور از دوران تسلط اعراب تا روزگار کنونی دارد. به نوشتۀ گونزالس، در سال 1923 میگوئل پریمو دریورا قدرت مطلق را برای مدرنیزه کردن سریع اسپانیا در دست گرفت. ولی بحران اقتصاد جهانی در سال 1929 درگرفت و بازارهای خارجی محصولات کشاورزی و تولیدات صنعتی اسپانیا تعطیل شد. پریمو استعفاء داد و پادشاه کناره‌گیری کرد. یک ائتلاف حکومتی جدید متشکل از سوسیالیست‌ها، جمهوری‌خواهان و محافظه‌کاران در سال 1931 انتخاب شد. آنارشیست‌ها که کنگرۀ ملی کار (CNT) وابسته به آن‌ها حدود دو میلیون عضو داشت، در دولت حضور نداشتند اما از برنامۀ اصلاحات ارضی، محدود کردن کلیسا، حرفه‌ای کردن ارتش و به رسمیت شناختن اتحادیه‌های کارگری حمایت می‌کردند اما قوۀ قضاییه و ارتش از ایجاد هرگونه تغییر اساسی جلوگیری کردند. در انتخابات بعدی آنارشیست‌ها دیگر از دولت حمایت نکردند و راست برنده شد و کوشید تمامی دستاوردهای به دست آمده را باز پس گیرد. مقاومت گسترده‌ای آغاز شد که نقطۀ اوج آن اعتصاب معدن‌چیان آستوریاس در سال 1934 بود که توسط سربازان مراکشی در هم شکسته شد. فرمانده این سربازان سرهنگ فرانسیسکو فرانکو نام داشت. در انتخابات بعدی در سال 1936 هزاران نفر از مبارزین در زندان بودند. ائتلاف جبهۀ خلق (متشکل از سوسیالیست‌ها، کمونیست‌ها و جمهوری‌خواهان) برنامۀ اصلاحات جدیدی را ارائه داند که تودۀ مردم آن را محمل مناسبی برای پیش بردن روند تغییرات یافتند. فعالیت توده‌ای در همۀ مناطق بالا گرفت؛ زمین‌ها تصرف شدند، ناسیونالیسم کاتالانیایی رادیکال به صحنه وارد شد؛ کمیته‌های کارخانه تشکیل شدند و حملات آشکاری علیه قدرت کلیسا صورت گرفت. راست با کودتای سال 1936 به این وضعیت پاسخ داد که مورد حمایت هیتلر و موسولینی قرار داشت. کودتاگران انتظار داشتند به سرعت به پیروزی دست یابند. اما مقاومتی انقلابی در مقابل آنها شکل گرفت که سه سال دوام آورد. (4) بخشی از پیروزی فاشیست‌ها مرهون سیاست ژوزف استالین بود که جنبش کارگری اسپانیا را به تابعی از سیاست خارجی شوروی تبدیل کرد. فرانکو انتقام سختی از مردم اسپانیا و به ویژه کاتالونیا و باسک گرفت. کلیسا در حکومت فاشیستی موقعیت پیشین خود را بازیافت و به متحد اصلی حکومت فاشیستی تبدیل شد. اتحادیه‌های کارگری غیرقانونی اعلام شدند و حقوق زنان مورد هجوم قرار گرفت. سانسور شدیدی بر کشور حکم‌فرما شد. البته هیچ کدام از اینها مانع نشد که ایالات متحدۀ آمریکا در سال 1953 با این کشور معاهدات نظامی امضاء کند. سرمایه‌داران بین‌المللی از سرمایه‌گذاری در بازار کار ارزانی که فاشیسم اسپانیا در اختیار آن‌ها قرار می‌داد، هیچ عذاب وجدانی به خود راه نمی‌دادند. از سال 1962 اعتصابات کارگری و خیزش‌های دانشجویی منجر به شکل‌گیری دوران جدیدی از مبارزات گردید. سال‌های آخر حکومت فرانکو مصادف با اوج مبارزات کارگری بود. در سال 1975 فرانکو مرد اما حامیان و حکومتش بر سرجای خود باقی ماندند. فرانکو جانشینش را انتخاب کرده بود: پادشاه خوان کارلوس! شاه و سرمایه‌داران از انقلاب 1974 کشور همسایۀ اسپانیا یعنی پرتغال درس‌های بسیاری آموخته بودند. در پرتغال سرنگونی حکومت فاشیستی سالازار منجر به وقوع انفجار انقلابی گردیده بود. آنها سریعا برای فرونشاندن تظاهرات و مبارزات توده‌ای و مطالبۀ جمهوری اقدام کردند. آدولفو سوارز نخست‌وزیر جدید، از فاشیست‌های قدیمی بود و حالا بر سر میز مذاکره با کمونیست‌ها (حزب کمونیست اسپانیا) و سوسیالیست‌ها نشسته بود. حزب کمونیست در ازای پذیرش سلطنت و سر ندادن نوای انقلاب یعنی سرود انترناسیونال قانونی اعلام شد. این همان روندی است که در ادبیات سیاسی از آن تحت عنوان ”گذار به دموکراسی“ یاد می‌شود و بسیاری در ایران از اسپانیا به عنوان الگویی موفق در این زمینه یاد می‌کنند. (5) کمونیست‌های اسپانیا بهای سنگینی بابت همراهی حزب کمونیست طرفدار شوروی (نظیر حزب توده در ایران) با بورژوازی پرداختند؛ آراء حزب کمونیست اسپانیا در پارلمان در هر دوره نسبت به دوره قبل کاهش یافت. گرداب‌های ایجاد شده در اثر این سازش و همراهی و ”همگرایی“ با نیروهای بورژوایی، چپ انقلابی اسپانیا را نیز در کام خود کشید و دچار فروپاشی ساخت. در حقیقت حزب کمونیست اسپانیا یک دهه پیش از فروپاشی شوروی و بلوک شرق، با تن دادن به فرایند ”گذار به دموکراسی“، حکم مرگ و اضمحلال خود را صادر نمود. در حقیقت این توافقات که از آن تحت عنوان ”توافقات مُنکِلوا“ یا عنوان با مسمی‌تر ”توافقات فراموشی“ یاد می‌شود، بنیاد اسپانیای امروزین را شکل ‌داده ‌است. کودتای ناموفق سال 1981 نشان داد که خطر کودتای فاشیستی همچنان به قوت خود باقی است. این حزب سوسیالیست بود که از توافقات فوق الذکر سود برد و به عنوان وارث اسپانیای پسافرانکو در سال 1982 با شعار ”تغییر“ قدرت را در دست گرفت. روی کار آمدن سوسیالیست‌ها با تحمیل محدودیت‌های جدیدی بر حقوق ملی کاتالان و باسک و حقوق کارگران همراه بود. حفظ آرامش سرمایۀ اسپانیایی، با ورود اسپانیا به ناتو و اتحادیه اروپا قدردانی شد. درگیری رهبر سوسیالیست‌ها در عملیات نظامی در منطقۀ باسک، یک سری افتضاحات مالی و شکست در زمینۀ حل مشکل بیکاری و بی‌مسکنی منجر به قدرت گیری راست شد. حزب مردمی انتخابات سال 1996 را برد. رهبر آن خوزه ماریا آزنار به عضویت در سازمان جوانان فرانکو افتخار می‌کرد. آزنار از جنگ در افغانستان و عراق پشتیبانی کرد اما حملات القاعده به ایستگاه آتوچای مادرید و عملیات اتا (جنبش جدایی‌طلب باسک) را محکوم کرد. خشم مردم از او منجر به انتخاب مجدد سوسیالیست‌ها به رهبری ساپاترو گردید.
مرور گونزالس بر این تاریخ با یک جمله معنادار به پایان می‌رسد که در حقیقت دریچه‌ای برای ورود به شرایط کنونی اسپانیا است:
”فشار افکار عمومی برای بازگشایی گورهای دسته‌جمعی بازمانده از جنگ‌های داخلی از وجه نمادین بسیار قدرتمندی برخوردار است؛ مواجهه با گذشته و امیدهایی که هنوز دفن نشده‌اند.“ (6)
جمع‌بندی میگوئل رومرو از خیزش اسپانیا
میگوئل رومرو یکی از اعضای جریان انقلابی مارکسیست ”چپ ضدسرمایه‌داری“ در اسپانیا که فعالانه در خیزش مشارکت دارد، در مصاحبه با نشریۀ ”دیدگاه بین‌المللی“، به نکات جالب و قابل توجهی از زوایۀ دید یک مارکسیست در رابطه با خیزش کنونی اشاره می‌کند. (7) گزیده‌ای از سخنان رومرو را در اینجا نقل می‌کنیم:
ریشۀ این اعتراضات را باید در اعتصاب عمومی در 29 سپتامبر 2010 بر علیه تغییرات و اصلاحات در مقرری بازنشستگی جستجو کرد. این اعتصاب واکنش منفی ریاست اتحادیه‌های کارگری رسمی و رسانه‌ها را به دنبال داشت که آن را به منزلۀ اخلالی در روند دراز مدت گفت­و­گو کارفرمایان بر سر دستمزدها و مسائل محسوب می‌کردند. این مذاکرات سرانجام با توافق دولت و اتحادیه‌ها بر سر پذیرش این قانون در ازای انجام اصلاحات جزیی پایان یافت. اما اعتصاب گستردۀ مردم این پیغام را مخابره کرد که ما با برنامۀ دولت مخالف هستیم. توافق اتحادیه‌ها و دولت منجر به خشمگین شدن جوانان شرکت‌کننده در اعتصاب گردید. آنها از اتحادیه‌ها قطع امید کردند و تصمیم گرفتند که خودشان حرکت نویی آغاز کنند.
دراوایل سال 2011 تنش‌هایی در دانشگاه‌ها ایجاد شد. در ماه مارس و در کشور پرتغال فراخوان‌های اینترنتی در بین جوانان منجر به شکل‌گیری تظاهرات با شرکت 250 هزار نفر در لیسبون گردید. این تظاهرات دلالت‌های سیاسی اندکی داشت و شعار آن این بود: ”ما تحقیر شده‌ایم“ و یا ”ما نسلی هستیم که بهترین آموزش‌ها را دیده‌ایم اما در بیکاریم و یا در مشاغل نامطلوب به کار اشتغال داریم“. اما علی‌رغم این بعد سیاسی ضعیف، تعداد شرکت‌کنندگان تاثیرگذار بود.
تظاهرات پرتغال تاثیر فوری بر فضای اسپانیا و به ویژه مادرید گذاشت. باید به این واقعیت نیز اشاره کرد که آمار بیکاری به حدود 20 درصد جمعیت یعنی حدود 5 میلیون نفر رسیده است. بیکاری در بین جوانان زیر 25 سال چیزی در حدود 40 درصد بود. بیشتر جوانان بین 20 و 30 سال توان زندگی مستقل از خانواده را ندارند.
حدود صد نفر از جوانان گروهی تحت عنوان ”جوانان بدون آینده“ تشکیل دادند. این گروه خود را این گونه معرفی می‌کند: بدون مسکن، بدون درآمد، بدون شغل، بدون ترس. مهمترین مولفۀ این زنجیره شعارها همان حلقۀ چهارم آن بود که در حقیقت طنینی از آن بخش از مانیفست را در خود داشت که چیزی جز زنجیرهایمان برای از دست دادن نداریم. این گروه فراخوانی برای تظاهرات در 7 آوریل صادر کرد که حدود 4 تا 5 هزار نفر از آن استقبال کردند. موفقیت این تظاهرات باعث شد تا سازمان‌دهندگان فراخوانی برای 15 می صادر کنند. در این فاصله گروه دیگری تحت عنوان ”یک دموکراسی واقعی، همین الان!“ ظهور کرد. پلاتفرم این گروه بعد سیاسی خیلی ضعیفی داشت بلکه بر سطوح اجتماعی مانند دیکتاتوری بازار و بیکاری و غیره تمرکز داشت. اما در سطح سیاسی آن‌ها شعار ”نه چپ، نه راست“ را مطرح می‌کردند. چپ انقلابی در اسپانیا به این شعار با بدبینی می‌نگرد چرا که دولت کنونی در اسپانیا سیاست‌های دست راستی افراطی را به اجرا می‌گذارد. از آن گذشته فعالیت این گروه عمدتا در مادرید متمرکز بود.
در مادرید در تظاهرات روز 15می جمعیتی در حدود 20 تا 25 هزار در تظاهرات شرکت کردند. فضای این تظاهرات تفاوت‌های زیادی با فضای کسالت‌بار تظاهرات‌های سنتی داشت. این تظاهرات در میدان دروازه آفتاب به پایان رسید و در آنجا سخنرانی‌های بسیاری،عمدتا با جهت‌گیری چپ، از سوی جوانان و برخی شخصیتها نظیر آکادمیست آزادی‌خواه کارلوس تایبو ارائه شد.
برخورد یک گروه بلوک سیاه آنارشیست با پلیس منجر به واکنش شدید پلیس شد و همین، به ایجاد همبستگی در بین جمعیت بر علیه پلیس منجر شد. در این هنگام ایدۀ تشکیل اردوگاه در میدان به شکل غیرمترقبه در بین جمعیت شکل‌گرفت که در وهلۀ اول نامانوس به نظر می‌رسید. در روز 15می تعداد کمی از این ایده استقبال کردند اما در روز بعد و با مشخص‌شدن واکنش پلیس و به دادگاه فرستادن کسانی که در میدان تحصن کرده بودند، هزاران نفر به میدان بازگشتند و آنجا را اشغال کردند. بدین ترتیب موج تظاهرات در شهرهای دیگر به راه افتاد. 538 تجمع در حمایت از این تجمع در کل دنیا شکل‌گرفت. جوانان و دانشجویان اسپانیایی در کشورهای دیگر در همبستگی با تجمع‌کنندگان میدان دروازۀ آفتاب تجمعاتی با این شعار تشکیل دادند: اگر آنها رویاهای ما را می‌دزندند، ما خواب را از چشمانشان خواهیم ربود.
کمیتۀ هماهنگ‌کننده از 60 نفر تشکیل می‌شود. آنها بین 25 تا 28 سال سن دارند. از تحصیلات بالایی برخوردار هستند و فارغ‌التحصیل شده‌اند اما یا بیکارند یا شغل‌های ناخواسته دارند و یا از شرایط بد کار رنج می‌برند. هیچ دانشجویی در بین آنان نیست. برای اینکه تصویر یک جنبش با محوریت مرکز شهر مادرید در اذهان ایجاد نشود، فعالیت در حومۀ شهرها و محلات اطراف آغاز شده است. بیانیۀ جنبش مطالبات خوبی از قبیل ملی‌کردن بانک‌ها و حمایت از بیکاران و ... دارد. مطالبات زیست‌محیطی نیز در حاشیه مطرح شده‌اند. آگاهی ضدسرمایه‌داری قدرتمندی در بین تجمع‌کنندگان وجود ندارد. با وجود این که زنان بسیاری در تجمع شرکت دارند اما جنبش و مطالبات فمینیستی در این حرکت غائب است. این مساله شاید بازتاب این واقعیت است که جنبش فمینیستی در سه دهه گذشته در اسپانیا صرفا به موضوعات خاص زنان پرداخته و غیراجتماعی بوده است. کلمۀ ”زن“ از مانیفست غائب است. از مساله مهاجران جوان هم در بیانیه خبری نیست. تمام سخنگویان اسپانیایی هستند.
انتخابات آتی مطمئنا به پیروزی راست و شکست حزب سوسیالیست خواهد انجامید. این، همین طور شکستی برای جبهۀ ”چپ متحد“ (با محوریت حزب کمونیست اسپانیا) خواهد بود. چپ متحد با یک حرکت اپورتونیستی کوشید خود را به عنوان بیان سیاسی جنبش کنونی معرفی کند. چرا که چپ متحد هم بخشی از همان چپ نهادینه-رسمی است و ابدا ضدسرمایه‌داری نیست. احتمالا چپ متحد 6 تا 8 درصد آراء را کسب می‌کند. چپ متحد ملاقاتی با رهبری جنبش ترتیب داد. در اینجا البته خطر مشخصی وجود داشت. چپ متحد قادر به همگن ساختن جنبش در پشت سرخود نیست چرا که یک جبهه فعال اجتماعی نیست و جزیی از سیستم رسمی سیاسی و سکتاریست است. اما همان وزن آن در سیستم رسمی ممکن است رهبری جنبش را ترغیب کند که بلندگویی برای خودشان در پارلمان دست و پا کنند. این تهدیدی برای رادیکالیسم و استقلال جنبش است. اتحادیه‌ها نیز درخواست ملاقاتی با رهبران حرکت داده‌اند. در حقیقت جنبش به یک مرجع سیاسی برای همگان تبدیل شده است.
اما بعد از این چه خواهد شد؟ رسانه‌ها و جامعه‌شناسان می‌گویند که همه چیز تمام می‌شود اما به فکر ادامۀ آن هستیم. باید بین این حرکت و جنبش‌های اجتماعی دیگر نظیر زنان، محیط زیست و البته جنبش کارگری ارتباط ایجاد کرد. حیات جنبش‌‌هایی از این دست در گرو وحدت است. ما نیاز به یک چشم‌انداز مشترک، انباشت ‌نیروها و دریافت از خارج جنبش داریم. چپ ضدسرمایه‌داری هم در این حرکت و هم در حرکت ”جوانان بدون آینده“ مشارکت داشته است اما ما کاملا نسبت به حرکت ”دموکراسی واقعی“ بیگانه بوده‌ایم. ما در طراحی بیانیه جنبش مشارکت کردیم و با بقیۀ نیروها رابطۀ خوبی داریم.
جمع‌بندی آنتناس و ویواس از خیزش اسپانیا
ژوزف ماریا آنتناس و اسثر ویواس اعتقاد دارند (8) که نمی‌توان پیش‌بینی کرد که کمپ‌ها و اجتماعات در میادین تا چه زمانی ادامه خواهند داشت اما آنچه بدیهی است که این جنبش، جنبشی منزوی و موقتی نیست چرا که نوک کوه یخ مطالبات و نارضایتی‌های انباشت‌شدۀ اجتماعی که اکنون خود را به صورت این خیزش جلوه‌گر ساخته است. اردوها و اشغال میادین را نباید به عنوان اهدافی در خود نگریست. این فعالیت‌ها را می‌توان به طور هم‌زمان دارای این کارکردها دانست:
مرجعیت نمادین
پایه و مبنایی برای فعالیت و عملیات
اهرامی برای به پیش راندن خیزش‌های بعدی
بلندگویی برای تقویت و انعکاس صدای مبارزات جاری کنونی
آنتناس و ویواس به تجربۀ خود در بارسلون اشاره می‌کنند و می‌گویند که حرکت آنها در این شهر که دو هفته پس از آغاز تجمعات در میادین شهرهای اسپانیا به راه افتاد، با این چالش‌ها روبرو بود:
گسترش قلمرو فعالیت و تجمعات در میادین از طریق به راه انداختن مجامع در محلات اطراف میادین محل برگزاری تجمعات و شهرهای دیگر و تشویق مردم به خود-سازماندهی
تلاش بیشتر برای محکم‌کردن ارتباط با طبقۀ کارگر، کارخانه‌های در حال مبارزه و فشار آوردن بر اتحادیه‌های اصلی که از به راه افتادن خیزش کنونی دچار گیجی شده‌اند و امکان به چالش کشیدن سیاست ”گفت و گوی اجتماعی“ آنان فراهم شده است.
تنظیم کردن شتاب حرکت در کل اسپانیا و در سطح بین‌المللی از طریق تاریخ‌های واحد شروع فعالیت
روزنامۀ ال‌پایس اخیرا ویژه‌نامه‌ای در این خصوص منتشر ساخت که از صاحب‌نظران در این خصوص که آیا جنبش 15می می‌بایست به تجمعات در میادین پایان دهد و یا خیر، نظرسنجی می‌نمود. اسثر ویواس در پاسخ به این نشریه اعتقاد داشت که هنوز وقت این کار فرا نرسیده است چرا که هنوز در برخی شهرها یا برای ادامۀ کار پتانسیل وجود دارد و یا تجمعات تازه برپا شده‌اند و هنوز این تجمعات به مرحلۀ هدر دادن انرژی نرسیده است. (9)
نکات و ملاحظات اندی دورگان
اندی دورگان عضو گروه چپ انقلابی ”رزم“، علاوه بر موضوعاتی شبیه نظرات افراد دیگر، به نکاتی اشاره می‌کند(10):
21 درصد از جمعیت اسپانیا بیکار هستند و این رقم شامل 40 درصد جوانان زیر 30 سال است. این عدد دانشجویانی را که در جستجوی کار هستند، در بر نمی‌گیرد. اگر شما یک جوان در اسپانیا باشید، چشم‌انداز غمگینی در انتظار شماست. 85 درصد افراد زیر سی سال در اسپانیا با خانواده‌های خودشان زندگی می‌کنند.
مردم اعلام می‌کنند که ساختار سیاسی در اینجا را با تمام احزاب، انتخابات و هر چه در آن هست را یک بازی مسخره می‌دانند. احزاب اصلی کشور (حزب سوسیالیست چپ‌گرا و حزب مردم راست‌گرا) بارها قول‌ها و تعهدات خود را زیر پا گذارده‌اند و به مردمی که به آن‌ها رای داده‌اند خیانت کرده‌اند.
بسیاری از مطالبات مردم ماهیتی ضدسرمایه‌دارانه دارند. فهمی مشترک شکل گرفته است که مردم نباید بهای بحران اقتصادی را بپردازند. فراخوان برای دموکراسی مشارکتی واقعا دلالت‌های انقلابی دارد حتی اگر بسیاری از مطالبات لزوما اینگونه به نظر نرسند.
اتحادیه‌های کارگری در اسپانیا بسیار ضعیف هستند. تنها 19 درصد کارگران در اتحادیه‌ها عضویت دارند. یک سوم کارگران اسپانیا طبق قراردادهای موقت به کار مشغول‌اند و اتحادیه‌ها را بخشی از سیستمی می‌دانند که آن‌ها را به حراج می‌گذارد.
ایده‌های اتونومیستی (استقلال‌طلبانه) در جنبش بسیار قوی هستند که عمدتا به این خاطر است که احزاب اصلی اسپانیا کاملا در حصار بانک‌داران و نهادهای مالی اسیر هستند.
فرایند ”گذار به دموکراسی“ پس از مرگ فرانکو باعث فروپاشی چپ انقلابی شد و خلاء ایجاد شده توسط اندیشه‌های اتونومیستی پر شد.
ما در اجتماعات اصلی میادین بسیار فعال بودیم و شانه به شانۀ اکتیویست‌ها و فعالین این تجمعات در سطوح گوناگون حرکت مشارکت کردیم. ما طرح‌ها و اندیشه‌های خودمان را در رابطه با سیر رویدادها و سناریوهای گوناگون آن داریم اما به دموکراسی مستقیم در گرداندن امور تجمعات اعتقاد داریم.
ما باید از گسترش ایده‌های ضداتحادیه‌ای در جنبش جلوگیری کنیم تا آن را گسترده‌تر و عمیق‌تر سازیم. ما به گسترش تجمعات به محلات حاشیه‌ای و پیرامونی و به کارگاه‌ها و کارخانه‌ها معتقدیم.
نکتۀ مهم اینجاست که نسلی جدید وارد مبارزه شده است و این می‌تواند پایه‌ای جدید برای مبارزات آتی باشد.
نکات پراکندۀ دیگر
یکی از متون الهام‌بخش جنبش که در رسانه‌ها از آن بسیار صحبت می‌شود، جزوه‌ای کوتاه تحت عنوان ”خشم“ و یا ”زمانی برای از جا در رفتن!“ نوشتۀ استفان هسل (Stephane Hessel) است که در سال 2010 در فرانسه منتشر گردید و به چند زبان دیگر هم ترجمه شد. نویسندۀ 93 سالۀ کتاب که از اعضای جنبش مقاومت فرانسه در جنگ جهانی دوم بوده است، به تجربۀ خود در این جنبش اشاره و از تاثیرپذیری خود از دو فیلسوف متفاوت یعنی ژان پل سارتر و والتر بنیامین صحبت می‌کند. به عقیدۀ هسل بی‌تفاوتی و خونسردی بدترین منشی است که یک انسان می‌تواند داشته باشد. او از جوانان می‌خواهد که به اطراف خود بنگرند و موضوعاتی برای خشمگین شدن بیابند. او به تجربۀ شخصی خود در این زمینه در رابطه با تحولات فلسطین اشاره می‌کند. او جزوۀ خود را با دعوت جوانان به مقابلۀ مسالمت‌آمیز و خیزش مسالمت‌آمیز علیه سرمایه‌داری مالی دعوت می‌کند. نامی که به جنبش جوانان اسپانیا در سال 2011 علیه فساد سیاسی و ساختار دوحزبی اطلاق شد (خشم!، Indignation!) از عنوان کتاب او برگرفته شده است.
در اسپانیا اصطلاح نی-نی (ni-ni) برای توصیف جوانانی استفاده شده است که پایۀ اصلی جنبش و خیزش کنونی هستند که مخفف نه تحصیل و نه کار (neither study-nor work) می‌باشد. این اصطلاح در بریتانیا، ژاپن، کره جنوبی و ...معادل‌های دیگری دارد و حاکی از وجود قشر مشخص و بین‌المللی در بین جوانان می‌باشد.
یک نکتۀ راهبردی
در بخش‌های پیشین (نک به جمع‌بندی اندی دورگان) اشاره کردیم که اندیشه‌های اتونومیستی (استقلال‌طلبانه) بر جنبش و خیزش کنونی در اسپانیا غالب است. کریس هارمن، مبارز و نظریه‌پرداز مارکسیست و عضو کمیتۀ مرکزی حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا، در رساله‌ای کلیدی تحت عنوان خودانگیختگی، استراتژی و سیاست، به بررسی اندیشه‌های اتونومیستی و نقد آن‌ها می‌پردازد. بخشی از رسالۀ هارمن را در اینجا نقل می‌کنیم:
”یک راه بروز و آغاز فرارفت خودانگیختۀ جنبش از نقطۀ شروع خود، رشد آنچه اغلب استقلال‌طلبی نامیده می‌شود، بوده است. این اصطلاح فراگیر مجموعه‌ای بسیار متفاوت از مواضع ایدئلوژیکی و فعالیت‌های عملی... را در بر می‌گیرد. اما همۀ کسانی که این اصطلاح شامل آن‌ها می‌شود، دو ویژگی مشترک دارند:
نخستین ویژگی مردود دانستن سازش و مانورهای سیاست رسمی و اصلاح‌طلبی ناظر بر آن است. استقلال‌طلبی از هر نوع، بر اهمیت فعالیت از پایین، و راهی که در آن مردم ساختارهای دیوان‌سالارانه را به چالش می‌گیرند، تاکید دارد. همچنین بزرگداشت راهی است که در آن مردم به نحو بی‌سابقه‌ای ابتکار و خلاقیت خود را همراه با ظرفیت رو به رشدی از سازماندهی به نمایش می‌گذارند و از این طریق باورهای نظام جاافتادۀ سلسله‌مراتبی را به چالش می‌گیرند.
استقلال‌طلبی در عین حال سازماندهی انقلابی حول هدف‌های استراتژیک را که در تضاد با نظام به طور کلی قرار دارد، رد می‌کند. این نحله نوعا انقلابیون را متهم به ”پیشگام‌گرایی“، ”اقتدارگرایی“، ”فریب“ و حتی ”تمامیت‌گرایی“ می‌کند و از نظر آن، سیاست از هر نوع، چه در جهت اصلاح نظام یا براندازی آن، باید از جنبش دور نگه داشته شود.
قدرت استقلال‌طلبی در تاکید آن بر فعالیت از پایین و رد اخلاقی سازش با نظام است اما به دشواری می‌تواند از آن فراتر رود. استقلال‌طلبی تاکیدی است بر این که نظام وحشتناک است و راه مبارزه با آن شکل دادن به روش‌های عملی است که به کمک آن‌ها گروه‌های معین استقلال خود را از جنبه‌های گوناگون حفظ می‌کنند. آن‌ها معتقدند که فقط از طریق مجموعه‌ای از گروه‌های متفاوت که کار خود را می‌کنند، باید با نظام مبارزه کرد.
استقلال‌طلبان کمتر دیدگاه‌های خود را از نظر تئوریک بیان می‌کنند. از این گذشته، تئوری‌ معمولا با ملاحظات مربوط به شرح و بسط استراتژی ارتباط دارد، و استقلال‌طلبی بنا به تعریف، استراتژی را به عنوان اولویت‌دهندۀ برخی از اشکال عملی به دیگر اشکال رد می‌کند.
...
نتیجه، ناتوانی از دیدن سیری است که جنبش در آن –مثل هر مبارزۀ توده‌ای- به طور خودانگیخته بحث‌هایی را دامن می‌زند که خواه ناخواه پارامترهای سیاسی دارد و اگر انقلابیون قطب سازمان‌یافتۀ جذابی در این بحث‌ها ارائه ندهند، بحث را کسانی (استقلال‌طلبانی) پیش خواهند برد که هیچ‌گونه استراتژی عرضه نمی‌کنند.“ (11)

*عنوان این گزارش از شعاری برگزیده شده‌است که گروه چپ انقلابی ”رزم“ (En Lucha) (شاخه جریان سوسیالیزم بین‌الملل به رهبری حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا در اسپانیا) برای شرکت در تجمعات اعتراضی در میادین اسپانیا برگزیده بود.
**آندره نین چهرۀ اسطوره‌ای چپ انقلابی در اسپانیا است. وی در آغاز جنگ داخلی اسپانیا، دبیرکل حزب متحد کارگران یا پوم (POUM) بود که سازمانی انقلابی در جنبش کمونیستی در تقابل با رفرمیسم استالینیستی حاکم بر حزب کمونیست اسپانیا محسوب می‌شد. او در سال 1937 به دست استالینیست‌ها کشته شد.

پانوشت‌ها
1. مایک گونزالس عضو حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا و صاحب‌نظر در مسائل آمریکای لاتین است.
The Labyrinth of Spain History2. Socialist Worker 2254, 4th june 2011
3. نشریه کارگر سوسیالیست نشریۀ حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا است.
4. بهترین منبع در رابطه با رویدادهای جنگ داخلی اسپانیا به زبان فارسی این کتاب است:
هیو تامس، جنگ داخلی اسپانیا، ترجمۀ مهدی سمسار، انتشارات خوارزمی، چاپ اول بهمن 1352
5. در مورد سیاست‌های رفرمیستی حزب کمونیست اسپانیا نک به:
اسپانیا(مصاحبۀ رژی دبره و ماکس گایو با سانتیاگو کاریلو دبیر کل وقت حزب کمونیست اسپانیا)، ترجمۀ ناصر ایرانی، نشر گستره، 1358
6. خفقان و ممنوعیت و سانسور قانونی گسترده‌ای تحت عنوان ”حفظ صلح و آشتی ملی“ ناشی از ”گذار به دموکراسی“ در انعکاس و کند و کاو مسائل مربوط به جنگ داخلی و جنایت‌های دوران فرانکو همچنان در اسپانیا وجود دارد. تنها در سال‌های اخیر با روی کار آمدن دولت حزب سوسیالیست به رهبری حزب ساپاترو برخی ممنوعیت‌ها در این زمینه برداشته شده است. مثلا پارلمان اسپانیا تنها در سال 2007، 60 سال پس از جنگ داخلی و 30 سال پس از گذار به دموکراسی، با تصویب طرحی سمبلیک دوران زمام‌داری ژنرال فرانکو و اقدامات وی طی دوران جنگ‌های داخلی در این کشور را محکوم کرد. بر اساس این طرح دولت‌های محلی موظف به اختصاص بودجه‌ای جهت حفر گورهای دسته‌جمعی به جا مانده از دوران جنگ داخلی شده‌اند.(همشهری، 10 آبان 1386) در این مصوبه همچنین بر پاکسازی خیابان‌ها و ساختمان‌ها از نمادهای دوران حکومت فرانکو تاکید شده است. در این مصوبه برای اولین بار نسبت به چریک‌ها و مبارزان چپ‌گرا و جمهوری‌خواه ادای احترام شده و برپایی دادگاه‌های نظامی در دوران دیکتاتوری راست‌گرای فرانکو محکوم شده است. این مصوبه قانون حافظۀ تاریخ نام دارد. (همان) احزاب محافظه‌کار و راست‌گرای اسپانیا از جمله حزب مردم انتقادات شدیدی را به این طرح وارد کرده‌اند و ادعا کرده‌اند که طرح به طرزی غیر ضروری زخم‌های کهنه را باز می‌کند و روح آشتی ملی حاکم بر ”گذار به دموکراسی“ را خدشه‌دار کرده است.
با توجه به علاوم و قرائن به نظر می‌رسد در صورت پیروزی طرح لیبرال‌ها و اصلاح‌طلبان در پیش بردن طرح گذار به ”دموکراسی در ایران“، با معضلات مشابهی در خصوص جنایات دهۀ 1360 و شخص خمینی مواجه باشیم. انقلابیون نیز باید در قکر تدارک قوانینی نظیر قانون حافظۀ تاریخ باشند البته نه با تاخیرهای 30 و 60 ساله!
7. Miguel Romero,Nothing will be as it was befor,Internationalviewpoint Magazine, no.436,may 2011
8. Josep Maria Antenas, Esther Vivas, Camp Barcelona: V for victory,IV no.436,may 2011
9. خیزش اسپانیا نظر به گرایش آشکار ضدسرمایه‌داری و ضدپارلمانتاریستی حاکم بر آن، مورد سانسور و بی‌توجهی آشکار و عامدانۀ رسانه‌های راست و لیبرال ایرانی قرار گرفته است.(به عنوان مثال نک به مطالب سایت گویا نیوز در این بازۀ زمانی)
از سویی برخی نیز بدون توجه به تعادل قوای اوضاع سیاسی در ایران و تفاوت آن با اوضاع جهان عرب، شتاب‌زده و هیجان‌زده در پی تکرار الگوی میدان التحریر در ایران برآمدند و قصد تبدیل آن یه یک برند تبلیغاتی و خالی از محتوا دارند. (نک به علی افشاری، اول اسفند، گام دوم حرکت، سایت گویا، شنبه، 30 بهمن 1389) غافل از این واقعیت که ایجاد تجمعاتی نظیر میدان التحریر و اسپانیا تنها پس از وارد شدن یک سلسله شکست‌های اساسی بر رژیم (مثلا در اثر اعتصابات پیروزمند عمومی کارگری) امکان‌پذیر خواهد بود و نه صرفا تکرار راهپیمایی‌های ”سکوت“ در خیابان.
10. Andy Durgan, Fighting for a future without capitalism in Spain,Socialist Worker 2254, 4th June 2011
11. آلترناتیو در تلاش است ترجمۀ کامل و مناسبی از این رسالۀ کلیدی رفیق زنده‌یاد کریس هارمن ارائه دهد. جدیدا ترجمه‌ای از این رساله توسط رفیق ح.ریاحی در سایت نشر بیدار ارائه شده است.

برای کمون پاریس

برای کمون پاریس

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. 
براى كمون پاريس
[يادداشت: از كمون پاريس صد و چهل سال مى گذرد. از ۲۱ تا ۲۸ ماه مه مصادف است با هفتهء خونين، آخرين روزهاى سركوب كمون پاريس در سال ۱۸۷۱. سى هزار نفر از زن و مرد و كودك كشتار شدند، ۳۴ هزار نفر به زندان افتادند، ۱۳۷۰۰ نفر محكوم و ۷۵۰۰ نفر نفى بلد (از كشور خود اخراج) شدند. بورژوازى به «افتخار» سركوب كمون، كليساى معروف «ساكره كئور» (قلب مقدس) را در جلال و برازندگى كنونى اش بر تپه هاى شمالى پاريس بازسازى كرد. كمون نخستين حكومت كارگرى بود. ماركس گفته بود اصول كمون جاودانه است و نمى توان آن ها را از بين برد.]
پاریس بیدار میشود
پاریس مسلح
پاریس کارگرانی که دروازه های انقلاب را
                                                  می کوبند
پاریس زنان تکیده ی رنج
                               که توپخانه ها را تصاحب میکنند
پاریس کمون
که سلاح ها
پتک ها
داس ها
و پرچم خونینش را به میراث می نهد
برای سال ها سال پیکار آشتی ناپذیر پرولتاریا
***
زنده باد کمون!
زنده باد کمون !
زنده باد کمون!
این صدای پاریس است که منفجر می شود
منفجر می شود در محله های مالکیت سرمایه:
                                                     زنده باد کمون
منتشر می شود در رگ خیابان ها و میدان های پیکار:
                                                             زنده باد کمون
و هجوم می آورد ارتش فاتح کار
تا بروبد هر نشانه ی بیداد را
و در هم کوبد" واندوم" را فریاد های سرخ:
                                                زنده باد کمون!
                                                زنده باد کمون!
                                                زنده باد کمون!
گرد باد می توفد
گردبادهای سرخ
گردبادهای ویرانگر
گردبادهای سهمگین ترین نبرد
می توفد گرد باد
از کویر رنج رنجبران
و شتابان می گذرد
                     می گذرد
                               تا بال بگسترد
                                               در سراسر زمان
***
آه بگذار دنیای کهنه ی "ورسای"
                                     در تشنجی مرگزای فرو رود
از طنین کر کننده فریاد هائی که فواره میزنند
                                                  تا کمون را فریاد کشند
از کارخانه هائی که تمام قامت بپا می خیزند
                                                   تا کمون را فریاد کشند
از پرچم هائی که گرسنگی را باهتزاز می آرند
                                                   تا کمون را فریاد کشند
از پینه هائی که دهان می گشایند
تا کمون را فریاد کشند
از تو پخانه های گارد ملی که به ملیت انقلاب در می آیند
                                                                  تا کمون را فریاد کشند
و از انبوه زنان لچک به سر که با تفنگ های دوششان
شناسنامه ای دیگر می گیرند
                                 تا کمون را فریاد کشند
آری بگذار دنیای کهنه ی "ورسای"
در تشنجی مرگزای فرو رود
یا بر اجساد قهرمانی کمونارها
                                   پای کوبد
اما این صدا
این صدا دیگر از یاد نرفتنی است برای پرولتاریا:
زنده باد کمون!
زنده باد کمون!
زنده باد کمون!
                                                                      ***
آری کمون!
نه حکایتی ناباور
کمون نه افسانه ای نه وهمی
کمون!
آنجا که رنج جغرافیای سراسری اش را
                                             ترسیم می کند
و خاندان خویش را
                     از هر سو به فرمانروائی می خواند
آنجا که کارگری آلمانی
                          با پیشبند روغنی
بر صندلی وزارت کار تکیه می زند.
آن جا که قهرمانی لهستانی
با مُهر انترناسیونال بر پیشانی
و با مدال درخشان یک پُتک بر سینه
به فرماندهی ارتش کار
                          فراخوانده می شود
آنجا که مقر قوانین سرخ می گردد:
ـ دستمزد های مساوی با دستمزد کارگران
ـ سوزاندن اعتبار نامه های ارتش دائمی سرمایه
ـ مضحکه ی حشرات بوروکرات
ـ صدور احکام از سنگر دیکتاتوری پرولتاریا
ـ وتف کردن بر حربه ی کهنه ی خلع سلاح توده ها
آری کمون!
آنجا که هنوز هم هر سازش
با از یاد بردن وصیت هایش
                                آغاز می شود
و خواب هر خیانت
                     از طنین سرودهایش می آشوبد
                                                                           ***
آری ...!
         من از روزهائی سرود می خوانم
که اجساد گرسنگان
                     دیگر دسته به دسته
                                           در سردخانه های سرمایه
                                                                        انباشت نمی گشت
و نشمه های درباری
                      دیگر باکره های مقدس نبودند
من از روزهائی سرود می خوانم
که بر فراز کارخانه ها
                           رنج
                               به اهتزاز در آمده بود
و در شعله های پرچم سرخ
                              قوانین استثمار می سوخت
من از روزهائی سرود می خوانم
که پاریس پرولتاریا
لگدکوب می کرد پاریس مردان "شریف" را
پاریس نجیب زادگانی را
                          که در مجالس عیش
                                               زنان خویش را
                                                               تقدیم می کردند
پاریس قصابان را
پاریس نظم و مالکیت مرگبار سرمایه
پاریس کلیساها،  ... کلاهبردارها،
پاریس توطئه و" تی یر" را
آری
من از روزهائی سرود می خوانم
که گردبادهای آن هنوز می پیچد
                                     بر فراز جهان
و آفتاب سرخش
می درخشد بر سینه های خونین کارگران.
                                                                   ***
آی ...
آی...
پاریس قهرمان
پاریس قهرمان
زیباترین سرودهای سرخت را
                                   به خاطر بسپار
تا سرود خوانانت
                  بر چوبه های اعدام
                                        آن را نعره کشند
پاریس قهرمان!
خون شگرف ترین حماسه های پیکار را
                                               در رگانت جاری کن
تا از پیکر سوراخ سوراخ تو
                                 سیلاب های آشتی ناپذیر
                                                            براه افتد
و به قلبت بیاموز
که به گاه تکه تکه شدن
هم چنان
         هم چنان
                در هر طپش
                            طنین اندازد
                                        دیکتاتوری پرولتاریا را
و به ستارگان خونینت بگو
در تاریکترین شبانی که از راه می رسد
روشنائی روزهای پیروز را
                               سو سو زنند
آی ... آی
پاریس قهرمان
پاریس قهرمان
آری تو قتل عام خواهی شد
                              سنگر به سنگر
و در پایان این راه
خون کمونارهای دلیرت شتک خواهد زد
بر دیوار گورستان
آنجا که آخرین سنگر نبرد توست
شتک خواهد زد خون دلیر کمونارهایت
تا بر دیوارهای زمان
نقشی ازبزرگترین قهرمانی
بازماندگان متحد کار
                    حک کند
آی ...آی
پاریس قهرمان
پاریس قهرمان
آری دیگر بار
در خیابانهای فاتح دیروزت
انحطاط با پیراهن زردوزی
و آرایش غلیظ ...
و چکمه های خونین  ژنرال ها
                                   نعره های جنون آسایش را
                                                                  سرخواهد داد
و قهقهه های قوادان سرمایه
                                با ضجه های قربانیان سینه دریده
                                                                  در خواهد آمیخت
سگ های هار "ورسای"
                           خواهند آمد
تا قراردادهای آشتی با بیگانگان را
                                       به اجرا در آورند
و آشتی ناپذیر قلبت را به دندان گیرند
و تکه تکه ات کنند
زیرا تو
      تو
          تکه تکه شان نکرده بودی پیش از آن
اما این ابلهان نمی دانند
                      نمی دانند
ققنوس نام پرنده ای ست
که هزار بار
از خاکستر سوخته اش
                      برخواهد خاست
                                                                        ***
نه
نه
پرولتاریا از یاد نخواهد برد
از یاد نخواهد برد چگونه زنجیر های کهنه را
                                                    از هم گسست
از یاد نخواهد برد چگونه آفتاب کمون
                                           درخشان تر از همیشه می درخشید
از یاد نخواهد برد چگونه استخوان شاگرد نانواها
هیزم کوره های نان نبود
از یاد نخواهد برد چگونه زندگی
                                   در مدار حاکمیت کار
                                                         قهقهه می زد
آری از یاد نخواهد برد
چگونه دیکتاتوری پرولتاریا
در کمون
          سرود می خواند.
و پرولتاریا از یاد نخواهد برد
غرشی را که می توفد هم چنان
                                  بر فراز جهان:
زنده باد کمون!
زنده باد کمون!
زنده باد کمون!
 سوم فروردین 1359
(از شعر «زنده باد کمون» برگرفته از مجموعهء شعر «پیکارگران پای در زنجیر» سرودهء سرتوک، از انتشارات سازمان پیکار در راه آزادی طبقهء کارگر، تهران 1359.)
برای مطالعه دربارهء تاریخ درخشان کمون پاریس منابع زیر را پیشنهاد می کنیم:
ــ تاریخ کمون 1871 نوشتهء لیسا گاره ترجمهء بیزن هیرمن پور
ـــ لوئیز میشل یک عمر سرشار از مبارزه
ــ کمون پاریس و ارائهء تأملی چند
ــ شارل دُلِكلوز :روزنامه نگار انقلابى، فرمانده نظامى كمون پاريس